🕷🕸

🕷🕸

-𝐄


پارچه قرمزشو دور دستاش پیچید ، آماده ی مبارزه بعدی بود . با انگشتای کشیدش خونی که از مبارزه قبلی روی لباش مونده بود رو پاک کرد و وارد رینگ مسابقه شد . کسی تو رینگ نبود پوزخندی زد 

" نباید به این زودی فرار میکردی بیبی ،اگر میترسی پس بدون جات اینجا نیست "

بلند فریاد زد و نگاهشو از رینگ گرفت ، خواست از رینگ خارج بشه که صدای ضعیف و ارومی به گوشش خورد 

" رقی..بت منم "

صدای لرزونی که شنیده بود پوزخندشو بیشتر کرد . برگشت ، با دیدن پسر کوچولو روبه روش ماتش بود . جثه ی کوچیک و ظریف پسر در نظرش خیلی مسخره و در عین حال جذاب میومد .

قدمی به سمت جلو برداشت و روبه روی پسر با فاصله کمی ایستاد 

" تو میخوای با من مبارزه کنی؟ "

پوزخندی زد و دستشو روی گونه های نرم و سرخ پسر روبه روش که از صافی نور رو منعکس میکرد کشید 

" نگران نیستی صورت قشنگت اوف بشه بچه جون؟ "

متوجه قورت دادن آب دهن پسر روبه روش شد ، پسر به سختی سعی میکرد اروم باشه و خودش رو نبازه ، اون به این پول نیاز داشت . هزینه ی زندگیش و بیماری مادرش دست و پاش رو بسته بود در این شرایط به تنها چیزی که نمیتونست فکر کنه خودش بود . سرشو بالا گرفت و به مرد روبه روش نگاه کرد 

" برام مهم نیست . من به پولش احتیاج دارم "

هومی کشید و نگاهش رو به تماشاچیا دوخت ، اون احمقا واقعا انتظار داشتن که جئون جونگکوک ، کسی که مدال طلای بوکس رو در مسابقات بین المللی داره روی یه بچه که هنوز به سن قانونی هم نرسیده بود دست بلند کنه؟

شاید جونگکوک فرد بی رحمی بود ولی حیفش میومد که صورت بی نقص پسر روبه روش رو با مشتاش نقاشی کنه .

کمی خم شد و سرشو نزدیک گوش پسر برد و با صدایی خش دار لب زد 

" دلم نمیاد صورتتو نقاشی کنم ،پس اجازه میدی بدنتو نقاشی کنم؟ اونجوری پولی که میخوای رو به دست میاری " 

پسر کوچولوی روبه روش از پیشنهاد کثیف جونگکوک لرزید و با مردمک‌ های لرزون نگاهش کرد . قطعا گرفتن همچین تصمیمی اونم برای پسر بچه ی ۱۷ ساله ای که تجربه یه کیس ساده هم نداشت خیلی سخت بود ولی جیمین باید تصمیمشو میگرفت . اون باید بین خودش و مادرش یکی رو انتخاب میکرد . جیمین عاشق مادرش بود اون تنها دارایی جیمین بود ؛ نمیتونست از دستش بده . پیشنهاد مرد روبه روش اونقدرا هم از نظر جیمین ترسناک به نظر نمیرسید .

" یه شبه جیمین.. بزار هر کاری میخواد باهات بکنه فقط قراره باهات بخوابه و از بدنت لذت ببره بعدش مادرت خوب میشه " 

تو دلش زمزمه میکرد ،افکار کودکانش اصرار در متقاعد کردنش داشتن که موفق هم شدن

" با..شه .. پس من ، بیرون منتظرم "

سریع گفت و از رینگ مسابقه خارج شد و از دید جونگکوک محو شد 

پوزخند بزرگی روی لباش نشست اون بچه از چیزی که فکرشو میکرد خنگ تر بود . در حالی که پارچه قرمزش رو از دور مچش باز میکرد رو به تماشاچیا کرد و بلند فریاد زد 

" امشب مبارزه ای نیست "

صدای ناله حضار بلند شد ولی جونگکوک توجهی نکرد . خالی شدن سالن ده دقیقه ای طول کشید ، بعد از خالی شدن سالن جیمین دوباره وارد شد و با بدنی که مثل گنجشک میلرزید کنار در وایساد ، میترسید به جونگکوک نگاه کنه .

با دوقدم خودش رو به پسرک لرزون رسوند نگاهی بهش انداخت 

" اماده ای ؟ " 

این یه سوال نبود در حقیقت یه هشدار بود برای پسر کوچولو 

"من .. من فقط .. امشب .. اینکارو .. باید انجام بدم ؟"

لبخندی روی لبای جونگکوک از سادگی پسر روبه روش نشست . اون فکر میکرد جونگکوک قصد رهاییش رو داره؟ سخت در اشتباه بود! زندگی جونگکوک به آدم های کمی گره میخورد ولی وقتی که به کسی گره میخورد یه گره کور و باز نشدنی میخورد .. جونگکوک قرار نبود جیمین رو رها کنه اون تازه پیداش کرده بود .

" آره .. فقط برای امشب "

ترجیح داد با حرفش جوجه ترسیده روبه روش رو آروم کنه چون به هر حال جیمین نمیدونست چه سرنوشتی جلو روشه.

Report Page