,,

,,


بدن رنجورش رو سمت دیوار آجری میکشه و بهش تکیه میده.

سعی میکنه با کشیدن نفس های آروم و کوتاه از دردی که توی قفسه سینش میپیچید جلوگیری کنه و تا حدودی هم موفق میشه.

حقیقتا همیشه میدونست سر تق بودنش اخرش بلایی سرش میاره ولی این دیگه بیش از حد بود.

میتونست مایع گرمی رو روی گردنش جاری بود حس کنه.

اون ولگرد های عوضی باعث شده بودن گوشش پاره بشه و خونریزی کنه.

هوا کمی سرد بود و زمین بخاطر بارون چند ساعت پیش هنوز خیس بود.

چشماش داشتن گرم میشدن که صدای نگران پسری توی گوش هاش میپیچه.

"هعی پسر.. حالت خوبه؟ اوه خدای من این چه سوالیه معلومه که خوب نیستی.."

پسرک بینوا کاملا از دیدن غریبه ای توی اون وضعیت شوکه شده بود و چیزی نمونده بود تا سکته بزنه پس یونجون به خودش زحمت میده تا به پسرک مو بلند کنارش بفهمونه که حالش خوبه.

"اه لعنتی.. دهنتو ببند گوشام کر شدن."

"یون- یونجون سونبه؟"

جوری که پسر اسمش رو به زبون آورد کافی بود تا یونجون پنیک کنه.

اوکی این دیگه ته خوش شانسیش بود!

روزش بهتر از این نمیتونست باشه!

چرا دقیقا باید اون هوبه احمق و وراجش توی این وضعیت میدیدش؟

چشماش هنوز هم تار بودن ولی مطمئن بود پسرک کنارش بومگیوعه.

کراش دو ساله لعنتیش-

Report Page