...

...

🍁🐾ᶜᵃʳᵉʷᵒʳᶰ🐾🍁

#پارت_۳۶۷

💫🌸دختر حاج آقا🌸💫


انگار روی اون میز تنها چیزی که حق داشتم بهش ناخونک بزنم نون خالی بود...آخه همه چی فقط صرفا جهت یلدا جون چیده شده بود.....

چشمم رفته بود سمت اون قاچ هندونه....دلم میخواست ازش بخورم....یه لحظه که حواسشون سمت یلدا بود دستمو آروم به سمتش دراز کردم که بازم این حرکت از چشمان تیزبین و عقابی عمه دور نموند و اینبار محکمتر از دفعات قبل زد پشت دستمو گفت:

-کوفت بخوری! مگه نمیگم به اینا دست نزن....تو فقط نون و پنیر بخور....

یلدا خندید و چشمکی تحویلم داد...

مظلوم و کمی شاکی گفتم:

-عمه خب منم دلم از اونا میخواد....

نگاه تند و تیز ترسناکی بهم انداخت و گفت:

-دلت تو فعلا تو مرحله ی غلط کردنه....

-یعنی چی!؟

واسه یلدا یه لقمه چرب و نرم گرفت و داد دستش و بعد گفت:

-یعنی اینکه فعلا اگه دلت هرچی گفت باید بهش بگی غلط کردی...تو هم هر وقت شوهر کردی بچه دار شدی اونوقت بهت رسیدگی میشه!

اصلا یه جوری قانع ام کرد، یه جوری قانع ام کرد که دیگه فکر نکنم تا آخر عمرم از این دسته سوالها واس پیش بیاد...

صدای زنگ تلفنم که به گوشم رسید از پشت میز بلند شدمو همونطور که انگشتای آغشته به عسل رو لیس میزدم رفتم سمت اتاقم...

سمیه بود...ازم خواست که باهاش برم بیرون ...منم قبول کردم....بد نبود...خودمم خیلی خوشم نمیومد از صبح تا شب توی خونه باشم....مسواک زدم، لباس پوشیدم و بعد با برداشتن کیفم و دادن یه سری توضیحات مختصر به تک تک افراد خانواده از خونه زدم بیرون.....

رفتم سر محل قرار با سمیه....تا از دور یه صورت سفید دیدم که تو قنداق فهمیدم‌خودش....رو نیمکت پارک نشسته بود و با یه پسر حرف میزد...

وقتی نزدیکش شدم پسره رفت....از رو نیمکت بلند شد و گفت:

-سلام...دیر کردی لامصب!

به پسره که پشت به ما داشت دور میشد نگاه کردمو گفتم:

-ای شیطووووون....کیس جدید !؟؟؟

نچ نچی کرد و گفت:

-نه بابا....ازم آدرس پرسید خاک برسر....

-حالا چرا میگی خاکبرسر!؟؟

-چون خیلی خوشتیپ بود....

به پردازش کلی تو مغزم انجام دادم و سعی کردم با کنار هم چیدن سوالا و جوابها به یه دریافت درست حسابی برسم اما نرسیدم واسه همین انگشت در دهان پرسیدم:

-سمیه آخه چه ربطی داره!

یکی از اون نگاه های مدل عمه فرخنده بهم انداخت و گفت:

-خلی دیگه...اون مرتیکه کثافت میتونست ازم بجای آدرس بپرسه سینگلم یا این رل......

خندیدمو گفتم:

-آهاااااان....حالا کدومشونی!؟

-خب معلوم...گزینه اول.....

با آرنجم زدم‌به دستشو گفتم:

-برووو....تو وسینگلی!؟؟ عمراااااا

نفس عمیقی کشید و گفت:

-بجون یاسی دو هفته اس سینگل بدبخت و بیچاره ام....میخوای شلوارمو بکشم پایین پشمامو نشونت بدم!؟

با انزجار نگاهش کردمو گفتم:

-اه نکبتتتتت.......اینقدر بدم میاد!

-ناز نکن.....بشر همراه با پشم آفریده شده....

واسه اینکه تا مرز عق زدن نکشونتم پرسیدم:

-خب حالا قراره بریم کجا !؟؟

لبخندی زد و گفت:

-میخوام از امروز دیگه برم‌باشگاه ثبتنام کنم...یه باشگاه درست و حسابی...میخوام چشم همه دخترای فامیلو از کاسه دربیارم....میخوام‌بی رحم بشم...وحشی بشم....

متعجب نگاهش کردم... و گفتم:

-سمیه....تو یه چیزیت شده ها....غلط نکنم عاشق شدی....و به احتمالا هزار درصد عاشق یکی از پسرای فامیلتون....

-من و عاتشقی؟؟عمرااااا

-حالا کی هست طرف....

تا اینو گفتم رو کرد سمتمو تند تند گفت:

-پسره ی عوضی فکر میکنه از دماغ فیل افتاده....میدونی به من چیگفت ؟؟ جلوی تمام دخترای پر افاده ی فامیل.گفت من چاقم.... واااای....یاسمن اون لحظه کارد میزدن خونم در نمیومد.... آخه من کجام چاق هاااان!؟؟ میدونی منم چیکار کردم!؟؟ بهش گفتم پسره ی دیلاق خود خواه...بعدشم‌ لیوان نوشابه رو بلند کردمو همه رو پاشیدم به صورتش....

با هیجان گفتم:

-حالا طرف کی هست!؟

-پسر عمووووم...

کنجکاو پرسیدم:

-وقتی نوشابه رو پاشیدی به صورتش چیکار کرد!؟

-دهنشو اندازه ی غار باز کرد...بعد بهم‌گفت گستاخ بی ادب...

-هیییییین....تو بهش چیگفتی!؟

با خشم گفت:

-یه بار دیگه لیوان رو پر از نوشابه کردمو دوباره پاشیدم به صورتش....بجون تو مراعاتشو کردم وگرنه قصدم این بود چایی بهش بپاشم‌..اونم به خشتکش....

-اووووه....خیلی خطرناک شدیا سمیه...نکن سمیه....تورو خدا نکن....اونوقت میگن سمیه بی ادب....بی تربیت....

چپ‌چپ‌نگام کرد و گفت:

-حقشه...خوبش کردم...ناکس تازه از اونور اومده اینور....هه....اسکل توقع داره اخلاقم اخلاق مریم مقدس باسه هیکلم هیکل نیکول کیدم....

بزار برم باشگاه....بزار این این بدنمو بکنم بدن کایلی جنری....حالیش میشه....

Report Page