...

...

🍁🐾ᶜᵃʳᵉʷᵒʳᶰ🐾🍁

#پارت_۳۹۰

💫🌸دختر حاج آقا🌸💫


وقتی تو بغل ایمان بودم انگار واقعا دیگه هیچی اهمیت نداشت....نه گرونی...نه بیکاری....و نه مابقی بدبختی ها و مشکلات...هیچ کدومشون اهمیت نداشتن....با چشمهای بسته و لبخند زنون بینیمو به سینه اش مالوندم....

چی میشد اگه به همین زودی ها من و اون باهم ازدواج کنیم و خلاص بشیم از این جیمزباندبازی ها.....

اونوقت من با یه خیال آروم و بدون هیچ ترس و دلهره ای کنارش آروم میگیرم....

-بیداری!؟

صداشو که شنیدم چشمامو باز کردم...یکم سرشو خم کرده بودو با تعجب لبخندمو نگاه میکرد....جواب دادم:

-آره بیدارم...

-لبخند چی میگه!؟

پامو انداختم رو پاش و دستمو رو کمرش گذاشتم و گفتم:

-من همیشه لبخند میزنم...

انگشتای بلندشو لای موهای بلندم کشید و گفت:

-یاسی....

-ژاااان....

-میگم ما که قراره باهم عروسی کنیم هااا....دیگه چه کاری که هی رعایت میکنیم....اینجوری فقط اذیت میشیم....نه تودرست و حسابی حال میکنی نه من !

نگاه معنی داری بهش انداختم...از اون نگاها که خودشون مخلص کلامم و نیاز به زیر نویس و ترجمه ندارن......

اون میخواست ما ارتباط کامل جنسی داشته باشیم ولی این امکان نداشت....برای اینکه کی میتونه آینده رو پیش بینی کنه....!؟

کی تضمین میکنه ما بی هیچ دردسری باهم ازدواج میکنیم !؟ اگه اون باکرگی منو ازم بگیره اما سرنوشت جوری رقم بخوره که نتونیم ازدواج کنیم اونوقت تکلیف چیه!؟

اون که صدمه ای نمیبینه...به عنوان یه مرد تو این جامعه هر غلطی دلش بخواد میکنه هیچکسم ایرادی بهش نمیگیره...آمااااا....اما من چی!؟ به عنوان یه دختر حتی تیپ دلخواهمم نمیتونم برنم چون هزارو به جور حرف پشتم درمیارن....دیگه وای به اینکه باکره نباشمو...مابقی ماجرا !

خندید و گفت:

-چرا چشاتواینجوری میکنی!؟

خیلی جدی و بااخم و واسه اینکه دیگه گیر نده گفتم:

-نه ایمان...نمیشه....قبلا هم گفتی....ولی به استرس و اضطراب و دردسرهای بعدش نمی ارزه....

محکم به خودش فشارم داد..اونقدر که حس میکردم استخونام درحال شکستن...انگار هنوزم سیر نشده بود از این تنی که همه جاشو با دستهاش فتح کرده بود....

چونه امو بوسید و گفت:

-آسمون بیاد زمین....زمین بره آسمون تو فقط و فقط مال منی....تپل جان....پس اینقدر نه نیاره...من دلم میخواد یه سکس داغ و بی رعایت جمله ی"یه وقت نره توش"باهم داشته باشیم....

عجبااااا....انگار باز زده بود بالا....

دستشو که هی میرفت بین دو لنگم بیرون کشیدمو گفتم:

-نه خیر....من خر نمیشم...

-خرت میکنم....

اینو گفت و خیمه زد رو تن لختم....هی قلقلکم میداد تا دستامو از روی سینه هام بردارم....خنده کنان گفتم:

-ایمان نکن...نکن....جون من نکن.....آی دلم....آی آی...نکن نکن.....

دست از قلقلک دادنم برداشت که اگه اینکارو نمیکرد خنده های من تا هفت تا خونه اونورتر هم میرفت چه برسه به بالا....

لپمو بوسید و گفت:

-من با بابا حرف میزنم...

با خنده گفتم:

-راجب تحریم های آمریکا علیه ایران....!؟

-نه خیر...راجب تحریم های یاسمن علیه ایمان....

دسنامو دور گردنش حلقه کردمو گفتم:

-ایمان.....

-جااان ایمان ....

-میشه یه چیزایی رو بهت بگم...؟؟

-چه چیزایی....؟

-راجب مسائل جنسیه‌.. میخوام بدونی از چه چیزایی خوشم میاد و از چه چیزای نه....

از رو تنم کنار رفت و به پهلو دراز کشید...دستشو گذاشت روسینه های لختم و گفت:

-باشه...بگو.....

لبهامو باخجالت روهم فشردمو گفتم:

-مسخرم نمیکنی!؟

خیلی ریلکس جواب داد:

-نه چرا مسخرت کنم...اتفاقا خوبه که طرفین همچین چیزایی رو بدونن....دونستنش از نظر من واجب....

لبخندی زدم...چخوب که درک بالایی داشت...موهامو از رو چشمام کنار زدمو گفتم:

-باشه....پس من از همین حالا یه سری چیزارو به تو میگم که بدونی و درجریان باشی و به کارببری....

-چشمممم....بفرما...

نفس گرفتمو گفتم:

-من قربون صدقه رفتن رو خیلی دوست دارم...یعنی اینکه دلم میخواد موقع سکس تو قربون صدقه ام بری....دلم نمیخواد یه راست بری سر اصل مطلب....نازو نوازشم کن...بوسم کن....

اینکه گردن و گوشم بخوری این خیلی منو تحریک میکنه ...دیگه اگه همزمان حرفهای خوب یا حتی سکسی کنار گوشم بزنی چه بهتره.....دلم نمیخواد بدون هیچ حرف عاشقانه ای و حتی نوازش و مالیدن یه راست بری سر اصل مطلب و بعدهم که خودت ارضا شدی بیفتی رو تخت و بخوابی....من دلم میخواد حتی بعد سکس هم بهم اهمیت بدی....

آهسته سینه هامو نوازش کرد و گفت:

-خب...دیگه چی.....!؟

-من رابطه از پشت رو دوست ندارم....اما با کارهای دیگه مخالف نیستم....هروقت هرسبک از رابطه رو بخوای پایه اتم اما هیچوقت حرف از رابطه از پشت نزن...میدونم مردها اینو دوست دارم اما....

لبخند زد:

-باشه ...باشه عزیزم....هیچوقت ازت نمیخوام....

حالا یه ماچ دیگه بده ببینم...

چشمامو بستم و اجازه دادم دوباره صورتمو غرق بوسه کنه.....

Report Page