,,

,,


قدم هاش رو تند تر میکنه تا زودتر خودش رو به دوست پسرش برسونه.

دستش رو دراز میکنه و بند کیف پسر رو توی مشتش میگیره.

"وایستا کوک بذار برات توضیح بدم."

نگران بود. میترسید پسر دچار سوتفاهم شده باشه و تمام تلاش هاش برای به دست آورنش به هدر بره.

"چیزی برای توضیح دادن نیست."

با حرف جونگکوک، شوکه میشه. واقعا متوجه نمیشد که چه اتفاقی داره میوفته.

این تقصیر اون نبود که همکلاسی احمقشون روش کراش زده بود و الکی خودش رو دوست دختر جیمین معرفی کرده بود درحالی که اون یه گی لعنتی بود.

مطمئن بود که جونگکوک اینو میدونه ولی این رفتارش رو متوجه نمیشد.

جونگکوک، کامل به سمتش میچرخه.

اخم بین ابروهاش با لبخند روی لبش تضاد داشت و این حتی بیشتر جیمین رو گیج میکرد.

"چیزی برای توصیح دادن نیست چون میدونم اون دختره بچ فقط کصشر تحویل داده. چرا اصلا باید بابت همچین چیزی انقد نگران بشی و فکر کنی که قراره اونو بیشتر از تو باور داشته باشم؟"

بالاخره میتونه نفس حبس شده تو سینش رو بیرون بده و ضربه محکمی به سینه های پهن پسر میزنه.

"عوضی. از صبح باهام حرف نزدی. داشتم دیوونه میشدم."

قبل از اینکه ضربه های دیگه ای به پسر بزنه، بدنش توی آغوش دوست پسرش فرو میره و دست ها پسر روی موهاش میشینه.

"ببخشید ببخشید.. عصبی بودم فقط. نمیخواستم نگرانت کنم."

مهم نبود اگه پسر از دستش عصبی بود. الان توی آغوشش بود این یعنی مشکلی وجود نداشت.

Report Page