..

..

Gardenia

-دزد...دززززد بگیرینش

با لبخند بزرگی که روی لبش بود داخل کوچه تنگی شد و به اون مرد احمق که دنبالش راه افتاده بود تا مثلا دستگیرش کنه خندید.

به طرف آخر کوچه تنگوتاریک راه افتاد و مشغول باز کردن کیفی که از اون زن دزدیده بود شد.

چیز زیادی نبود ولی با پولش میتونست خودشونو به یک شام عاشقانه دعوت کنه.


با فکر کردن به شب رویایی که درانتظار خودشوگربه‌ش بود لبخندی زد و به سمت مکان همیشگیشون حرکت کرد.


~~~~

روی ساختمون 3 طبقه همیشگیشون نشسته بود و به سیگار توی دستش خیره شده بود 11دقیقه و37 ثانیه....دیر کرده...اتفاقی افتاده؟

نه..اون زرنگتر از چیزیه که نشون میده با به یادآوردن اولین باری که همدیگرو دیده بودن لبخندی روی صورتش که از سرما یخ زده بود اومد.


"یک سال قبل"

لعنتییی دست از سر بردار.....

همینطور که با سرعت فرار میکرد برگشت به پشت سرش و مرد چاقی که برای پس گرفتن کیف پولش دنبالش میدوید خیره شد...چه طوری با این وزن مثل یوزپلنگه؟


با آه بلندی که کشید سرعتشو بیشتر کرد و داخل کوچه ای شد...شت تهشه..این کوچه بن بسته.!


دستشو روی قلبش گذاشت و نفسشو با هوفی بیرون فرستاد و به مرد چاقی که اول کوچه ایستاده بود خیره شد.

-اکی....بیا کیفتو بگیر هنوز چیزی از تو...

+چقدر پررویی تو عوضی زودباش بیا جلو تا بدمت پلیس


یونگی آروم آب دهنشو قورت داد..خب شت این تهشه؟ چندسالشه؟ تو 19سالگی قراره بندازنش زندان؟ اگه اون غولایی که اونجان بهش تجاوز کردن چی؟ شتتتت فکرشم عذاب آوره

+منتظر چی هستی پسسس؟

با صدای داد مرد دوباره آب دهنشو قورت داد و به سمت مرد حرکت کرد کیف پولو سمتش دراز کرد و ترسیده به مرد خیره شد؛


مرد چاق بعد از چک کردن کیفش به یونگی ترسیده خیره شد و پوزخندی زد: ترسیدی؟ دزد عوضیی، و بعد دستشو بلند کرد؛


با تموم شدن حرف مرد و دیدن دستش چشماشوبست و منتظر شد سیلی بخوره 

بعد از چند ثانیه صدای آخی شنید و اروم چشم هاشو باز کرد؛

یک پسر قد بلند رنگی رنگی جلوی دستی که قرار بود بخوره تو صورتش رو گرفته بود.

به پسر نگاهی انداخت که اون هم با لبخند قلبی شکلی جوابشو داد

+آی...آیی ولم کن وحشی

با صدای مرد از نگاه کردن به چشم های همدیگه دست کشیدن و به اون چاق عوضی خیره شدن.


+تو دیگه کدوم حرومزاده ای هستی؟

اون طوطی رنگی سریع دسته مرد رو رها کرد و اخماشو توهم کشید: بله بله؟ من حروم زاده عم یا تو که میخواستی یک پسر 10 ساله رو بزنی؟


با این حرفش داغ کردم و بهش توپیدم:هویی کوری مگه؟ به این قدوهیکل میخوره که 10 ساله باشه؟


به سمتم برگشت و گفت:شما هیس!

+تو کی هستی که ازمن جواب میخوای؟

دوباره به مرد نگاهی انداختو گفت: بنده افسر پلیسم

فاک...فااااک این که بدتر شد...ترسیده بهش نگاهی انداختم که برگشت سمتم و یواشکی چشمک زد....چیشد؟پلیس نیست؟


+اوه..آقا..من ازتون معذرت میخوام که حرف بد زدم...ببینید این پسر از من دزدی کرده و من میخواستم ادبش ک...

-شما بیخود کردی...تا وقتی که پلیس هست حق نداری دست بزنی به همچین پسر کیوتی...چه طوری دلت اومد که تو اون چشم ها نگاه کنی و دستتو روش بلند کنی؟هان؟



مرد چاق شوکه به من نگاهی انداختو گفت:صبر کن ببینم....نکنه همدست این دزد کوچولویی آقا پلیسه؟کارتتو ببینم...با این قیافه رنگی رنگیت چه طور پلیسی هستی؟

پسر پوزخندی زد و گفت: خفه شو چاقالو..پلیسم که پلیسم...مگه پلیسا دل ندارن؟دلم خواست رنگی بپوشم.

درهمون حین دستشو داخل جیب شلوار جینش کرد و کارتی درآورد و مقابل چشم های بهت زدم به سمت مرد گرفت..با دیدن آرم پلیس سکته ریزی زدم و تو دلم وصیتی که قرار بود بنویسمو هیچ موقع وقتش نشد رو مرور کردم؛


مردچاق با دیدن کارت پسر آروم یک قدم عقب کشید و به نشونه احترام تا کمر خم شد

بهترین موقعیت برای فرار کردن ؛ آروم اومدم به سمت عقب برم که با صدای شپ مانندی سرجام ایستادم و به پسری که با اون لبای قلبی مشغول قهقه زدن بود خیره شدم و بعد نگاهم سمت مرد چاق که پخش زمین شده بود کشیده شد...ودف؟ پسگردنی زد بهش؟


تا اومدم بخندم دستم کشیده شد و اون پسر منو با سرعت زیاد دنبال خودش کشوند.

 از اون محل نفرین شده که دور شدیم دستمو رها کرد و با خنده شروع کرد به نفس عمیق کشیدن


منم بین خندیدن،ترسیدن،شوکه شدن و هعی چه مرگته رفیق مونده بودم....

بعد از اخرین نفسش سرشو بلند کرد و بهم نگاه انداخت:هعیی نجاتت دادم..

+تو کی هستی؟

-من؟خببب یه دزد؟یه دروغگو عوضی یا فرشته نجات تو؟

+وات د فاک؟

بی توجه به من دستشو داخل جیب هودی گشادش که انگاری 10 رنگ مختلف روش چپه شده بود کرد و یک کیف پول آشنا به همراه یک ساعت طلایی رو ازش خارج کرد

+ت...تو..

-م...من..اره من از تو زرنگترم...احمق ساعت طلا رو ندیدی تو دستش؟ فقط کیف پول؟

+یعنی چی؟ تو چه طوری دزدی کردی؟

-مثل بقیه دزدا:/ اگر منظورت اینه که چه زمانی...باید بگم وقتی که داشت بهم میگفت حروم زده...ساعتش هم وقتی که دستشو گرفتم تا کتکت نزنه...کارت


پلیس هم 3 سالی هست که دزدیدمش...

+ تو لعنتی نمیتونی بفهمی که چقدر ترسیده بودم...بعد الان از دزدی های رنگارنگت برام میگی طوطی سخنگو؟

- طوطی؟دوستش داشتممم چه کیوت...توعم پیشی من میشی؟!


~


با قرار گرفتن دستایی روی چشمام از فکر بیرون اومدم و لبخندی زدم : هعی طوطی سنجاب نما چرا انقدر دیر کردی؟

اروم دستهاشو از روی چشمام برداشت و پشت سرم نشستو منو کشوند توی بغلش: پیشی کیوتم ازت معذرت میخوام...رفته بودم برای پیشی ماهی بخرم بخوره.!

سریع از تو بغلش بیرون پریدم و به سمتش چرخیدم : کوش؟ زودباش بده غذامو گشنمه!

لبخندی زد و گفت:یونگیا اولش باید یچیزی بگم.

لبخند روی لبم محو شد و با دقت بهش خیره شدم:چیشده هوسوکی؟

مشتشو جلوی صورتم گرفت و آروم بازش کرد؛ با دیدن حلقه ای که توی دست هاش بود چشمام برقی زد و سریع برداشتمش.


~~

هوسوک همونطور که لب پایینشو داخل دهنشو برده بود و با استرس مشغول گاز گرفتنش شده بود نگاهی به پسر روبه روش انداختو گفت : میگم....یونگی شوهرم می...

هنوز حرفم تموم نشده بود که داخل بغل آشنایی افتادم و لبهام اسیر لبهای شکریش شد.

Report Page