....

....

ELᰔᩚ
کوک دستشو روی قفسه ی سینه ی مرد میکشید و چاقو رو با ملایمت روی شکم صافش سر میداد .
بدن مرد از شدت وحشت از عرق خیس بود و سینه‌ی بی قرارش که بالا پایین میشد، خبر از ضربان قلب سریعش میداد.
"چرا انقدر ترسیدی؟"
همونطور لباشو روی پوست یخ گردنش میکشید، چند بوسه ریز روشون گذاشت .
"اروم باش عزیزم قرار نیست اتفاقی بیوفته"
صدای نامفهومی از پشت ماسک تهیونگ خارج میشد و هر ثانیه اشکای بیشتری روی گونه های رنگ پریده اش سر میخورد.
" متاسفم که کار به اینجا کشید..."
چاقو رو جلوی یقه ی پیراهن پسر گذاشتو تو یک حرکت به سمت پایین تمام دکمه های پیراهنشو از جا کند
حالا قفسه سینه ی لخت پسر که از ترس به سرعت بالا پایین میشد بهتر تو دیدش بود
چاقو رو به آرومی روی پوست شکم پسر حرکت میداد و خط های محو نامفهومی میکشید:
مگه نگفتم دوست ندارم دست کسی بهت بخوره؟
لباشو به کنار گوش پسر رسوند:
به چه حقی اجازه دادی لمست کنه؟؟
با خشم از زیر لب غرید ،تهیونگ با شنیدن صدای جونگکوک لرز خفیفی کرد
_میدونی که باید بخاطرش تنبیه بشی ،هوم؟

€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€

اگه دوسش داشتید برام کامنت بزارید❤

دوستون دارم 🤗💖

الوراᰔᩚ


.


Report Page