...
می دونی چی دلم می خواد, دلم می خواد هیچ وقت جای نیکولاس کیج تو فیلم"city of angels " نباشم وقتی که می پرسید این چیزی که داری مزه می کنی چیه؟ و بشنوه که بگن این مزه شن و ماسه شیرین میده، وقتی دندونتو روش فشار بدی زبریشو حس می کنی، بهش میگن گلابی!
.
نمی خوام یه روز بپرسم چه حسی داری ازینکه نقطه نقطه های سرلوحه تو پرنگ نکردی و ورق زدی رفتی یه صفحه جدا برای خودت نقاشی کشیدی. ازینکه از خونه بابا نرفتی خونه شوهر و رفتی یه کشور دیگه و زندگیتو ساختی و بزرگ شدی لذت بردی و فهمیدی زندگی یعنی چی...
.
نمی خوام بپرسم چه حالی داشتی وقتی ازین کفش های که شبیه سم هستن پوشیدی و همه وزنتو انداختی رو پنجه پات و رقصیدی.
.
نمی خوام بپرسم چه جوری دل به دریا زدی و این کشتی در حال غرق شدنو ترک کردی و مهاجرت کردی و درس خوندی و من اینجا استوری هاتو سین کردم!
.
خودم باید بدونم چه حسیه وقتی توی رقص اسپنیش آدم دامنشو تاب میده.
یا وقتی با یه تیغ رو یخ لیز میخوری.
.
نمیخوام بپرسم وقتی انگشتات روی پیانو میدوئه و ساز خودتو میزنی چه حسی داری وقتی حتی من نت هارو یاد نگرفتم.
.
نمیخوام بگم لعنتی کل این کتابو خودت نوشتی چه حالی بهت داد؟
.
یه روزی حتی نمیدونستم وقتی موهامو گوجه ای کنم و تو خیابون آزاد و رها راه برم چه حالی داره.
.
.
آره می خوام تا جایی که میتونم من باشم که میگم گلابی چه مزه ای داره،نمی خوام تو برام توصیفش کنی.