,,

,,


صدای موزیک توی فضای خالی سالن میپیچید و باعث میشد کنترل بدنش رو از دست بده.

نمیدونست ساعت چنده و دقیقا چقدر زمان از وقتی که اومده بود سالن میگذشت ولی بدنش خسته نمیشد.

میدونست اگه الان متوقف بشه قراره تا روزها بدن درد رو تحمل کنه پس کم کم حرکاتش تیزش رو به حرکات نرم تری تغییر میده.

جوری روی رقصش متمرکز شده بود که حتی صدای باز شدن در رو هم نمیشنوه.

وقتی پسر، قدری جلو میاد تا توی آینه های نصب شده روی دیوار نمایان بشه، بالاخره هیونا متوجه حضور دوست پسرش میشه.

لبخندی میزنه و و با چرخشی، خودش رو به دان میرسونه و دست هاش رو دور گردنش حلقه میکنه.

دست های پسر، بلافاصله کمر باریک دخترک رو میگیره و توی رقصیدن همراهیش میکنه.

بعد از چند دقیقه، هیونا بالاخره حرکاتش رو متوقف میکنه و خسته از فعالیت زیادش، نفس نفس میزنه.

بدن سفیدش با قطرات عرق پوشونده شده بود و این صحنه رو برای دان وسوسه انگیز کرده بود.

پسرک معطل نمیکنه و لبهاش رو به گردن دوست دخترش میرسونه.

بوسه کوتاهی نزدیک گوشش میزنه.

"نمیخوای تمومش کنی؟ باید بریم خونه."

هیونا، سرش رو تکون میده و به سمت دستگاه پخش میره تا موسیقی رو قطع کنه.

وقتی برمیگرده، لبهایی روی لبهاش میشینه و باعث میشه به مشتاق بودن دوست پسرش بخنده.

اون زیادی کیوت بود.

اتصال لبهاشون رو قطع میکنه و موهای پسر رو بهم میریزه.

"بقیش بمونه برای خونه."

Report Page