Puppy Love

Puppy Love

✰sιsι нυяяαяүྲྀ

‎‌‌‌‎‌‌‌‎┄┅┄✶

#JiKook ⚕︎ #GM ⚕︎ #Imagine


"تو اینجا چه غلطی می‌کنی؟!"

با عصبانیت قابل توجهی پرسید و بعد از کنار زدن پاهای دراز شده‌ی پسر که با اخمی غلیظ و صورتی حق به جانب، چشم‌های تخس و شَرش رو به اون دوخته بود، پشت فرمان نشست و در ماشین رو محکم بست. چشم‌های وحشی سیاه رنگ مسافر ناخوانده، به دلیل صدای بلند و بدی که ایجاد شده بود، لحظه‌ای بُرندگی خودش رو از دست داد؛ با تصور اینکه شاید اون دوست داشت سر جونگ‌کوک رو به پنجره بکوبه تا عصبانیتش فروکش کنه، چون از دست این مزاحمت‌های گاه و بیگاهش کلافه شده، از درون لرزید اما ظاهرش رو‌ حفظ کرد. برای مدتی تنها صدای نفس‌های سریع و تیز مرد وکیل بود که سکوت اتاقک آهنی رو به چالش می‌کشید چون هر چقدر هم پسر کله شقی که با یک تی‌شرت سفید کنارش نشسته و دست تتو شده‌اش رو به رخ می‌کشه -علارغم این حقیقت که اون خطوط درهم و تیره به نحوی اعصابش رو‌ بهم می‌ریخت و راه نفسش رو می‌برید- جیمین نمی‌تونست مُشتی که حقشه رو بهش تقدیم کنه؛ در عوض، با بلند و عمیق نفس کشیدن تلاش می‌کرد خودش رو آروم نگه داره.

"نباید میومدی جلوی دفتر کارم." چشم‌هاش سیاهی می‌رفت اما تا همین الآن هم به اندازه کافی وقت تلف کرده بود پس، استارت ماشین رو زد و با آخرین سرعتی که می‌تونست از ساختمان کانون وکلا دور شد. در این بین زمزمه دلخور پسر رو که حالا دست به سینه روی صندلی شاگرد وا رفته بود و بدون قطع پرتاب تیرهای خشم نگاهش، به خیابون پر تردد شهر نگاه می‌کرد، شنید.

"می‌دونم مایه خجالتتم، وکیل پارک."

آهی کشید و چشم‌های خسته‌اش رو تو حدقه چرخوند و با اینکه می‌دونست فایده‌ای نداره، برای هزارمین بار یادآور شد: "مایه خجالت نیستی جونگ‌کوک، اما باید یاد بگیری درست رفتار کنی." یه تای ابروش بالا پرید و طعنه آمیز ادامه داد: "چون زورت بیشتره به سال پایینی‌ها و تازه وارد ها زور نگی یا مثلا تو ساعتی که باید مدرسه باشی، یهو سر از محل کار برادرت در نیاری!"

"اینجوری نگو،" بلند فریاد کشید و مشت محکمی به داشبورد زد. اهمیتی به تیر کشیدن مفاصل و استخوان دستش و رنگ پوستش که رو به کبودی می‌رفت، نداد؛ کنترلی روی رفتارش نداشت، مرتب جیغ می‌کشید و می‌گفت: "ازش متنفرم! از اینکه برادرم باشی متنفرم جیمین. از پدرم، از مادر تو و حتی خود تو که مثل یه بزدل نشستی و فقط تماشا می‌کنی، متنفرم!"

"تا دندوناتو نریختم تو حلقت، خودت دهنتو ببند!"

البته که صدای مرد بزرگ‌تر در برابر نوجوان شکننده‌ و آسیب دیده‌ایی مثل جونگ‌کوک خیلی بلندتر بود. هرگز نمی‌خواست اینجوری باشن اما وقتی اون شروع می‌کرد به فریاد کشیدن و بدون فکر حرف زدن، جیمین چاره‌ای نداشت. سرش رو چرخوند تا وضعیتش رو چک کنه؛ مات و مبهوت به در ماشین چسبیده بود، چشم‌های وحشی‌‌اش که نگاه از تیزی خط فک وکیل بر نمی‌داشتن، برق می‌زدن و بدنش طوری که انگار تشنج کرده، می‌لرزید.

از ماه قبل که فهمیدن والدینشون تصمیم به ازدواج گرفتن، جونگ‌کوک از پسرک دوست‌داشتنی و معصومی که همیشه بود تبدیل شد به یک قلدر عوضی قانون شکن لعنتی و... لعنت به تتوهاش! فشار انگشتان دستش دور فرمان افزایش یافت، هنوز روزی که برای اولین بار تتوش رو دید به یاد داشت، اونقدر عصبانی شده بود که احساس می‌کرد داره بالا میاره! نمی‌گفت بد بنظر میاد، برعکس، اون نقاشی‌ها روی پوست بلوری رنگ جونگ‌کوک به زیبایی خودنمایی می‌کردن اما اون بچه فقط هفده سالش بود!

"تو... تو گفتی که دوسم داری، من..." لبش رو لیسید و بخاطر شوری قطره‌های مزاحم اشک اخم ظریفی روی پیشونی‌اش جا گرفت و دستپاچه حرفش رو اصلاح کرد: "ما! ما، زودتر عاشق نشدیم؟" پوسته‌ی قوی‌ایی که برای خودش ساخته بود ترک برداشت و شکست و به هزار قسمت تقسیم شد.

"مینی، این... این نهایت خودخواهیه! من و تو اول به هم اعتراف کردیم، حق ندارن خرابش کنن. درست نیست."

برای لرزش صدای پسر و چشمان خیسش ضعف کرد و اگه می‌گفت بخاطر درد و غم حرف‌هاش بغض نکرده، دروغ بود! ترمز گرفت و ماشین رو گوشه‌ای از خیابون پارک کرد بعد کامل به سمت جسم مچاله شده‌ی نوجوان دبیرستانی چرخید. شونه‌های لرزونش رو‌ در آغوش کشید و روی تارهای مشکی موهاش بوسه‌ زد.

"آروم باش عزیزم، می‌فهمم برات سخته. طلاق والدینت یک تغییر بزرگ بوده و حالا سخته بخوایی..." لبش رو گزید، یک ثانیه وقت برد تا خودش رو برای به زبون آوردن اون کلمه‌ی نفرت‌انگیز قانع کنه؛ "بخوایی با این وصلت کنار بیایی."

ازش جدا شد و با لبخندی که همیشه التیام بخش قلب شکسته و روح آسیب دیده‌ی جونگ‌کوک بود، اشک‌هاش رو پاک کرد. "حداقلش ما باز هم با همیم، هوم؟ من میشم هیونگت و تو قطعا دوست داشتنی‌ترین دونسنگ دنیایی!" بدون اینکه متوجه حال دگرگون پسر کوچیک‌تر باشه، به سرعت، هرچیزی که به ذهنش می‌رسید -که در اون لحظه درست بودن- به زبون می‌آورد اما به هیچ‌وجه آسون نبود. جیمین فقط می‌خواست بالغانه رفتار کنه، داشت تمام تلاشش رو می‌کرد تا در شرایط فعلی یک نکته مثبت لعنتی پیدا کنه و با عجز و التماس بهش بچسبه تا شاید جونگ‌کوک دست از اون طوری نگاه کردن بهش برداره. جوری که انگار هر لحظه بیشتر داره ازش ناامید میشه.

"فکر... فکرش رو بکن، ما قطعا اولین برادر خوانده‌هایی میشیم که انقدر خوب با هم کنار میان، هوم؟"

"جیمین..." اون آسم نداشت اما وقتی ریه‌هاش شروع به سوزش می‌کردن، چون اکسیژن کم آوردن و احساس خفگی بهش دست داد، دیگه خیلی مطمئن نبود؛ بی‌ نفس‌تر، دوباره اسمش رو صدا زد و به لبخند فیک و مضحک وکیل چشم دوخت.

"قسم بخور! قسم بخور که عاشقم نیستی، نه مثل کسی که می‌خواد تا خود صبح لب‌هام رو ببوسه و بدنمو تصاحب کنه. زود باش قسم بخور!"

دستش که تا چند لحظه‌‌ی پیش مشغول نوازش شونه‌های لرزون پسرک بود، خشک شد و بی‌مصرف پایین افتاد. همین حالا هم به سختی داشت خودشو کنترل می‌کرد تا لب‌هاش رو به لب‌های باریک اون -که همیشه طعم آبنبات میدن- نچسبونه تا وجود تشنه‌اش از شیرینی‌ دل‌پذیرش سیراب بشه.

"الـ–البته! البته که دوست دارم، کوکی." آب دهانش رو قورت داد و حساب شده اضافه کرد: "تو دونسنگ عزیز منی، معلومه که دوست دارم!"

چند ثانیه بدون کلمه‌ای حرف به نگاه روشن جیمین زل زد؛ نگار باورش نمیشد، به گوش‌هاش اطمینان نداشت شاید اشتباه متوجه شده بود یا شاید اون منظور جونگ‌کوک رو درک نکرده بود. اما مرد وکیل که رد بوسه‌هاش، هرچند کم‌رنگ، هنوز هم روی نقاط مختلف بدنش به چشم می‌خورد، با لبخند معذب و چشمانی که مرتب ازش می‌دزدید، بی‌رحمانه -بعنوان یک معشوقه یا دوست پسر- ردش کرد. کاری که در طی ماه گذشته بارها به شیوه‌های مختلف انجام داده بود.

نفسش رو با آهی بلند و لرزون بیرون داد، سکوتش داشت جیمین رو می‌ترسوند، بنابراین لبخند روی لبش کم‌کم ناپدید شد. چهره‌ی جونگ‌کوک بیانگر احساسات متفاوتی بود، غم، خشم، درد و نفرت! با وجود پرده‌ی رقیق اشک درون چشم‌هاش، این‌بار حتی یک قطره اشک هم نریخت، در عوض پوزخند تلخی زد بعد زیرلب چیزی شبیه "همه‌اتون رو پشیمون می‌کنم" گفت و با عجله از ماشین بیرون رفت. حالا نوبت مرد وکیل بود تا با کوبیده شدن در به لرزه بیوفته. پلک‌های نمناکش رو به هم فشرد و احساس کرد درست اون لحظه‌ای که برق امید نگاه جونگ‌کوک رو با منطق مسخره‌اش کور کرد، بخش بزرگی از خودشو کشت. می‌دونست اون بچه‌ی حساسیه و حتما به چیزی که گفت عمل می‌کنه اما هیچ ایده‌ای نداشت قراره تا کجا پیش بره و چیکار کنه.


𝗝𝗜𝗠最𝗦𝗧𝗡

Report Page