--

--

@CAFEVKOOK


سرمای نوامبر مثل نامادری بدجنس به صورت‌های دو مرد جوان سیلی میزد، سنگ ایوان عمارت پارک دوباره پذیرای درد‌های پایان نیافتنی و رویاهای دست نیافتنی آن دو شده بود.

مردِ بزرگتر لب ترک‌خورده‌اش را خیس کرد و از سوزشش کمی اخم کرد.

به صحنه ای که در روبرو قرار داشت چشم دوخت.

معشوقه‌اش به طرزی بی‌رحمانه در کت و شلوار نامزدی‌اش میدرخشید، معشوقه پنهانی و در تعریفی درست تر باجناق آینده‌اش!

تهیونگ با قلبی آشفته از هوای بعدازظهر سردپاییز و غبار سرد نشسته بر چهره معشوقش سر چرخاند و درحالی که پاهایش را به آرامی تاب میداد لب زد‌.

-به چی اینطور خیره شدی؟

جونگکوک گوشه لبی بالا داد و مثل خودش جواب داد.

-به مردی که عاشقشم.

تهیونگ زهرخندی به فاصله ای که پاهایش از آن معلق بود زد.

-دلم برای اون دوتا دختر میسوزه.

جونگکوک کمی در جایش جابجا شد و با لحنی هشدار دهنده زمزمه کرد.

-تو که نمیخوای بخاطر دلسوزی نقشه‌هامونو خراب کنی، هوم؟!

تهیونگ آشفته سری تکون داد. 

-نمیخوام چیزی رو خراب بکنم، فقط دلم به حال سوجین و سویا میسوزه.

جونگکوک شوکه در جایش کمی نیم خیز شد و بهت زده به چشمان نمناک مرد زمزمه کرد.

-سوجین و سویا؟! من و تو سه سال تمام برای بالا کشیدن اموال این خاندان برنامه ریزی نکردیم که حالا تو جلوی من از سوجین و سویا حرف بزنی.

تهیونگ کمی از بغضش رو فرو برد و لب پایینش رو گزید.

انگشتان سردش درهم قفل شدند.

این اواخر لحن سرکوبگر و تشر مانند جونگکوک دیواره های روحش را بیشتر از قبل خراش میداد.

سربلند کرد و به چشمان‌ وحشیش خیره شد.

مردی که پیش رویش میدید با جوان بیست و دو ساله ای که هفت سال قبل ملاقات کرده بود فرسنگ ها فاصله داشت.

لبانش همانند قبل نمیخندید و چشمهایش همانند قبل نمیدرخشید.

حالا فقط لبهایش تنها به شمردن اسکناس ها باز و چشمانش با دیدن سهام های میلیارد دلاری برق میزد.

سنگینی گلویش را فرو برد و با نگاه به سرخی آسمان گفت.

-باید برم، وقتشه.

از سنگ ایوان پایین پرید و درست زمانی که فکر میکرد قرار است کولباری از آزردگی را با خودش حمل کند در آغوش گرمی که او را سخت به خودش میفشرد فرو رفت.

نمیتوانست کمکی به اشکهایی که مدام به روی شانه مرد سقوط میکردند بکند، تنها پارچه کت گران قیمت مرد را در مشت‌هایش فشرد و از بوسه ها و نوازش مرد موردعلاقه‌اش لذت برد.

-معذرت میخوام عشق من، میدونم این اواخر حواسم از خیلی چیزا پرت شد و دلخوری های زیادی توی قلب مهربونت کاشتم ولی همش به خاطر خودمونه، به خاطر زندگیمون...آیندمون.من برای تو هرکاری حاضرم بکنم.

تهیونگ بار دیگر در کلمات محبت آمیز مرد غرق و در کسری از ثانیه خشم درونش به غلیان افتاد.

-حتی سه سال خوابیدن با یه زن دیگه؟

نفس های جونگکوک کنار گردنش تند شدند و به یکباره از آغوش مرد جدا شد.

جونگکوک چشمان سرخ و آلوده از حرصش رو به نمایش گذاشت.

-قبلاً هم بهت گفتم، من هیچ حس لعنتی به سوجین ندارم پس تمومش کن.

انگشتش رو جلوی چشمان خیس و پوچ پسرک تکون داد.

تهیونگ نفسش رو فرو برد و با اعتماد به نفسی کاذب رو به نگاه سرخ مرد لب زد.

-پس دیگه نیازی نیست که به این نقش بازی کردن ادامه بدیم.

ابروهای جونگکوک کمی درهم رفتند و با تعجب به چهره خنثی پسر خیره شد.

تهیونگ با شهامت قدمی به جلو برداشت ودر فاصله ای کوتاه از جونگکوک ایستاد.

-امشب اون پارک خرفت و سویا رو مسموم میکنم و مُهرشو از اتاق کارش بر‌میدارم، سندهای انتقال سهامو آماده کن.

تهیونگ مصمم به سمت در برگشت ولی با کشیده شدن بازوی تنومندش به عقب مهلت هیچگونه حرف اضافی را به جونگکوک نداد.

تهیونگ مثل جونگکوک نبود، او کم حرف اما پر از عمل بود.

مثل الان که لبهای جونگکوک را به بوسه ای تند و پرحرارت دعوت کرده بود و جونگکوک بی‌هیچ مخالفتی از لبهای داغ و هوس انگیز تنها عشق زندگی‌اش استقبال کرده بود.

جونگکوک در حرم نفس‌های گرم تهیونگ به صورتش غرق شده بود و نفس نفس زنان پرسید.

-رمز گاوصندوق...از کجا...

-تنها کسی که رمزو بلده سویاست، خودم شنیدم.

تهیونگ سعی در آروم کردن نفس هاش جواب داد و جونگکوک صورتِ بی نقص مرد رو با دست‌های تنومندش قاب گرفت و با عشق به صحنه روبرو خیره موند.

-همین امشب باید تمومش بکنیم دیگه نمیخوام کنار اون زن بخوابی جای تو پیش منه، فقط من.

جونگکوک با لبخند بوسه ای کوتاه نثار لبهای قلبی شکل تهیونگ کرد و با نگاهش قدم های تندش و بدرقه کرد.

تهیونگ و جونگکوک اون شب درحالی که تمام عمارت به خوابی همانند خواب مرگ فرو رفته بودند چمدان به دست به سمت آینده ای نامعلوم ولی درکنار هم فرار کردند.



Report Page