....ELᰔᩚکوک دستشو روی قفسه ی سینه ی مرد میکشید و چاقو رو با ملایمت روی شکم صافش سر میداد .بدن مرد از شدت وحشت از عرق خیس بود و سینهی بی قرارش که بالا پایین میشد، خبر از ضربان قلب سریعش میداد."چرا انقدر ترسیدی؟"همونطور لباشو روی پوست یخ گردنش میکشید، چند بوسه ریز روشون گذاشت ."اروم باش عزیزم قرار نیست اتفاقی بیوفته"صدای نامفهومی از پشت ماسک تهیونگ خارج میشد و هر ثانیه اشکای بیشتری روی گونه های رنگ پریده اش سر میخورد." متاسفم که کار به اینجا کشید..." چاقو رو جلوی یقه ی پیراهن پسر گذاشتو تو یک حرکت به سمت پایین تمام دکمه های پیراهنشو از جا کند حالا قفسه سینه ی لخت پسر که از ترس به سرعت بالا پایین میشد بهتر تو دیدش بودچاقو رو به آرومی روی پوست شکم پسر حرکت میداد و خط های محو نامفهومی میکشید:مگه نگفتم دوست ندارم دست کسی بهت بخوره؟لباشو به کنار گوش پسر رسوند:به چه حقی اجازه دادی لمست کنه؟؟با خشم از زیر لب غرید ،تهیونگ با شنیدن صدای جونگکوک لرز خفیفی کرد_میدونی که باید بخاطرش تنبیه بشی ،هوم؟€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€اگه دوسش داشتید برام کامنت بزارید❤دوستون دارم 🤗💖الوراᰔᩚ.