....
𝖸𝗎𝖺چشمهایی که به دلیل خواب کم، کمی پفکرده به نظر میرسیدند رو چند بار با انگشت مالش داد. نگاهی به اطراف انداخت و با دیدن دوستپسرش که چند قدمی اون طرف تر، جلوی آینهی قدی اتاقشون درحال ثبت عکسی بود، خمیازهی بلندی کشید و بعد این صدای خشدارش بود که توی گوشهای پسر بزرگتر میپیچید:
- بدون من؟
تهیونگ که انتظار شنیدن صدای کسی و نداشت، به سرعت گردنش به سمت پسر کوچکترش چرخید.
تکخندی به چهرهی پف کردهاش زد و نگاهش رو از اندام برهنهی پسر به آینهی جلوش داد:
- درد نداری؟
جونگکوک بدون حرف سری به دو طرف تکون داد و روی تخت نشست. به عنوان کسی که از نوجوانی راهش به مسیرهای غیرقانونی و قاچاق باز شده بود، میدونست که باید هنرهای رزمیش رو برای محافظت فیزیکی از خودش تقویت کنه و اینها همه باعث علاقهی شدید پسر به ورزش شده بودند.
این تنها دلیلی بود که بدن مقاومی در برابر این رابطهها داشته باشه.
بعد از سکوتی طولانی، تهیونگ که مشغول ثبت عکس از بدن نیمه برهنهاش از توی آینه بود با صدای بلندی شروع به صحبت کرد:
- نتیجهی بازی رو اعلام کردند.
این صدای دوستپسرش بود که تصمیم گرفت اون رو از افکار سیاه و سفید خودش بیرون بکشه. یک تای ابروش رو بالا انداخت و با نگرانی واضحی که توی رفتارش پدیدار میشد صدای آرومش رو رها کرد:
- خب؟
تهیونگ همونطور که با ابروهای بالا رفته به عکسی که از خودش داخل آینهی اتاقشون گرفته بود خیره شده بود، به طرف پسر برگشت و نگاه جدیای بهش انداخت:
- اون قبل از تو بیهوش شده.
داد خفهی جونگکوک که نشان از شوق و ذوق زیادش میداد، توی گوشهای تهیونگ پیچید و سبب حرکتش به سمت پسر برهنهی روی تخت شد. مسابقههای زیر زمینی ای که جونگکوک در ازای گرفتن پول انجام میداد خطرناک تر از چیزی بودند که فکرش رو میکرد.
هر بار که اون پسر دندونخرگوشی با چهرهای خونی و کبود شده از رینگ بازی پایین میومد به خودش قول میداد که دیگه نزاره چنین کاری انجام بده و هر بار هم شکست میخورد.
جونگکوک میتونست توی ادبیات مترادف واژهی خودسر و دردسرساز قرار داده بشه و نمرهی کامل بگیره.
و تهیونگ؟ اون عاشق همین صفت دوست داشتنی پسر بود.
از یک بازهی زمانی به بعد، تهیونگ متوجه شد تنها برای کاری که خیلی وقت پیش به عهدهی اون گذاشته شده نمیخواد پسر رو دنبال کنه.
یک نیروی عجیب درونی مجاب میکرد که تهیونگ از پسر مراقبت کنه، براش نگران بشه و زمان آسیب دیدنش تا مرز گریه پیش بره.
تهیونگ به عنوان یک افسر پلیس که در بخش مبارزه با مواد مخدر کار میکرد، ماموریت گرفته بود تا یکی از مهرههای اصلی پخشکنندگان مواد مخدر در حومهی شهر رو گیر بندازه. و حالا اون اینجا بود، روبروی پسری به اسم جئون جونگکوک، در نقش دوستپسر فداکار اون و خیالی راحت بابت اینکه اون پسر بچه نمیدونه هویت اصلی تهیونگ چیه.