...
Regaloبنگچان و فلیکس بهترین دوستهای هم بودن. حداقل تا پایان دبیرستان. منطقی بود که باهم صمیمی باشن. اونا وجههای مشترک زیادی داشتن. فلیکس استرالیا بدنیا اومده بود و بنگچان نوجوانیش رو تو استرالیا گذرونده بود. و هردوشون به کشور مادریشون؛ کره برگشته بودن. بنگچان سال بالایی فلیکس به حساب میاومد؛ اما به این معنی نبود که تنها برادر استرالیاییش رو پیدا نکنه. همونقدری که کره رو خونه خودش میدونست، استرالیا هم خونش بود. و کوچیک ترین قطره ها ازش رو میبلعید. و فلیکس به هیچ وجه قطره کوچیکی نبود. از طرف دیگه؛ فلیکس به عنوان کسی که تازه به کره برگشته و حتی هنوز هم به خوبی نمیتونه یه مکالمه به زبان کره ای داشته باشه، از وجود کسی که بتونه جلوتر ازش بره و راه رو نشونش بده به شدت استقبال میکرد. اون ها بهمدیگه حس خونه میدادن و هرکسی که اون دورو در حالی که کنار هم راه میرفتن میدید هم این رو حس میکرد.
حتی علایق اون دوهم یکی بود. بنگچان عاشق بازی کردن با نت ها و ساختن اهنگ های جدید بود و فلیکس دوست داشت که با کنار هم قرار گرفتن اون نت ها برقصه. ترکیب طلایی. این چیزی بود که همکلاسی هاشون صداشون میکردن. با اینکه قد تقریبا یکسانی داشتن؛ اما به وضوح فلیکس هیکل ظریف تری داشت و به راحتی میتونست بین بازوهای بنگچان گم بشه. دخترایی که دیوونه کاپل های گی بودن با دیدن بنگچان و فلیکس کنار هم چشمهاشون برق میزد. حتی فلیکس میتونست یکی از همکلاسی هاش رو به یاد بیاره که از فلیکس بابت شجاعت دادن بهش تشکر کرده بود. و وقتی فلیکس پرسیده بود چرا؟ همکلاسیش گفته بود اینکه رابطش با بنگچان رو پنهان نمیکنه خیلی تحسین بر انگیزه. و فلیکس نمیدونست چی بگه. اون خودش راجب گرایشش میدونست ولی هنوز حتی پیش خانوادش یا حتی بنگچان که بهترین دوستش بود، کام اوت نکرده بود. چطوری فکر میکردن اون دو تو رابطن؟
از طرف دیگه بنگچان همچین مکالماتی با همکلاسی های خودش داشت. یک سری از همکلاسی هاش با حمایت کردن زیادی از حد چان رو کلافه؛ و بقیه بخاطر هموفوبیک بودنشون اذیتش میکردن. اینطور اوقات چان با خودش فکر میکرد خوبه که پیش فلیکس هست. میدونست اگه بخاطر حضور خودش نبود؛ احتمالا به راحتی فلیکس رو اذیت میکردن.
اولین باری که راجب گرایششون باهمدیگه حرف زدن؛ وقتی بود که چندتا از همکلاسی های بنگچان با زمزمه 'این کونی هارو ببین' از کنارشون رد شدن. ازونجایی که بنگچان هرروز پذیرای این حرف ها بود؛ آسیبی ندید. حقیقتا از اول هم اهمیتی نمیداد. اما بعد از اینکه چشم های اشکی فلیکس رو دید؛ دیگه نمیتونست اهمیت نده. فلیکس با گفتن "لطفا بغلم کن" جلوی یک دعوای بزرگ رو گرفت. بعد از اون بود که فلیکس با بغض از بنگچان خواهش کرد که بخاطر گرایشش؛ ترکش نکنه. و بنگچان نمیدونست چرا، اما خوشحال بود. به فلیکس اطمینان داد که تنها نیست و اون هم جزو اقلیت رنگین کمونی جامعه هست. بعد از اون بود که حتی بهم نزدیک تر شدن.
هیچ کدومشون نمیدونستن دقیقا از کی اتفاق افتاد. اما چیزهایی بینشون تغییر کرد. بغل چیز غیر عادی ای بینشون نبود. حتی بنگچان هر ازگاهی از روی محبت پیشونی فلیکس رو بوسیده بود و بهش گفته بود شبیه بردار کوچیک ترش میمونه. اما از یه جایی بعد نگاهش بیشتر از حالت عادی رو کک و مک های فلیکس گیر کرد و دیگه مقصد بوسه های بنگچان لکه های زیبای زیر چشم فلیکس بودن. حتی تو ذهنش؛ مورد علاقه خودش رو انتخاب کرده بود. لکه قلب مانند زیر چشمش.
از طرفی فلیکس بیشتر از همیشه خودش رو تو دریای آغوش بنگچان غرق میکرد. متوجه شده بود وقت هایی که تو بغل بنگچانه قلبش تندتر میتپه. از این موضوع لذت میبرد. تپش های تند قلبش رو دوست داشت.
اولین باری که همدیگه رو بوسیدن روز تولد بنگچان بود. اینبار فلیکس میخواست پا پیش بذاره و اون گونه بنگچان رو ببوسه. اما مثل همه کلیشه ها؛ بنگچان هم همزمان سرش رو برگردوند و لب هاشون رو هم اروم گرفت. اما هیچکدوم شوکه نشدن. انگار مدت ها بود که منتظر این موقعیت بودن. بدون اینکه سوالی بپرسن یا بخوان خرابش کنن همدیگه رو بوسیدن. بعد از اون دیگه اینکه همدیگه رو ببوسن چیز عادی ای بود. راجبش حرف نمیزدن. فقط وقت هایی که نیاز داشتن همدیگه رو میبوسیدن.
وقتی بنگچان از دبیرستان فارغ التحصیل شد؛ به عنوان جشن خارج شدن از جهنم؛ تصمیم گرفتن مست کنن. اما بنگچان نمیدونست وقتی فلیکس مست میکنه هورنی میشه. حتی خود فلیکس هم نمیدونست. مگه چندبار مست کرده بود؟ اون اولین باری بود که باهم خوابیدن. حالا سکس های ناگهانی هم جزو چیزهایی بود که راجبش حرف نمیزدن. از همدیگه سوال نمیپرسیدن. حتی نمیدونستن چرا. هیچکدوم هم به دونستن موقعیت بینشون علاقه ای نشون نمیدادن. هردو حالشون خوب بود. چرا باید با حرف زدن راجبش همه چیز رو خراب میکردن؟
بنگچان فکر میکرد هیچ وقت پشیمون نمیشه. از رابطه بینشون لذت میبرد. اینطوری نبود که بهمدیگه تعهدی نداشته باشن. واضحا پیشنهاد هایی که بهشون میشد رو رد میکردن و هردو دلیلش رو میدونستن. اما بنگچان و شاید هم فلیکس از اسم گذاشتن رو رابطه بینشون میترسیدن. اگه همه چیز خراب میشد چی؟
بنگچان فکر میکرد هیچ وقت پشیمون نمیشه. اما وقتی فلیکس برگشت به استرالیا و دیگه هیچ وقت هیچ ارتباطی باهم برقرار نکردن؛ فهمید اشتباه فکر میکرده.
୧୧୧୧୨୨୨୨
با دوتا از انگشتهاش سعی داشت سرش رو ماساژ بده و از سردردش کم کنه. پروژه ای که بهشون داده شده بود مهم و سخت بود. نمیخواست ردش کنه اما در عین حال اگه قبولش میکردن انرژی و تمرکزشون رو فقط باید رو همون یدونه پروژه میبود. میدونست ته دلش کمی بخاطر اینکه رئیس شرکت مقابل استرالیاییه نرم تر از حالت عادی شده. همیشه نسبت به اون یکی خونش حس ضعف داشت. با اینکه هیچ وقت نتونسته بود برگرده؛ اما بهرحال استرالیا هم خونش بود. اینطور که فهمیده بود تاسیس کننده و رئیس شرکت مثل خودش دو رگه بوده (بنگچان دورگه نبود. اما خودش رو دورگه به حساب میآورد) و تا دبیرستان رو تو کره بوده. بعد به استرالیا برگشته و شرکتش رو تاسیس کرده. میدونست دوباره میخواد به کره برگرده و برای دیزاین یه ساختمون چهار طبقه؛ به شرکت اون ها درخواست داده بود.
بنگچان یادش میاومد که چطور وقتی ایمیلشون رو دریافت کرده بود شوکه شده بود. این هم یادش بود که با تحقیق راجب شرکت و فهمیدن دورگه بودن رئیس اون شرکت با یه امید کمی دنبال اسم لی فلیکس گشت. چقدر امکان داشت یه نفر دورگه استرالیایی و کره ای باشه؛ تا دبیرستان تو کره باشه و بعدش به استرالیا برگشته باشه؟ مثل اینکه احتمالش زیاد بود. چون لی فلیکسی ندید.
از طرف دیگه؛ تو استرالیا فلیکسی رو داشتیم که هیجان زده منتظر پروازش به کره بود. احتمال میداد تا الان بنگچان راجب شرکتی که با کمک پدرش تاسیس کرده بود تحقیق کرده باشه و فهمیده باشه که اون بهش اون پروژه رو داده. اولین باری که فهمیده بود بنگچان کارش به دیزاین داخلی رسیده؛ واقعا تعجب کرده بود. چون از علاقه شدید اون به موسیقی خبر داشت. اما بعد به خودش نگاه کرد و فهمید که همه به علایقشون نمیرسن. اون و بنگچان جزو همون ها بودن.
یادش میاومد برای مدت زمان طولانی ای از بنگچان عصبانی بود. بابت اینکه زود عقب کشیده و هیچ وقت راجب رابطشون جدی حرف نزده. اما هرچقدر بزرگتر میشد متوجه میشد چقدر هردوتاشون بچه و ترسیده بودن. بعد از گذشت ۸ سال از تموم شدن رابطشون (اگه میشد حتی بهش رابطه ای گفت) دیگه میدونست که خودش هم اندازه بنگچان مقصر بوده. اگه بنگچان حرف نزده بود، اون باید حرف میزد.
میدونست احمقانست اما انتظار داشت بنگچان هم تمام این مدت منتظرش باشه. پنج سال زمان کمی نبود و میدونست احتمال اینکه همین الانش هم بنگچان تو یه رابطه جدی باشه کم نبود. اما این هم میدونست که اونها اولین هاشونو باهم گذروندن. امیدوار بود بنگچان هم همونقدر وابسته باشه. چون فلیکس واقعا نتونسته بود تو چندسالی که گذشته بود رابطه سالمی داشته باشه. یطورایی حتی بیرحمانه بود؛ اما امیدوار بود برای چان هم اوضاع همینطوری باشه.
୧୧୧୧୨୨୨୨
فلیکس از نگاه متعجب چان رو خودش خوشش نمیاومد. اما نمیدونست اون نگاه متعجب نیست؛ بلکه پر از تحسین بود. حقیقتا فلیکس به خوبی بزرگ شده بود. بنگچان با خودش فکر کرد که خودش تغییر زیادی نکرده؛ فقط کمی هیکلی تر شده. اما فلیکس به وضوح بالغ شده بود. نمیدونست بخاطر مدت زمان طولانی ایه که ندیدتش یا واقعا ستاره های رو صورتش بیشتر شدن. بهرحال بنگچان فقط میتونست به مورد علاقش نگاه کنه و به این فکر کنه که واقعا دلش برای بوسیدنش تنگ شده.
بنگچان به معنای واقعی شوکه بود. نزدیک به ده دقیقه تنها حرفی که به زبون اورده بود خوش اومدید بود و دیگه نتونسته بود چیزی بگه. در کمال تعجب بیشتر جلسه رو هیونجین جلو برد و بعد از مدتی بنگچان بلاخره بهشون اضافه شد.
از اول هم معلوم بود که قراره پروژه رو قبول کنن. بنگچان شرکت بزرگی نداشت و این پروژه برای خودش و شریکش یه برد حساب میشد. فلیکس خودش کار زیادی نکرده بود، اما با کمک پدرش و خواهر بزرگترش شرکتش رو به خوبی گسترش داده بود. برخلاف اون بنگچان کاملا مستقل بار اومده بود. طی جلسه ای که داشتن فهمیده بود که شرکت رو با کمک دوست صمیمیش تاسیس کرده و هنوز اونقدر شناخته شده نیستن، بخاطر همین از پیشنهاد اون ها تعجب کرده بودن.
بنگچان بعد دیدن فلیکس تازه فهمید چرا این پروژه به شرکت اونا داده شده. اینطوری نبود که کارشون خوب نباشه. اتفاقا از خیلی از همکار ها و رقیب هاشون تو این حوزه بهتر بودن (با تشکر از هیونجین و استعدادش تو کارشون). برای اون و هیونجین یه تقسیم کار درست حسابی بود. بخش به عمل اوردن کار به عهده هیونجین و بخش قرارداد و بقیه چیز ها به عهده بنگچان بود. چان از زندگیش راضی بود. در کنار شغلش میتونست به موسیقی هم برسه و حتی چندتا اهنگ رو به خواننده های کوچیک فروخته بود.
با فکر به اینکه فلیکس به خاطر اون این پروژه رو به شرکتشون داده نمیتونست لبخند نزنه. خوشحال بود. فلیکس هم تمام این مدت بهش فکر میکرد. دیگه به پشیمونی هاش و اینکه چرا حرفی نزده فکر نمیکرد. فقط خوشحال بود که فلیکس اونجا بود. میتونستن همه چیز رو بهتر کنن.
بعد از مرور کردن تمام انتظاراتی که دو طرف از هم داشتن؛ با لبخند باهم دست دادن. بنگچان شدیدا منتظر بود تا همه اطرافیانشون برن و بتونه با فلیکس تنها بشه. اما نمیدونست هیونجین چطوری تک تک حرف های اون رو حفظه. نمیدونست هیونجین خیلی دوستش داره و نمیدونست هیونجین وقتی کسی رو دوست داره؛ باید اذیتش کنه. درواقع میدونست. اما انتظارش رو نداشت هیونجین بخواد اینجا این بلارو سرش بیاره. بخاطر همین وقتی صدای هیونجین رو شنید که پیشنهاد رفتن به یه رستوران و جشن گرفتن به مناسبت همکاریشون (و برگشتن آقای لی بی کره) رو داد با چشم های درشت شده بهش نگاه کرد.
୧୧୧୧୨୨୨୨
فلیکس کاملا مست شده بود. این چیزی بود که وقتی دستش توسط فلیکس کشیده شد و صداش رو تو بم ترین حالت شنید که میگفت «باید تلافی این ۸ سال رو در بیاریم» متوجه شد.
اینطوری نبود که بنگچان نتونه جلوش رو بگیره. فلیکس بالغ تر شده بود؛ اما هنوز هم ظریف تر از چان بود. اما تو طول موقعی که داشتن غذا میخوردن؛ بنگچان شکنجه های مختلفی رو از طرف فلیکس تحمل کرده بود.
اول رو به روی همدیگه نشسته بودن. اما فلیکس بخاطر دست و پاچلفتی بودن بنگچان مجبور شده بود بره دستشویی تا لباسش رو اب بزنه. این درواقع چیزی بود که همه فکر کردن. اما فلیکس بهتر از هرکسی میدونست بنگچان با حس پای فلیکس بود که از جاش پرید و باعث شد لیوان روی لباسش چپه بشه.
وقتی فلیکس برگشت؛ با بهونه ی اینکه دیگه نمیخواد توسط آقای بنگ خیس بشه؛ جاش رو با هیونجین عوض و اینبار کنار بنگچان نشست. اما این به این معنی نبود که قراره بیخیال چان بشه. تو طول شام بنگچان بارها بخاطر حس نزدیک شدن دست فلیکس به جاهایی که نباید سیخ نشسته بود. میتونست حس کنه که داره تحریک میشه و نمیدونست فلیکس قصدش از اینکارها چیه. قرار بود روز اولی که همدیگررو بعد از ۸ سال دیدن باهم بخوابن؟ بنگچان مخالف نبود.
پس وقتی فلیکس دستش رو گرفت؛ به این فکر نکرد که ابروش بابت همکاری کردن با لیکس جلوی افراد اون جمع قراره به فنا بره. به این فکر کرد که زیر شکمش سنگین شده و نیاز داره بدن برهنه فلیکس رو ببوسه.
୧୧୧୧୨୨୨୨
نمیدونست فلیکس تو هتل میمونه یا خونه داره. اگه هتل هم داشت نمیدونست چه هتلی میمونه. حتی وقت خودش رو با پرسیدن از فلیکسی که مست بود و فقط به فکر لمس عضو چان بود نگرفت. یکسره به سمت خونه خودش رفت.
نمیدونست واقعا چطوری خودشون رو سالم رسونده. تو طول مسیر فلیکس تمام خاطرات باهم خوابیدنشون رو مرور کرده بود و گفته بود که میخواد بیشتر از این ها تجربه کنه. از تتوی روی دست بنگچان تعریف کرده بود و ازش خواهش کرده بود وقتی به خونه رسیدن بذاره تا انگشت هاش رو تو دهنش جا بده. دستش رو به شکم چان کشیده بود و وقتی سیکس پک هاش رو حس کرده بود؛ اروم پیش خودش زمزمه کرده بود که حتما راید کردن چان الان خیلی لذت بخش تره. اما بهرحال بنگچان شنیده بود و میتونست فشاری که به شلوارش وارد میشد رو حس کنه.
بنگچان بلاخره به یاد اورد که اولین باری که باهم خوابیدن هم همینطوری بود. فلیکس مست کرده بود. اینطوری نبود که فلیکس متوجه نباشه چیکار میکنه. چون روز بعدش چان با کلی ترس منتظر سرزنش های فلیکس بود که بهش بگه چرا وقتی مست بوده باهاش خوابیده. اما فلیکس فقط لبش رو بوسیده بود و گفته بود که دیشب با اینکه اولین بارش بوده اما شب خوبی رو گذرونده.
وقتی به خونه رسیدن؛ فلیکس با صدای خش داری گفت «بلاخره» و بنگچان فقط تونست نفس عمیقی بکشه. تا سر حد مرگ تحریک شده بود. با عجله در خونش رو باز کرد. اول فلیکس رو داخل هل داد و بعد خودش وارد شد. فلیکس رو به روش وایستاده بود و کاری نمیکرد. بنگچان گیج شده بود. تا الان به این فکر نکرده بود اما بهرحال فلیکس مست بود. واقعا میخواست که این اتفاق بیفته؟
فلیکس با برداشتن دو قدم و بوسیدن بنگچان بهش جواب داد و بنگچان بلاخره اجازه داد مغزش اروم بگیره. شلخته همدیگرو میبوسیدن. چان دست هاش رو اروم به سمت باسن فلیکس برد و کمی بالا کشیدش. لیکس بدون تردید پاهاش رو دور چان حلقه کرد و به بدنش موجی داد. چان با حس برخورد پایین تنه هاشون بهمدیگه؛ تو دهن فلیکس اهی کشید.
اروم قدم هاش رو به سمت اتاق برداشت. فلیکس سرش رو عقب کشید و چندتا دکمه اول چان رو باز کرد و شروع به بوسیدن قفسه سینش کرد. چان فقط میتونست به این فکر کنه که خودشون رو به اتاق برسونه. میتونست خیسی لباس زیرش رو بخاطر پریکامش حس کنه. و حتی هنوز درست شروعش نکرده بودن.
فلیکس با حس رها شدن باسنش و افتادنش هینی کشید. میدونست بنگچان همینطوری رهاش نمیکنه و با حس نرمی تخت متوجه دلیلش شد؛ اما دلیل نمیشد که شوکه نشده باشه. با چشم های درشت شده تند تند نفس میکشید و خیره به بنگچانی بود که دکمه های پیرهن مشکی رنگش رو باز میکرد. فلیکس بیکار نموند و شروع به دراوردن لباس های خودش کرد. وقتی بلاخره بالاتنه هردوشون برهنه شد؛ برای چند ثانیه بهمدیگه خیره شدن. چان میخواست گریه کنه. واقعا دلتنگ فلیکس بود.
اروم دست فلیکس رو گرفت و از رو تخت بلندش کرد. فلیکس با پاهای لرزون ایستاد و منتظر به بنگچان نگاع کرد. چان همونطور که بدن فلیکس رو لمس میکرد پشتش رفت و سرش رو تو گردنش فرو برد و نفس عمیقی کشید. فلیکس آهی کشید. میدونست که رو گردنش و حس نفس کشیدن حساسه. و نیاز داشت تا صدای ناله فلیکس رو بشنوه. صدای فلیکس نازک نبود. حتی موقع ناله کردن یه صدای نرمال هم نبود. و بنگچان عاشق ناله های بم فلیکس بود.
اروم پشت گردن فلیکس رو میبوسید و مک میزد و باعث میشد فلیکس بلرزه. فلیکس فقط میتونست با خودش فکر کنه واقعا دلتنگ این حس بوده. چان اروم دستش رو جلو برد و دکمه و زیپ فلیکس رو باز کرد. میدونست که فلیکس هم همینکار رو براش میکنه. هیچ وقت طوری نبود که همه کارها رو بنگچان انجام بده. فلیکس چیزی که میخواست رو به دست میاورد.
و فلیکس فقط میخواست عضو چان رو دستش بگیره. پس برگشت و با عجله زیپ شلوار بنگچان رو پایین کشید و برخلاف چان اصلا صبر نکرد و سریع شلوار و لباس زیر چان رو پایین کشید. با حس سرما هیسی کشید و تو چشم های فلیکس خیره شد. نمیتونست از نیشخندش چشم برداره. بنگچان مطمئن شد تنها تغییر فلیکس بیپرواتر شدنش بوده.
اروم انگشت شصت بنگچان رو گرفت و زمزمه کرد
- واقعا این تتوی لعنتیت سکسیه.
چان اما حرفی نزد و فقط حرکات فلیکس رو با چشم هاش دنبال میکرد. اروم لباش رو لیسید و بعد چان میتونست گرمای دهن فلیکس رو دور انگشتش حس کنه. همونطور که خیس شدن انگشتش رو حس میکرد، صورت فلیکس رو نوازش میکرد. لحظه بعدی دست فلیکس رو حس کرد که رو رونش نشسته و داره به سمت عضوش میره. وضعیت معذب کننده ای برای اعتراف کردن به خودش بود؛ اما آژیر تو سرش فعال شده بود و یکی عربده میزد که «عاشق شدی. عاشق فلیکس شدی» و بنگچان دیگه نمیخواست انکارش کنه. سرش رو خم کرد ترقوه فلیکس رو محکم بوسید و فلیکس بلاخره بیخیال انگشتش شد.
بنگچان بلاخره دستش رو به سمت شلوار فلیکس برد و پایین کشیدش. به چشم های فلیکس خیره شد و همونطور که انگشت شصت خیس شدش رو به سمت ورودیش میبرد زمزمه کرد
-خوب خیسش کردی پس فکر نکنم نیازی به لوب باشه
اما با عقب کشیدن فلیکس سر جاش خشکش زد. برای یه لحظه به دنیای واقعی برگشت. دنیایی که هشت سال بود فلیکس رو ندیده بود و فلیکس رهاش کرده بود. اون هم فلیکس رو رها کرده بود. به فلیکسی که برهنه جلوش ایستاده بود خیره شد. میتونست اشک هایی که تو چشم های فلیکس جمع شده رو ببینه. نمیدونست باید چیکار کنه.
- هم میخوامش، هم نمیخوامش. تو گذاشتی برم و بازهم این منم که یه قدم سمتت برداشتم.
چان نمیدونست چطوری باید جوابش رو بده. وضعیت بینشون واقعا معذب کننده بود. دلش نمیخواست اینطوری باشن. قدمی به سمت فلیکس برداشت و باعث شد فلیکس عقب بره و رو تخت بیفته.
- حتی الانم نمیخوای حرفی بزنی؟ میخوای بازم باهم بخوابیم و تظاهر کنیم این بین دوتا دوست یه چیز عادیه
؟
فلیکس گریه نمیکرد. اما صداش میلرزید. چان نمیدونست باید چیکار کنه.
- من.. متاسفم..
فلیکس تک خندی زد.
- متاسفی؟
چان دستی به موهاش کشید و پیرهنش که کنار پاش افتاده بود رو برداشت تا بپوشه. فلیکس خیره نگاهش میکرد. چان با خودش چی فکر کرده بود؟ داشت لباس میپوشید تا بره؟ بازهم خندید. نمیدونست باید چیکار کنه و جلوی خنده هاش رو نمیتونست بگیره.
- اینقدر سخته به چیزی جز سکس باهام فکر کنی و به احساسات کوفتیت اعتراف کنی؟
چان با چشمای درشت شده بهش نگاه کرد. قلبش تند میزد. فلیکس چطوری اینقدر از احساسات چان خبر داشت؟
- فکر میکنی هیچ وقت متوجه نگاهت رو خودم نشدم؟ متوجه اون حسادت کوفتیت هربار که کسی سمتم میاومد؟ اینقدر احمقی؟ اینقدر از من بیزاری که نمیخوای راجب احساساتت بهم بگی؟ یعنی میخوای باور کنم؟
- بس کن..
چان فقط تونست همین رو بگه. قلبش تند میزد. سر گیج میرفت. حس میکرد بین احساسات و یه بخش از وجودش جنگ بزرگیه. یه بخشی که حتی نمیدونست چرا وجود داره.
فلیکس بهش نزدیک شد. هنوز هم برهنه بود. هردوتاشون تحریک شده بودن و چان واقعا نمیدونست چطوری تو این وضع دارن باهم بحث میکنن.
- تو چشمهام نگاه کن و بگو دوستم نداری. اونوقت بس میکنم.
چان به چشم هاش نگاه کرد. فلیکس برای لحظه ای ترسید. اون همیشه از اینکه چان دوستش داره و فقط ترسوئه مطمئن بود. اما برای لحظه ای شک کرد نکنه اشتباه میکرده؟ نکنه دنبال ادم اشتباهی برگشته؟
- دوستت ندارم
چان میتونست ببینه چیزی درون فلیکس شکست. حتی اشکی هم تو چشمهای فلیکس نبود. ولی تونست ببینه که فلیکس شکست. به خودش فحشی بابت کلیشه ای بودن اعترافش داد.
- درواقع عاشقتم.. لعنت به من این چه طرز اعتراف کردنه
اینبار میتونست اشک های تو چشمهای فلیکس رو ببینه و ثانیه بعد مشت فلیکس رو میتونست رو قفسه سینش حس کنه. هنوز هم ترسیده بود. باورش نمیشد اعتراف کرده و انتظار داشت همین چند دقیقه دیگه از هم جدا بشن. ولی برای الان انتظاراتشون رو میخواست کنار بذاره. دلش برای فلیکس تنگ شده بود و فلیکس داشت گریه میکرد. بنگچان اشکش رو در اورده بود. همیشه عاشق این بود که اشک های فلیکس رو ببینه اما نه اینطوری. پس مچ دست های فلیکس رو گرفت و به سمت تخت بردش. فلیکس سعی میکرد دست هاش رو ازاد کنه.
- ولم کن، میگم ولم کن
حتی داد هم نمیزد. فقط با بغض حرف میزد.
- تو فقط باید وقتی گریه کنی که از لذت باشه و من باعثش شده باشم.
دستش رو رو سینه فلیکس گذاشت و هلش داد تا رو تخت دراز بکشه. بدون معطلی سراغش رفت و بدون گفتن حرفی شروع به بوسیدن صورتش کرد.
فلیکس دیگه اشک نمیریخت. تند تند نفس میکشید و چان میتونست تپش های قلبش رو زیر دستش حس کنه.
با هر بوسه ای که به صورت فلیکس میزد قسمتی از اشک هاش رو پاک میکرد و باهاش حرف میزد.
- متاسفم. متاسفم که ترسو بودم.
قطره اشکی از گوشه چشم فلیکس رها شد و چان با لب هاش پاکش کرد. فلیکس دیگه بیحرکت نموند و دستش رو به سمت موهای چان برد و سرش رو به سمت خودش کشوند و لب هاش رو بوسید. همیشه با خودش فکر میکرد بعد چند سال چان رو فراموش میکنه اما اینجا بود و میتونست تپش های قلبش رو همه جای بدنش حس کنه فقط چون چان رو میبوسید.
دست چان رو حس کرد که به سمت پایین میره. بوسه های بینشون شلخته شده بود و انگار فقط میخواستن از بودن همدیگه کنار هم مطمئن بشن. فلیکس اونجا بود. چان اونجا بود. هردوشون بزرگ شده بودن. هنوز حتی درست حسابی راجب رابطشون حرف نزده بودن. راجب رفتن فلیکس حرف نزده بودن. اما هردوشون اونجا بود و برای همون لحظه، همین کافی بود. وجود داشتنشون.
با حس انگشت های چان رو عضوش تو دهن چان ناله ای کرد و بوسشون رو قطع کرد. بنگچان مستقیم به حالت های چهرش خیره شده بود و از حس بالا پایین شدن سینه فلیکس زیرش لذت میبرد. نیشخندی زد و لاله گوش فلیکس رو به دندون کشید.
فلیکس هم اروم نموند. یکی از دست هاش رو به سمت عضو چان برد و با شیطنت ناخن هاش رو روش کشید. با دیدن حرکت سریع سر چان و حالت چهرش که پر از علامت سوال برد ریز خندید و اینبار با نوک انگشت هاش باهاش بازی کرد. میتونست تند شدن حرکت دست های چان رو رو عضو خودش حس کنه. هردوتاشون تو چشم های هم خیره شده بودن. تا بلاخره صبر فلیکس به اخر رسید. بعد گذشت چند سال هنوز هم همین بود. چان اونقدری با فلیکس بازی میکرد تا بلاخره ناله ی فلیکس در بیاد و بیشتر بخواد.
- چان.. دلم برات تنگ شده..
چان نیشخندی زد و بوسه ای به کک و مک های فلیکس که بنظر میرسید بیشتر از قبل شدن زد.
- دلم میخواست بازم اذیتت کنم و مجبورت کنم مستقیم بگی چی میخوای
همزمان دستش رو به ورودی فلیکس رسوند و یکی از انگشت هاش رو به ارومی وارد کرد. میتونست ببینه چطوری تو چشم های فلیکس اشک جمع شده و نفس های لرزونی میکشه.
- ولی خودم هم دلم برات تنگ شده
انگشت دومش رو هم وارد کرد و به ارومی فلیکس رو اماده کرد. همزمان تو ذهنش هم به این فکر میکرد اخرین کاندومی رو که خریده بود کجا گذاشته و دعا دعا میکرد درست یادش باشه. انگشت سومش هم به ارومی وارد کرد و با حس چنگ انداختن فلیکس به پشت کمرش لبخندی زد. واقعا دلش تنگ شده بود.
وقتی حس کرد فلیکس دیگه امادست انگشت هاش رو بیرون کشید. فلیکس با حس خالی بودن سریع چشم هاش رو باز کرد و به چان نگاه کرد. با دیدن کاندومی که چان از کشوی کنار تختش بیرون کشید ابروهاش رو بالا انداخت.
- چه مجهزی..
با دندون بسته بندی کاندوم رو پاره کرد و ریز خندید.
- سطل اشغالم همیشه پر از بسته هایی بود که تاریخ انقضاشون گذشته بود. ولی بهرحال ناامید نشدم و هربار جدیدش رو میخریدم. دیدی که بد نشد.
فلیکس اروم خندید و بعد از اینکه مطمئن شد چان کاندوم رو روی عضوش کشیده بلند شد و چان رو مجبور کرد تا دراز بکشه. چان بدون حرفی بهش خیره شده بود. میدونست میخواد چیکار کنه و چرا مخالفت میکرد؟
- موقع رانندگی جذاب شده بودی. واقعا دلم میخواست جذابیت منم ببینی.
اروم خودش رو روی چان کشید و زانوهاش رو دو طرف بدنش گذاشت. قلبش تند میزد و میدونست قراره درد زیادی رو بعد از اینهمه وقت تجربه کنه. عضو چان رو دستش گرفت. صدای ناله ی اروم چان گوشش رو پر کرد.
چان دست هاش رو رو کمر باریک فلیکس گذاشت. دلش میخواست به چهره فلیکس خیره باشه اما نمیتونست صحنه گم شدن عضوش تو بدن فلیکس هم از دست بده. با کامل نشستن فلیکس و ناله ی بمش به صورت فلیکس نگاه کرد. فلیکس چشم هاش رو بست و نفس عمیقی کشید. چان اشکی که از گوشه چشم فلیکس ریخت رو دنبال کرد. عاشق این اشک بود.
اروم کمرش رو به سمت خودش خم کرد و شقیقه فلیکس رو بوسید. دلش میخواست فلیکس زودتر شروع به حرکت کنه اما میدونست درد داره پس حرفی نزد.
تا اینکه فلیکس نفس عمیق دیگه ای کشید و دست هاش رو رو سینه ی چان گذاشت و اروم شروع به بالا پایین کردن باسنش کرد. چان با دیدن حرکت فلیکس ناله ای کرد. فلیکس چشم هاش رو بسته بود و کاملا تمرکز کرده بود. چان واقعا عاشق دیدن این چهره بود.
فلیکس بعد از اینکه حس کرد دردش کمتر شده؛ چشم هاش رو باز کرد و حرکتش رو سریع تر کرد. اینبار چان بود که چشم هاش رو بسته بود و ناله میکرد. فلیکس نیشخندی زد و سعی کرد خودش نقطه لذت خودش رو پیدا کنه، اما نمیتونست. حرکاتش هنوز هم با درد همراه بود و نمیتونست تمرکز کنه. انگار که چان متوجه شده باشه کمرش رو گرفت و متوقفش کرد. بدون اینکه خودش رو از فلیکس بیرون بکشه جاهاشون رو باهم عوض کرد و سعی کرد صدای فلیکس رو تو حافظه بلند مدتش ذخیره کنه.
- حالا نوبت منه بیبی
اشک گوشه چشم فلیکس رو لیس زد و به لب هاش بوسه ارومی زد. دستش رو چفت دست فلیکس کرد و کنار صورتش نگه داشت.
- به چشمهام نگاه کن. باشه؟
فلیکس بدون گفتن چیزی حرفش رو گوش کرد. تو سیاهی چشم های چان غرق شد.
چان شروع به حرکت کرد. حرکاتش اروم؛ اما محکم بودن. فلیکس دوست داشت چشم هاش رو ببنده و بدون خجالت ناله کنه. اما واقعا تو چشم های چان غرق شده بود و جرئت این رو نداشت تا چشم هاش رو ببنده. چان برای لحظه ای قفل دست هاشون رو باز کرد و فلیکس ناخوداگاه به دست هاشون نگاه کرد. اما چان دوباره دست هاش رو گرفت و محکم تر تو بدن فلیکس حرکت کرد.
فلیکس دیگه نمیتونست خودش رو کنترل کنه. با صدایی که از حالت عادی بم تر شده ناله کشداری کرد.
- گفتم به چشمهام نگاه کن.
فلیکس سریع نگاهش رو سر جاش برگردوند و اینبار دیگه سعی نکرد ناله هاش رو پنهون کنه. میتونست از سریع تر شدن حرکتهای چان بفهمه نزدیکه. خودش هم چیزی نمونده بود تا لذت خالص رو دوباره تجربه کنه.
دستش رو از دست چان کشید بیرون و دور گردن چان انداخت و پایین کشید. اروم بوسیدش. داشت گریه میکرد اما دیگه درد نداشت، همون گریه ای بود که بنگچان راجبش حرف میزد.
بوسش رو عمیق نمیکرد. اما پشت هم لب هاش رو لب های چان میذاشت. وقتی بنگچان بلاخره دیگه حرکت نکرد؛ گرم شدن دیواره های ورودیش رو حس کرد. تو چشم هاش نگاه کرد.
- منم عاشقتم.
چان با گیجی نگاهش کرد. اصلا به این توجه نکرده بود که فلیکس راجب احساساتش چیزی نگفته و الان که این حرف رو شنیده بود تازه فهمیده بود چقدر بهش نیاز داره. با احتیاط عقب رفت و کاندوم رو از رو عضوش بیرون کشید و بعد از گره زدن یه گوشه ای انداخت.
به عضو فلیکسی که هنوز ارضا نشده بود نگاه کرد و اروم دستش رو به سمتش برد و همزمان فلیکس رو بوسید. فلیکس قوصی به کمرش داد و بعد از چند دقیقه کوتاه تو دستهای چان به ارامش رسید.
تند تند نفس میکشید و به بنگچانی که دستش رو با بلیز فلیکس پاک میکرد نگاه کرد. زیر لب فحشی بهش داد که برای بنگچان نامفهوم بود. درواقع مهم نبود تا توجه کنه. بلند شد و از تو کمد اتاقش ملافه ای بیرون اورد تا رو خودشون بندازه. نمیخواسن فلیکس رو بلند کنه و ملافه رو تخت رو از زیرش بیرون بکشه.
اروم کنار فلیکس دراز کشید و ملافه رو رو خودشون کشید. نمیدونست باید چیکار کنه. الان باید باهم حرف میزدن؟ باید شروع میکرد به حرف زدن؟
فلیکس اروم به سمتش رفت و سرش رو رو بازوی بنگچان گذاشت.
- لازم نیست الان حرف بزنیم.
چان اروم خندید.
- اتفاقا داشتم راجبش فکر میکردم.
فلیکس لبخندی زد و بوسه ای به شونه چان زد.
- الان فقط بغلم کن. فردا باهم حرف میزنیم و میفهمیم چیکار کنیم.
چان دست هاش رو دور فلیکس حلقه کرد.اما با شنیدن صداش عقب کشید و به چشم های بسته شده فلیکس نگاه کرد.
- میدونستی پدوفیل حساب میشی؟
چان پوکر بهش خیره شد.
- من اونقدراهم ازت بزرگتر نیستم...
فلیکس خودش رو تو بغل چان جمع کرد.
- اولین باری که باهم خوابیدیم من زیر سن قانونی بودم.
چان اروم خندید. نمیدونست باید در جوابش چی بگه پس فقط سر فلیکس رو بوسید.
- بخواب
با شنیدن «هووم» از فلیکس دوباره سرش رو بوسید و اینبار اون هم چشمهاش رو بست. الان به چیزی فکر نمیکرد. فردا راجب بهش حرف میزدن.