..

..

Gardenia

-هرکی زودتر به ایستگاه رسید حق اینو داره که دستور بده،فهمیدی؟

یونگی کلافه نچی کرد و گفت:من خستم

-این مشکل توعه یونگی! تو همیشه خسته ای.تازه امروز کاری هم نداشتیم فقط دوتا کلاس داشتیم

یونگی دستی به موهاش کشیدو گفت:همون هم خسته‌م میکنه

-یونگی زودباش اگه مسابقه ندی مجبورت میکنم پیاده برگردیم.

و بعد از زدن حرفش به سرعت شروع به دویدن کرد!

و یونگی هم به ناچار و از ترس اینکه پیاده برنگرده دنبال دوستش به سمت ایستگاه شروع به دویدن کرد.



با خستگی دوتا دستاشو رو زانو هاش گذاشت و تند تند نفسشو بیرون داد بعد از چند ثانیه سرشو به تندی بالا آورد و به هوسوکی که با نیش باز بهش زل زده بود خیره شد.

-راضی شدی؟

هوسوک با شیطنت ابرویی بالا انداخت و گفت: نه،وقتی که کاری که گفتمو انجام دادی راضی میشم

یونگی دو تا دستاشو مشت کرد و محکم تو هوا تکون داد : من که مسابقه دادم

-اوه راست میگی؟ گوشات مشکل داره؟ بهت گفتم هرکی برنده شد باید دستور بده.!



یونگی کلافه چشم هاشو چرخوند و به اطراف نگاهی انداخت ، هیچ کس تو این روز گرم تو خیابون نبود و این احمق بازیش گرفته.

+این بازی کثیفو تموم کن هوسوک،چند سالته؟

هوسوک با حالت متفکری پیشونیشو خاروند و گفت: اوه 17 سال دارم

+مسخره،گرممه هوسوک،خسته‌م،و واقعا رو مخی!

- مزخرف بی ذوق، از فردا با جیمین میرم خونه


پسر کوچکتر که یکی از نقطه ضعف هاش نزدیک شدن پارک جیمین به دوست چندین سالش هوسوک بود اخماشو تو هم کشید و گفت: لازم نکرده.تا وقتی من هستم فقط با خودمی نه هیچکس دیگه.

هوسوکِ موفق لبخند شیطانی زد؛ دستاشو دو طرف صورت یونگی گذاشت و محکم فشارش داد:حسود کوچولو


یونگی کلافه از گرما و نزدیک بودن هوسوک محکم دستاشو پس زد و گفت: دستاتو بکش و زودتر بگو چی میخوای؟


هوسوک همونطور که به یونگی و اخماش زل زد بود اروم زمزمه کرد: خودتو

یونگی نامطمن سرشو تکون دادو گفت:چی؟

هوسوک کلافه نفسشو بیرون داد و چشم هاشو بست: مین یونگی میخوام که دوست پسرم باشی و...ومن دوستت دارم مطمئن باش که دروغ نمیگم و دوست داشتنم تازه نیست....من مطمئن شدم از قلبم و حسی که بهت دارم و بعد از چند وقت تصمیم گرفتم بیام بهت بگم پس فکر نکن که از روی تنوع و اینطور چیزاست....یونگیا اگه جوابت منفیه ازت میخوام که دوستیمونو به‌هم نزنی و همچنان دوست من باقی بمو....


یونگی کلافه از وراجی کردنای هوسوک محکم پسر بزرگتر که با چشم های بسته درحال حرف زدن بود رو به سمت خودش کشیدو لباشو ریز بوسید: خفه شو پسر و فقط بهم بگو که من ماله تو هستم!

Report Page