,,

,,


با خستگی سرش رو روی میز میذاره و نفس های سنگینش رو آروم بیرون میده.

کل روز سروکله زدن با یه تعداد بچه حرف گوش نکن واقعا سخت بود.

صدای رومخ بچه ها هنوزم به گوشش میرسید.

وقتی بالاخره صداها قطع میشن، از جاش بلند میشه و بعد از خداحافظی با مسئول مهدکودک، به سمت خونش راهی میشه.

امروز به اندازه کافی بچه هارو بغل و ناز کرده بود. حس میکرد داره باتریش تموم میشه و نیاز داشت کسی خودش رو لوس کنه.

با دیدن اسباب بازی فروشی ای، چشماش برق میزنه.

یادش میومد اون قبلا اونجا نبود پس حدس میزد به تازگی تاسیس شده باشه.

بدون اینکه وقت رو تلف کنه به اون سمت پرواز میکنه و در شیشه ایش که با رنگ بنفش تزئین شده بود رو باز میکنه.

خنکای اون مکان و بوی وسایل نو زیر بینیش میپیچه و مشتاق ترش میکنه.

بعد از چندبار گشت زدن بین قفسه ها، دوتا خرس و یه خرگوش برمیداره و سمت پیشخون میره.

"چقدر میشه؟"

بدون اینکه له فروشنده نگاه کنه، زمزمه میکنه و توی کیفش دنبال کیف پولش میگرده.

با شنیدن صدای دیپ فروشنده، گوشاش تیز میشن و سرش رو بلند میکنه.

مرد جوونی که اونجا وایستاده بود واقعا هات بود!

جونگکوک، شوکه میشه.

حس میکرد یکی از خدایان یونان باستان رو ملاقات کرده.

با صدای پسر که از میپرسه نقد پرداخت میکنه یا با کارت، به خودش میاد.

گونه هاش گلگون میشن و سرش رو میندازه پایین.

بدون اینکه چیزی بگه، کارتش رو سمت پسر میگیره.

"برا خودتون میخواید؟"

با سوال فروشنده، آروم سرش رو تکون میده ولی سرش رو بلند نمیکنه بنابراین لبخندی که روی لبهای پسر نشسته بود رو نمیبینه.

"خرگوش که بدون هویجش نمیشه."

و عروسک پولیشی هویج شکلی رو به خریدای جونگکوک اضافه میکنه.

قبل از اینکه بخواد اعتراضی کنه، صدای پسر دوباره به گوشش میرسه.

"مجانیه‌. یه کادو از سمت من."

چشم هاش درشتش بالاخره روی صورت مردونه فروشنده میشینه.

فروشنده به سمت خم میشه و لبخند عمیق دیگه ای مهمون لبهاش میشه.

"اسمم تیهونگه و به شرطی اینو بهت میدم که منم برداری."

Report Page