..
Gardeniaیک روز گرم تابستونی بود که زنگ در خونهم به صدا در اومد و صدای بلندی گفت "نامه دارین" برام نامه اومده؟ احمقانه بود! تو دنیای امروز و نامه؟
بیحوصله در خونه رو باز کردم و با دیدنش قلبم از حرکت ایستاد و زبونم بند اومد
نیمچه لبخندی زد و گفت:نامه دارین
اروم لب های خشکمو تر کردم و سرمو تکون دادم بعد از امضا کردن
این پاواون پا کرد و با شرمندگی لب زد:آب!
-آب؟
+تشنمه..هواهم بده...میش..
-البته بیا تو
تا خواست مخالفت کنه محکم دستشو کشیدم و به داخل خونه کشوندمش
++++
لیوان آب رو به دستش دادم و نفس عمیقی کشیدم
رو به روش نشستم و گفتم : من تهیونگم
+اوه منم جین هستم از آشناییت خوشبختم
-تا حالا نامه نداشتم....
+واقعا؟البته این روزها کمتر کسی نامه میده و فقط بعضی از نامه های اداری رو پست میکنند
بی اهمیت سری تکون دادم و خجالتو گذاشتم کنار و یکدفعه گفتم: تو...خیلی قشنگی
با شنیدن حرفم قهقه بانمکی زد و گفت:ممنون تهیونگ شی
-قشنگ میخندی
+اوه
-موهات هم خیلی خیره کنندس انگاری برق میزنه
+من نم...
-اوم...قدت هم خوبه شونه هات پهنه و..
+هعی هعی بسه! من...من نمیدونم چی بگم خجالت میکشم
+اوپس مثل اینکه زیاده روی کردم
- ا...ام..ممنونم
++++++++++++
بعد از اونروز بود که کیم تهیونگ برای خودش نامه مینوشت تا به این بهونه پستچی زیبا رو ببینه و این جین بود که با خوشحالی از همکاراش میپرسید "شما نامه ای برای آدرس....دارین؟میشه بدینش من ببرم؟"