...

...

Ida

با دیدن پسری که بدون هیچ حسی به چشم هاش خیره شده بود، لبخند محوی زد و دستی به خز روی شونه ش کشید.

_آماده ای؟

در حالی که آروم به سمت پسر قدم برمیداشت زمزمه کرد و به سرتای پای مشکی پوشش مجددا نگاه کلی انداخت. قدمی برداشت و فاصله باقی مونده رو پر کرد.

آروم دست راستش رو بالا آورد و انگشت های کشیده ش رو روی چند تار روی پیشونی پسر کشید.

از لطافت زیر دستش هومی کشید و انگشت اشاره شو تا ابرو و چشم های پسر امتداد داد.

جونگکوک که بی هیچ حرفی به حرکات آروم مرد خیره شده بود، نیم نگاهی به پشت سرش انداخت.

با دیدن مرد بسته شده روی صندلی، آروم آب دهنش رو قورت داد و سعی کرد چشم هاش رو بدون بدون هیچ حسی نگه داره..

+آماده ای جونگکوکی؟

جونگکوک کمی عقب رفت و به فلز دایره ای پشت سرش که از جای گلوله پر بود، تکیه داد.

_آماده ام هیونگ.

تهیونگ لبخند سردی زد و بدون اینکه حسی رو به بقیه اجزای صورتش منتقل کنه، روی پاشنه پا چرخید و به مرد نیمه جون نگاهی انداخت.

+فکرش رو میکردی اینجا بشینی؟

با صدای محکم تهیونگ، مرد لای چشمهای متورمشو باز کرد و پوزخندی زد.

"چرا نمیخوای باور کنی اون منو دوست داره؟"

تهیونگ کمی عقب رفت و دستش رو دور شونه جونگکوک انداخت و سپس نیم نگاهی به نیم رخ جونگکوک کرد.


سعی می کرد خودش رو بی تفاوت نشون بده..

اما کی بهتر از تهیونگ اون پسر رو از بر بود؟

بغض نشسته ته چشم هاش و دست های لرزون و عرق کرده ش، اثباتی برای حرف مرد بسته شده بودند.


پوزخندی زد و شونه جونگکوک رو فشار آرومی داد.

جونگکوک کمی جمع تر ایستاد و دست هاش رو بهم قفل کرد.

+راست میگه جونگکوکی؟

با شنیدن صدای تهیونگ، بدون اینکه حتی نگاهی به مرد بسته شده، بندازه سری به نشونه نه تکون داد و آب دهنش رو محکم تر قورت داد.


تهیونگ نیشخندی زد و با سرش اشاره ای به جیمین کرد..

جیمین قدمی جلو اومد و اسلحه رو، رو به روی جونگکوک گرفت.

جونگکوک ترسیده و با شک نگاهی به جیمین، اسلحه و بعد تهیونگ انداخت..

_این چیه؟

+اسلحه؟! نمیدونی چیه؟

_میدونم. اما چرا؟

تهیونگ با دستش که روی شونه پسر بود، کمی اون رو به طرف جیمین هل داد‌.

+برش دار.


با شنیدن صدای سرد و جدی تهیونگ، سعی کرد بغض ته گلوش و دست های لرزونش رو کنترل کنه.

آروم دستش رو بالا آورد و اسلحه رو از‌ کف دست جیمین برداشت.


+تنظیمش کن. درست همون طوری که یادت دادم... کوکو.

با شنیدن لحن پر از تمسخر تهیونگ هنگام تلفظ کوکو، اسلحه رو محکم بین انگشت هاش فشرد.


مرد که حالا به دلیل ضربه هایی که به سرش خورده بود، نیمه بیهوش بود، با شنیدن کوکو تک خندی زد و آروم چشم های خسته ش رو به جونگکوک سپرد.

"اون شلیک نمیکنه تهیونگ. به من نمی تونه که شلیک کنه."

تهیونگ خنده ای مردانه سر داد و با تکون دادن سرش، تایید کرد.

+درسته. شلیک نمی کنه. به تو، به کسی که عاشقشه...


مکثی کرد و زبونش رو روی لب هاش کشید.

+اما وقتی من بگم، موضوع عوض میشه جیهوان عزیز.

جونگکوک دست راستش رو به چپ، برای توقف لرزش، اضافه کرد و بی حس ترین حالت ممکن رو به خودش گفت.

تهیونگ کمی سرش رو جلو برد و آروم لیسی به لاله گوش پسر زد.

با لبخند محوی که روی لب هاش بود، با صدای بم شده و نفس هایی که به گوش پسر برخورد می کردند، زمزمه کرد.

+شلیک کن جونگکوک. بهم ثابت کن عاشقش نیستی. بهم ثابت کن تا خواهرت رو جلوی چشم هات تیکه تیکه نکردم عشق من.

حالا حالت ها و فشارهای پسر، شدید تر از قبل بودند.

با یادآوری خواهر ۱۵ ساله ش، اسلحه رو سمت پسر بسته شده گرفت.

شلیک رو خیلی خوب بلد بود. آدم کشتن رو همین طور.

تهیونگ، هیونگ مهربون و دوست خوبش، اونو آموزش داده بود و واقعا که می تونست به ماشین کشتار عالی تبدیل شه..

اما نه برای کسی که ناخواسته بهش دل داده بود. رفیق صمیمی تهیونگ..

اون حتی خبر نداشت که دوست دوران بچگی هاش، بهش دل داده و وقتی که فهمید تهیونگ عاشقش شده، اون خیلی وقت دلش رو به جیهوان باخته بود..

پس جونگکوک و جیهوان مقصر نبودند...

با فشاری که به شونه ش وارد شد، از فکر خارج شد و نگاهی به تهیونگ و اشاره ش انداخت.

جون خواهرش در خطر بود..

هرکسی که تهیونگ رو نمیشناخت، جونگکوک خوب از بچگی با اون و اختلالات روانیش آشنا بود..

دم عمیقی گرفت و با بستن چشم هاش، ماشه رو فشرد....

تیر درست به وسط سینه پسر برخورد کرد.

چشم هاش رو باز و بازدمشو رو آزاد کرد.

با دیدن پسری که حالا بیهوش بود و خون از سینه ش جاری شده بود، دست هاش شل شدند...

تهیونگ خنده ای کرد و بوسه ای روی گوش پسر گذاشت.

+بهت افتخار می کنم جونگکوکی من...

جونگکوک لبخندی که تضاد زیادی با چشم های قرمز و رنگ پریده ش داشتند، زد.

با آرامشی که بعید بود، دستش به خز روی شونه تهیونگ کشید و اونو مرتب کرد.

سرش رو جلو برد و در گوشه پسر بزرگتر زمزمه کرد:

_نفر بعدی تویی، هیونگ دوست داشتنی من....

تهیونگ لبخندی زد.

چون تنها اون می دونست جیهوان نمرده و با جلیقه ضد گلوله و خون مصنوعی، فقط قصد امتحان کردن پسر رو داشت....

شاید امتحان بود، اما خبر نداشت با این کار، جونگکوک رو به یکی از بزرگترین دشمن های خودش تبدیل کرده...

Report Page