..
@CAFEVKOOK-تاکید میکنم؛ هیچ صدمهای نبینه وگرنه همتونو سلاخی میکنم.
صدای عمیق و بمش توی سالن مرمرین اکو شد. متعاقبا جادوگر دستش رو مشت کرد و روی سینهی قویش کوبید.
+بله آلفا.
-مرخصی.
میتونست خودش دنبال اون پسر بره اما لونای پک مراقبش بود. از یک ماه پیش، بعد از اینکه پدرش مرد، تهیونگ جانشینِ آلفای رهبر شده بود و از همون موقع دنبال آلفای محبوبش میگشت.
تهیونگ مثل بقیهی آلفاهای رهبر و حتی آلفاهای مطیع نبود. تنها فرق بزرگی که داشت این بود که هیچ امگایی رو برای جانشینی لونا نمیپسندید. در واقع از هیچکدوم از امگاها خوشش نمیومد و حتی برای پیدا کردن جفت خودش هم هیچ تلاشی نمیکرد.
به نظرش امگاها ضعیف بودن و همیشه نیاز به مراقبت داشتن. تهیونگ فقط یک جفت مستقل و قوی میخواست و تمام ویژگیهای موردعلاقهش در یک نفر خلاصه شده بود.
با مرگ پدرش رهبر پک شده بود و طبق سنتها باید جفتی پیدا میکرد تا لونای جدید هم مشخص بشه اما تهیونگ بدون توجه به تلاشهای نامادریش، فقط و فقط یک موجود تو دنیا رو میخواست و اون جونگکوک بود.
آلفایی که از پک فرار کرده و حالا جزء گرگینههای ولگرد حساب میشد. همه فکر میکردن تهیونگ قصد داره اون رو بگیره تا طبق قوانین مجازاتش کنه اما قصد آلفای رهبر چیز دیگهای بود.
زمانی که جونگکوک رو مارک کنه، اون تبدیل به جفت تهیونگ میشه و حتی اگر بخواد هم دیگه نمیتونه ازش فاصله بگیره.
***
تنهی سختِ شاخهای که روش دراز کشیده بود، به تقتق افتاده بود و این یعنی دیگه توان نگه داشتنش رو نداشت. دستهاش رو تکیهگاه بدنش کرد و با تابی که به خودش داد، از روی شاخه پایین پرید.
تا کلبهی گرم و شخصیش فاصلهی زیادی نداشت، پس با ایستادن روی پنجههای قویش شروع به دویدن کرد. بعد از چند ثانیه با برخورد جسم بزرگی به بدنش، متوقف شد.
سریع هوشیار شد و گوشهاش رو تیز کرد. چشمها براقش رو در فضای اطراف چرخوند. نور ارغوانی رنگ از مردمک چشمهاش ساطع میشد.
-سگهای نجس...
با شنیدن بوی گرگهایی که میدونست از عمارت پک تا توی جنگل اومده بودن، زمزمه کرد. با اولین حملهای که از سمت یکی از اون گرگهای اشرافی به سمتش اومد، بدنش رو کنار کشید.
به ثانیه نرسید که گرگ دیگهای به سمتش حمله کرد و ضربهی محکمی به سینهی لختش کوبید. بلافاصله بدن گرگ رو به کنار پرت کرد اما اینبار دو نگهبانِ دیگه بهش حمله کردن. به راحتی میتونست همه رو از بین ببره و تیکهپاره کنه و حتی انرژی این کار رو هم داشت.
بعد از ساعتها فرار کردن و جنگیدن، تمام ماهیچههاش تحلیل رفته بود اما از تعداد گرگهایی که هر لحظه بیشتر میشدن، کم نمیشد. قسمتهایی از بدنش زخمی شده بود و رسیدن عرق به اون پارگیها، سوزش طاقتفرسایی به همراه داشت.
با برخورد ضربهای محکم به پشت گردنش، سرگیجهی وحشتناکی گرفت. چند بار تلوتلو خوردن وضعیتش رو بهتر نکرد و در نهایت وقتی به خودش اومد که بین دستهای قوی چند آلفا گیر افتاده بود. خرخری کرد و بدنش رو تکون داد.
یکی از گرگها جلو رفت و چونهی پسر رو بالا کشید. طوری که نگاهش به روبهرو بود. از قسمتِ تاریکی که بین چند درخت حاکم بود، مردی که بدنش با شنل مشکی رنگ پوشیده شده بود، بیرون اومد. قدم به قدم به آلفا نزدیک شد و در نهایت لب باز کرد.
-چه عجب! آلفای وحشی رام شد!
+خفهشو!
زیر لب غرید و با شدت دستهاش رو کشید اما این کار بهش هیچ کمکی برای آزاد شدن نکرد.
-آروم باش جونگکوکا...
دستش رو از زیر پارچه بیرون برد و روی زانوی پسر، جایی که زخم عمیقی برداشته بود، گذاشت. از اون نقطه، دستش رو تا بالا جایی روی سینهی پسر کشید و همزمان وِرد عجیبی زمزمه کرد.
در ثانیه زخمها و خراشیدگیهای بدن آلفا از بین رفت و درد، جای خودش رو به آرامش نسبیای داد.
-آروم بخواب آلفا... ارباب پسرهای وحشی رو دوست نداره.
همزمان با کنایهی جادوگر، پلکهاش روی هم افتاد و بعد چیزی نبود جز تاریکی.
***
-هنوز بیهوشه؟
-نه آلفا! در واقع خوابه.
دستش روی گوشهای توله گرگی که روی پاهاش جا خوش کرده بود، متوقف شده.
-زخمی شد؟
-نه.
-خوبه، مرخصی.
دوباره مشغول مالش خزههای پشت گوش توله گرگ شد. با تنها شدنش توی سالن بزرگ، از روی تخت نرم و سلطنتی بلند شد و از پلههای کوتاه پایین رفت. توله گرگ رو روی زمین گذاشت و ثانیهای بعد به دور شدنش خیره شد.
فضای اِشغال شده توسط تخت رو دور زد و از دری که پشت اون ساخته شده بود، بیرون رفت. فضای جدید، راهرویی بود که خودش شخصا برای جابهجا شدن توی عمارت بزرگ ساخته بود و حالا موقع استفاده از این مکان بود.
وقتی از این راهرو تا اتاقش میرفت، جاسوسهای لونا متوجه تهیونگ نمیشدن و در نهایت به راحتی خودش رو به اتاق شخصیش میرسوند.
انعکاس قدمهای محکم اما پر از آرامشش، توی فضای سرد و سنگی راهرو پخش میشد و در کنار چکچک قطرات آبی که از سقف میریخت، هارمونی خاصی ساخته بود. جلوی در چوبی متوقف شد و نفس عمیقی کشید.
رایحهی ضعیف و ملایم کاج، مشامش رو نوازش کرد و مرد رو مجاب کرد تا دستش رو برای باز کردن در بالا ببره و روی دستگیرهی فلزی بذاره. همزمان با باز کردن در، جریان رایحهی اشباع شده در اتاق، به روحش راه پیدا کرد.
در اون لحظه فضای آشنا و تکراریِ اتاقش، با دیدن جسم پسر موردعلاقهش روی تشکِ تخت، تبدیل به محل محبوبش شده بود. در رو بست و جلوتر رفت. تا جایی نزدیک رفت که هُرم بازدم گرمش روی صورت جونگکوک پخش میشد.
لبخندی که ناخودآگاه روی لبهاش شکل گرفته بود، با دیدن زنجیرهایی که دور بدن آلفا پیچیده شده بود، از بین رفت. با اخم محوی دستش رو جلو برد و مشغول باز کردن زنجیرها شد.
به صدم ثانیه نکشید که بدن پسر با شدت تکون خورد و به دنبالش صدای عصبانی و شوکهش توی گوش تهیونگ اکو شد.
+لعنت بهت! لعنت به تو و اون جادوگر.
پوزخندی روی لبهاش نشوند و بدون اینکه دست به زنجیر دیگهای بزنه، پارچهی مشکی رنگی که چشمهای پسر رو پنهان کرده بود، باز کرد.
-پس فهمیدی کیام!
+هیچ گرگ مزاحمِ دیگهای بوی سالویا نمیده.
جونگکوک مختصر توضیح داد و مشغول پاره کردن زنجیرها شد. میتونست نگاهش رو از زنجیرهای طلایی رنگ بگیره و به مردی بده که بهش خیره شده بود، اما این کار رو نکرد. سعی داشت بدون توجه به اون آلفا، خودش رو آزاد کنه.
-این رو به حساب تعریف میذارم.
اما تهیونگ به طرز عجیبی آروم بود.
+تصور احمقانهت رو برای خودت نگه دار.
همونطور که زنجیرهای پاره شده رو روی زمین رها میکرد، جواب داد. کاملا از تخت فاصله گرفت و با این کار فاصلهی بین خودش و تهیونگ رو کمتر کرد. با خالی شدن دستهاش، سرش رو بالا برد و توی چشمهای تهیونگ زل زد. همونطور که نوار مشکی رنگ رو از دستهای مرد بیرون میکشید، زمزمه کرد.
+دفعهی بعدی که تصمیم گرفتی پیدام کنی...
پارچه رو از پشت سر آلفا رد کرد و به گردنش رسوند.
+بهتره خودت بیای دنبالم.
با گیر انداختن گردن تهیونگ، سر مرد رو جلو کشید و همزمان خودش هم به سمت آلفا مایل شد. بوسهای سریع و محکم روی لبهای آلفای رهبر نشست و جریان الکتریسیته رو از بدنش رد کرد. قبل از اینکه به خودش بیاد و متوجه جونگکوک بشه، گردنش رها شد.
+از این دنبالبازی خسته شدم.
جونگکوک همونطور که سرش رو به سمت سقف گرفته بود و با چشمهاش طرحهای سرمهای رنگ رو دنبال میکرد، لب زد.
-بالاخره...
با تیر کشیدن ضعیفِ سرش، نفس دردمندش رو بیرون داد و به گردن جونگکوک نگاه کرد. دلش میخواست همون لحظه لبهاش رو روی پوست برنزهی پسر بذاره و با فرو کردن دندونهاش توی گردن جونگکوک، خلسهی عمیق و لذتبخشی رو مهمون روح پر تلاطمش کنه.
+هی!
جونگکوک با حس رایحهی توهمزایی که از مرد به مشامش میرسید، با دلخوری سرش رو پایین آورد و به تهیونگ نگاه کرد. قبل از اینکه فرمونهای قوی آلفا منقلب و سستش کنه، عقبعقب رفت تا جایی که کمرش به دیوار سرد برخورد کرد.
-توله گرگ وحشی...
با زمزمهی تهیونگ، اخمی کرد و سریع به سمت در قدم برداشت. قبل از اینکه از اتاق به بیرون و بعد به سمت کلبهی گرمش فرار کنه، زمزمهی آخرش رو به گوش مرد رسوند.
+منتظرتم آلفا!