🔞❄️🔞❄️🔞

🔞❄️🔞❄️🔞

🔞❄️🔞❄️

🔞❄️🔞

🔞❄️

🔞


#پارت_۳۳


از جام بلند شدم که مچ دستم رو گرفت.

نگاه بدی بهش انداختم و خواستم مچ دستم رو آزاد کنم که نشد.


_ول کن دستمو.


از جاش بلندشد و مقابلم ایستاد.

_ببخشید منظور بدی نداشتم.


نیش‌خندی بهش زدم و گفتم:

_چه منظور بدی داشته باشی یا نداشته باشی من دیگه باتو ازدواج نمیکنم.

نه تنها با تو بلکه با هیچکس دیگه.

تا فردا هم از اونجا میرم به فکر یه رقصنده دیگه باش.


دستش شل شد و مچم رو رها کرد.


_دِ آخه من نمیفهمم درد تو چیه.

این مقاومتت یعنی چی؟


_منم تو رو نمیفهمم،این همه دختر ریخته برو یکی از اونارو بگیر تازه مثل من زیرخوابم نبودن.


_گفتم که ببخشید،از دهنم در رفت.

_مهم نیست دیگه.


و به سمت ایستگاه اتوبوس رفتم.

_کجا میخوای بری؟

_به توچه.

_بیا برگردیم کارت دارم.


نالیدم.


_اما من کاریت ندارم.

_نازگلم،خوشگل من،چرا هم خودتو هم منو اینجوری اذیت میکنی؟


نگاه کوتاهی بهش انداختم و گفتم:


#رقاص_من ❄️

#فصل‌دوم_رمان‌باربی‌من💓



Report Page