𝘮𝘺 𝘵𝘩𝘰𝘶𝘨𝘩𝘵𝘴.

𝘮𝘺 𝘵𝘩𝘰𝘶𝘨𝘩𝘵𝘴.

Remi

همه‌ی ما با قلب‌هایی شکسته راه میریم.

دیگه حتی نمیتونم بگم مال من چجوریه.

با این حال، تو به من گیر کردی.

دلم میخواد با تو پیر بشم.

هر وقت آمادگیش رو داشتی بهم خبر بده.

من واقعا به حضور تو عادت کردم.

دیگه نمیخوام بهت بگم دوستت دارم؛

چون گفتن کافی نیست.

تو به من گیر کردی؛

نه برای اینکه بترسونمت،،

اما فکر میکنم عاشقت شدم.

- چی میتونم بهت بدم که از قبل نداریش؟

+ قلبت رو.

حدس میزنم که همه چی رو تصور کردم.

همشون به اندازه کافی گیجم میکنن.

تو میخواستی نگاه متفاوتی نسبت بهم داشته باشی؛

ولی خیلی دیر شده بود.

من قبلا عاشق بودم.

الان احساس نمیکنم کسی باشم که لایق گل رز باشه.

نمیخوام فیلم غمگین ببینم؛

افکارم خودشون به اندازه کافی بهم صدمه میزنن.

اگه میخوای قلبم رو بشکنی،

حداقل بذار تا وقتی که این کار رو میکنی،

زیبا به نظر برسم.

من نمیخوام فقط دوست باشیم.

من نمیخوام زندگیت رو بدون حضورِ من ببینم؛

اما حرفام چی؟ اونا حساب نیستن؟

میتونم بهت گلی هدیه بدم تا به یادم بیوفتی.

- گلی که مرده؟

+ قطعا.

من شب‌های زیادی به زانو میوفتم و فکر میکنم.

من نیاز دارم همه تنهام بذارن.

من تنها دراز میکشم و ساعتها فکر میکنم.

فقط کاش میدونستی چقدر برام مهمی.

من در حال حاضر چیزای زیادی رو حس میکنم؛

اما هیچکدوم از اونا تو نیستی.

دلم نمیخواد پیدا بشم.

من میخواستم برام نامه‌ بنویسی.

میخواستم اونجوری دوستم داشته باشی که

هیچوقت عشق رو نشناخته بودم؛

اما تو حتی نمیتونستی این کار رو انجام بدی.

- دلم برات تنگ شده. دلم میخواد با هم وقت بگذرونیم.

- منم همینطور.

امیدوارم بدون اینکه من رو از دست بدی،

حتی نتونی به یک بطری شامپاین نگاه کنی.

من میخوام تو رو به زندگیت برگردونم.

این کسی نیست که تو رو دوست داشته باشه،،

این کسیه که نیازش رو به تو دوست داره.

من هیچوقت ازت متنفر نمیشم.

میخوام که عمیقتر دوستت داشته باشم.

با این حال، بازم میدونم فردا روز غمگینیه

و تو برای اینکه نگهم داری، اینجا نیستی.

حتی نمیتونی فکر کنی که به چی دارم فکر میکنم.

- کِی دیگه دلم براش تنگ نمیشه؟

- وقتی که ارزش خودت رو به یاد بیاری.

این‌ها بخشی از افکار منه.

تو باعث شدی احساس کنم یک بار مصرفم.

مثل اینکه تونستی من رو از ذهنت پاک کنی.

- تو واقعا خوش شانسی که زنده ای.

- دیگه نمیخوام باشم.

نمیتونم تنها کسی باشم که این رو حس میکنه.

نمیتونم بهت بگم چه زمانی دردش کمتره.

من زندگیم رو بهتر کردم.

ده ها کتاب خوندم.

فیلمایی رو دیدم که تو بخاطر اینکه نمیدیدمشون،

قضاوتم میکردی.

دوباره شروع کردم به گیتار زدن.

دوستای جدیدی پیدا کردم.

روی هدفم تمرکز کردم.

همچنان آرزوی آرامش درونی و پول دارم.

- چجوری احساس کمتری دارم؟

- بیشتر احساس کن.

من میخوام پادشاه یا ملکه ای برای خودم داشته باشم؛

ولی سعی میکنم برای خودم هم پادشاه باشم هم ملکه.

واقعا حس خوبیه که دیگه برام مهم نیستی.

احساس میکنم اگه به اندازه کافی به آسمون خیره بشم،

بالاخره میان و من رو میبرن.

بالاخره یاد حرف خودم افتادم:

«عشق من به خودم خیلی عمیقه».

من افراد زیادی رو داشتم که عاشقشون بودم،

ولی تو محبوب من بودی.

من دوران خوب تو بودم،

نه «چیزِ» خوب تو.

Report Page