😯😦

😯😦


بدون در زدن در اتاق باز شد. از توی آینه متعجب نگاهی انداختم. پسرا با ذوق بهمون نگاه میکردن. جیهوپ با ذوق گفت:

_ کارتون عاااالی بود! 

جانگکوک به سمتم اومد و به میز تکیه داد به من که درگیر دراوردن اکستنشن هام بود نگاه کرد :

_ کمک میخوای؟

ناچار سر تکون دادم:

_ خیلی تحملشون سخته! چجوری توی فیک لاو تونستی انقدر تحملشون کنی!

با خنده اروم و با احتیاط از موهام دراورد. با تموم شدنش پیروزمندانه نگاهی بهم کرد. 

_ بنفش و ابی.. برای فیک لاوم همین رنگارو گذاشته بودم..

دستمو گرفت و به سمت کاناپه تک نفره رفت. 

روش نشست و منو هم روی پاش نشوند. هرکدوم از پسرا با یکیمون گرم بودن. با اومدن اقای مین هممون بلند شدیم. نگاهی به ساعت انداخت: 

_ تا یه ربع دیگه همتون پایین باشین!

بدون دادن هیچ فرصتی به ما رفت! متعجب بهم نگاه کردیم که تهیونگ گفت:

_ نمیخواین عوض کنین؟

هلیا بهشون اشاره کرد: 

_ اگه لطف کنین برین بیرون حتما!

پسرا با ادای هلیا رو دراوردن رفتن بیرون. سریع لباسامون رو با قبلیا عوض کردیم. اینارو هم گذاشتیم.گوشیمو توی جیب هودیم گذاشتم و از اتاق بیرون رفتیم. به محض دیدنمون پسرا سوت کشیدن. جانگکوک دستامو توی دستاش قفل کرد. به سمت لابی حرکت کردیم. اقای مین منتظرمون وایساده بود. با دیدنمون گفت :

_ تبریک! بالاخره ان تایم شدین! 

به بیرون اشاره کرد:

_ برین سوار شین.. 

اومدم برم که جانگکوک نگهم داشت. سوالی بهش نگاه کردم که کلا هودیمو سرم کرد:

_ نمیخوای بریزن روی سرت!

نرم لباشو بوسیدم. سوار ون شدیم بی هیچ حرفی حرکت کردیم. بالاخره شوگا کلافه گفت: 

_ هیچ معلومه کجا داریم میریم؟

اقای مین گفت :

_ میفهمین!

بعد از حدود چهل مین ماشین وایساد. اقای مین اول از همه پیاده شد. جلوی یه بار وایساده بودن. برای چی اومدیم اینجا؟ 

اقای مین به داخل‌ اشاره کرد:

_ نمیخواین برین داخل؟

واردش که شدیم از یه مشت راه رو مارپیچی گذشتیم که به یه اتاق که توش میز و صندلی بود رسیدیم. روی صندلی ها نشستیم یه طرفم ملیکا بود و یه طرف دیگم جانگکوک. 

جیمین گفت:

_ کسی میدونه اینجا چخبره؟

یاسمن بیخیال همونجور که با انگشتای جین بازی میکرد گفت :

_ شاید پی دی نیم میخواد باهامون حرف بزنه!

با صدای گوشیم دراوردمش شیما پی ام داده بود" هووی دیوونه! هروقت سرت خلوت شد بهم زنگ بزن"

خندم گرفت از پی امش. جانگکوک با دیدن خنده ام گفت : 

_ اتفاقی افتاده؟

به نشونه نه سرمو تکون دادم که با اخم گفت:

_ کی بود؟

_هیچکی!

گوشیو ازم قایپد و به ملیکا داد:

_ ببین کیه! من که هیچی نمیفهمم! 

ملیکا پی ام رو که خوند متعجب بهم نگاه کرد بهش چشمک زدم که سریع موضوع رو گرفت. زد پشتم و گفت: 

_ کلک تنها تنها؟ راه افتادیا! 

جانگکوک یکم عصبی گفت : کی بود؟

ملیکا بهم نگاه کرد

_ بگم؟

با ابرو هام گفتم نه!

جانگکوک عصبی صداش زد که توجه همه بهمون جلب شد. ملیکا قیافه متاسفی گرفت و گفت:

_ متاسفم هیونگ! میدونم سخته برات! هروقت خواستی میتونی راجع بهش باهام حرف بزنی! میدونم شاید اعصابت خورد شه از این چیزی که میگم اما باید بگم! نمیتونم نگهش دارم! باید بگم.. شیلا داشت با .. 

جانگکوک عصبی نگاهش میکرد. به زور جلوی خندمو گرفتم که ملیکا گفت:

_ شیلا داشت با شیما چت میکرد!

همین بست بود که بزنم زیر خنده جانگکوک تو شوک بود. بقیه هم خنده شون گرفته بود. با ملیکا زدم قدش که کوک اروم زیر گوشم گفت:

_ یکی طلبت!

با اومدن چند تا از کارکنا حرفی نزدم. متعجب بهشون نگاه میکردیم. چند دوربین کار‌ گذاشتن. جریان چیه؟ یه سری دیگه هم نوشیدنی اوردن. برای پسرا مشروب و برای ما اب پرتغال. پی دی نیم اومد ماهم بلند شدیم.

*****

وسایلامون رو کامل جمع کردیم. یاسمن خیلی استرس داشت. قرار بود برای یه ماه بریم سفر! کوک بهم پی ام داد " میشه یه لحظه بیای؟" براش باشه ای تایپ کردم و بلند گفتم : من میرم پیش پسرا شمام بیاین..

ملیکا و طنین و الهام هول هولکی اومدن پایین : ماهم میایم.

با رسیدن به واحد پسرا کوک در رو باز کرد خونه شون انگار بمب خورده بود! کوک سریع دستمو گرفت و رفت سمت اتاقش.. وسایلش روی تختش پراکنده بود : ببین از کدوم لباسا خوششون میاد؟

گیج پرسیدم : کیا رو میگی؟

_ مادر و پدر زن ایندم!

یکم طول کشید تا بفهمم کیارو میگه شاکی به بازوش زدم. 

Shila.JK

Melika Helia

Yasi Jin

Tanin Mahla

Elham jimin

RM Suga

Jhope V

Report Page