...

...

ɴᴀʀꜰᴏʀ
Maybe in another life, huh?

درو با ضرب شونه های پهنش باز کرد و با سر بهم اشاره کرد که پشت سرش برم، قدمای سنگین از یأس و ترس روی سنگای سرد.

وقتی به ته راهرو رسیدیم پرده رو محکم کنار زد و تاریکی اتاق چشمامونو کور می‌کرد، اونجا، پشت پرده پر از جعبه های چوبی روی هم بود.

بهم نگاه کرد و پرسید چی میخام؟

سرم پایین بود

لال شدم از خواسته هام و مجبور شد با صدای خشن تر سوالشو دوباره بپرسه.

همون موقع بود که برای اولین بار به چشماش نگاه کردم و تقلا کردم تا بگم چیزی میخام که بتونم خودمو تموم کنم.

بعد از این حرفم بود که پوشش روی صورتشو برداشت و ایندفه اون به چشمام خیره شد.

نگاهش پر از چرا بود و نگاه من پر از دردی که میسوزوند چشمامو.

سکوتش ترسناک بود و نگاهش سخت ترسناک تر.

رها از قید و بند افکار اون و ترسِ از دادن اعتباری، بی پروا پرسیدم کسی رو دوست داری ؟

چشماش انگار چشمای گرگی بود که از خشم و ابهام و درندگی پر شد و سعی می‌کرد با بازی رفتارای عجیب من همراه شه.

بقای سکوت زجر آورش سستی پاهامو شدیدتر می‌کرد.

گفتم شاید قبل از مرگم میخوام چیزیو تجربه کنم که فکر میکنم تو انتخاب معقولی هستی.

پوزخند سرکشی زد و این فنای خاموشیش بود.

گفت و اگه بعدش دیگه نخوای خودتو بکشی؟

که بیدرنگ جواب دادم اونموقع تو باید منو بکشی و این معامله رو وقتی بستم که واقعن نمیخواستم خودمو بکشم.

طغیان و ترشح ناگهانی احساساتی محقر اختیارمو به تصمیمی واداشت که یک ساعت بعد اون مرد نمیتونست بمونه و سرگذشت مرگ کسی که از بودنش چشید رو با دستای خودش رقم بزنه.

من زندانیم تو همون اتاق و منتظر برگشتن قاتلی که از واقعیت فرار کرد.

Report Page