...
Pluto
بعد از عوض کردن لباسامون از خونه بیرون رفتیم..تصمیم گرفته بودیم پیاده تا شهر بریم..
دستشو دور بازوم حلقه کرده بودو کنارم قدم برمیداشت...
لبخند خوشگله رو لبای قلمیو صورتیشو نمیتونم هیچوقت فراموش کنم..
موهاشو به هم ریختمو سرشو بوسیدم..
زیادی کیوت شده بود..دوست داشتم جلوی همه ببوسمش..اما خب کوک مخالف این بود که لباشو جلوی همه به بازی بگیرم..
رفتیم تو یه پاساژو بردمش تو یه مغازه ی جواهرفروشی..
واسه دست ظریفو خوشگلش یه دستبند نقره خریدمو دور مچش بستمو گونشو بوسیدم..
بدجور ذوق کرده بودو واسه تشکر، یواشکی لبامو بوسیدو بغلم کرد...
دستشو بالا آوردمو بوسیدم..
اون بانی خوب میتونست قلبمو به تپش بندازه..
-اممم ددی..میشه بستنی بخریم؟
+جونم بیبی بانی؟..عاا آره فرشته ی من..حتما..
بردمش کنار یه بستنی فروشیو براش بستنی خریدم..
خودم حال جسمیم خوب نبود واسه همین فقط واسه اون کوچولو بستنی خریدم..
دستشو گرفتمو بردمش تو یه پارکو باهم رو یه نیمکت،دور از چشم بقیه نشستیم..
به کوک و بستنی خوردنش با لبخند خیره شده بودم که یهو بلند شدو رو پاهام نشست..
با تعجب نگاش کردمو دستامو رو پهلوهاش گذاشتم..
+بیبی بانی؟چی شده؟..
بدون اینکه جوابمو بده،بستنیشو به لب و لپم مالیدو مشغول لیس زدن صورتم شد..
خندم گرفته بودو زبونش قلقلکم میداد..
+یااااا..کوک..نکن بچه..خنده*...
بستنیش که تموم شد،صورتشو با دستام قاب گرفتمو لباشو تو دهنم بردمو یه بوسه ی خیسو فرانسویو شروع کردم..
فاک...نمیتونستم از لباش دل بکنم...
بالاخره با گاز محکمی که کوک از لبام گرفت بوسه رو تموم کردم...
سرمو تو گودیه گردنش بردمو نفس عمیقی کشیدم..
بعد از کلی بازی تو پارک،اون وروجکو رو کولم انداختم که پاهاشو دور شکمم و دستاشو دور گردنم حلقه کرد..
عطر تنش مستم کرده بود..
دستمو زیر باسنش بردم تا نیوفته..
+بیبی؟تو خوبی؟
-ددی..من با تو عالیم...
موهامو بوسید..
لبخندی زدمو بعد چند دقیقه بردمش یه مغازه و واسش کلی شکلاتو پاستیلو آبنبات خریدم...
اون واقعا یه بیبی بانی کوچولو بود که نیاز به مراقبت داشت..
به ماه نگاه کردم..اون واقعا زیبا بود..درست مثل کوک...
سرمو برگردوندم که دیدم چشماش بستستو خوابش برده رو کولم..
واسش بدجور ضعف کردم..
سریع برگشتیم خونه..
ساعت ۱۱شب بود..صبح باید میبردمش خونشون..آخه فقط روزای تعطیل میتونستیم باهم باشیم..
لبخند فیکی زدمو بردمشو رو تختمون خوابوندمش..
یه لباس گشادو شلوارکی پوشیدمو اومدم سمت کوک..
لباساشو آروم از تنش درآوردمو بهش لباسای خوابشو پوشوندم...
بدنش..فاک..حتی نمیتونستم بفاکش بدم..آخه فردا باید میرفت مدرسه..
پوفی کشیدمو کنارش دراز کشیدم..
یه پامو رو پاهاش گذاشتمو سرشو گذاشتم رو بازوم..
بهش خیره شدم..
بینیشو آروم بوسیدم..ابروهاشو ناز کردمو فکشو بوسیدم..
نقطه به نقطه ی صورتشو میبوسیدم..
این پسر..منو مجنونو دیوونه ی خودش کرده بود..
فاکی گفتمو لبامو رو لباش گذاشتمو کم کم خوابم برد..
:)