,,

,,


سراسیمه خودش رو به جایی که بهش کفته شده بود، میرسونه.

بدنش از استرس و فشار عصبی یخ کرده بود و دست هاش شروع کرده بودن به لرزیدن. نمیتونست فکر کنه بلایی سر مینهو اومده باشه.

در نیمه بازی که جلوش بود آدرنالین خونش رو بالا میبرد ولی مکث نمیکنه و تقریبا خودش رو داخل اتاق پرتاب میکنه.

بلافاصله چشمش بدن مچاله شده پسر کوچیکتر رو رویت میکنه و بدون توجه به وسایل شکسته و وضع آشفته خودش رو به پسر میرسونه.

بازوهاش رو بین دستاش میگیره و بدنش رو به سمت خودش میکشه؛ نگاهش رو بین صورت و بدن مینهو میچرخونه و وقتی خیالش از بابت سالم بودن پسر راحت میشه، صورتش رو قاب میگیره.

"خدای من.. قلبم اومد تو دهنم.. چیشده عزیزم چرا چشمای قشنگت بارونیه؟"

"چانی هیونگ.."

انگشت های شصتش رو تند تند روی گونه های پسر کوچیکتر میکشه و لب هاش رو گاز میگیره.

"من.. من کشتمش.. من.. نمیخواستم."

مینهو، بین هق هق هاش میگه و چان تازه متوجه موقعیت میشه.

جسم بی جونی که کمی اونور تر افتاده بود.

خونی که زمین رو پوشونده بود و دست های قرمز رنگ مینهو.

نفسش بند میاد.

برای چند ثانیه یادش میره که دقیقا کجا قرار داره.

"هیس بیبی.. آروم باش هیچی نمیشه."

درحالی که سعی داشت با کلمات مینهو رو آروم کنه دستش رو میکشه و به سمت آشپزخونه میبرتش.

شیر آب رو باز میکنه و شروع میکنه به شستن دست های خون‌آلود پسر.

"الان.. تو میری پیش چانگبین. همونجا میمونی و قرار نیست هیچی از امشب یادت بمونه خب؟"

اخمی بین ابروهای مینهو شکل میگیره و دستش رو از بین دستای مرد میکشه.

"پس.. تو چی؟ باهام میای نه؟"

نگرانی توی صدای مینهو باعث میشد چیزی قلبش رو فشار بده.

برای بار دوم، صورت زیبای عزیز ترینش رو قاب میگیره و بوسه کوتاهی روی چشمای خیسش میزنه.

"معلومه که میام. ولی هیونگ قبلش باید اینجارو تمیز کنه خب؟ تو برو منم زودی میام پیشت عسلم."

بعد از حدود ده دقیقه، مینهو رو به سمت خونه دوست مشترکشون راهی میکنه، کنار جسد میشینه. چاقویی که کنار جسد بود رو با پیراهنش تمیز میکنه و اینبار کامل توی دست خودش میگیره.

با شنیدن صدای آژیر پلیس، چشم هاش رو میبنده و دست های خونی شدش رو روی لباسش میکشه.

مهم نبود چی میشد، نباید اتفاقی برای مینهوش میوفتاد.

Report Page