.•••

.•••

Leetelma



‼️‼️تلگراف متن داره.‼️‼️





- تهیونگ... اجازه بده از طعم لب‌هات بچشم. خواهش میکنم شاهزاده‌ی من.


فردی که رو به روش نشسته بود، جونگوک، با جدیت تمام و حسی شعله‌ور و پاک توی چشم‌هاش، به تهیونگ خیره شده بود و نگاهش می‌کرد.


چرا لبخند روی لبش پاک نمیشد؟


اما تهیونگ رو به روش، با چشم‌هایی درشت شده و لباس حریری که تن داشت، هیچ کدوم از حرف‌هاش رو نمیفهمید. نمیتونست حتی درک کنه چطور پدرش، کمی جوان تر و با لباس یک شاهزاده توی این قصر زیبا رو به روش ایستاده و با نگاهی غرق در حس دوست داشتن نگاهش میکنه.


- تو... تو جفت منی؟


- چرا اینطور حرف‌ میزنی تهیونگ؟ مگه تا به حال نمیدونستی؟ فراموش کردی من بارها و بارها بوسیدمت؟


- یعنی... من یه امگام؟ تو هم یه الفایی؟


- چیزی غیر از اینه؟


تهیونگ، نفسی عمیق کشید و با حیرت و صدایی بلند گفت:


- پدر! قسم‌ میخورم دیگه هیچ چیز نمینویسم!

- پدر؟! امگای من!

Report Page