I'm upset

I'm upset

Bl💙ue

رویای مشترکی داشتن، اما سرنوشت براشون مسیر دیگه ای رو درنظر گرفته بود.

اما اونا رویای مشترکی داشتن... ولی نمیدونستن که اون رویا...؟


*-*-*


یه گوشه ایستاده بود و به سیل جمعتی که برای تماشای اجرا جمع شده بودن نگاه میکرد.

اینجا بود، تو مراسم دبیو گروه های پسر جدید سه کمپانی برتر کره.

رویای قشنگی بود که همراه جیسونگ و چانگبین بعد سال ها تلاش بی وقفه و استعداد بی نظیری که داشت، چیزی تا محقق شدنش نمونده بود.

چان همراه دوتا از دوستاش قرار بود به عنوان " ثری راچا" و گروه جدید کمپانی جی وای پی دبیو کنن و این اولین استیجشون بود.

حدودا یک ساعت تا اجرا مونده بود و سالن پر از آدم هایی بود که هر کس به طرفی میرفت تا همه چیز برای این فستیوال جذاب به بهترین نحو انجام بشه.

چان خوشحال بود؟ اون به چیزی که میخواست رسیده بود؛ دبیو کردن اما...؟


چانگبین به سه پسری که هیچ تفاوتی با الهه های زیبایی نداشتن نگاه میکرد و از همه بیشتر کنجکاو بود ببینه که اون گروه به جز ویژوال خیره کننده، چه استعداد های دیگه ای داره. " دنس راچا" گروهی که به عنوان گروه جدید کمپانی YG اینجا بودن تا اولین استیج رو بترکونن.

جیسونگ که مکنه گروه حساب میشد استرس زیادی داشت. درسته که دبیو اونا تایید شده بود ولی این تازه شروع مسیر پر و پیچ خم دنیای سرگرمی بود.


" اونا خیلی خوشگلن"

زیرلب گفت ولی صداش اونقدرام هم اروم نبود و چان راحت متوجه جمله اش شد.

توجهش به جایی که چانگبین اشاره میکرد جلب شد و زمان برای یک لحظه ایستاد و حتی عقب رفت...



5 سال قبل.



" چان؟"

" جونم؟"

"نمیشه فقط بیخیالش شیم؟ درسته اون رویا پر از زرق و برقه اما باور کن فقط اولش جذابه بعدش...چان بعدش میفهمی که چقدر خسته کننده اس."

چان اخرین تکه از لباس هاشو هم داخل چمدون مشترکشون جا داد و زیپش رو کشید.

دستای دوست پسر غر غرشو گرفت و باهم روی تخت نشستن. اون هربار با ملایمت این موضوع رو برای مینهو روشن میکرد.

" این چیزیه که ما خیلی دربارش حرف زدیم! دنس تو همراه با اهنگسازی من و وکال یونیکت مینهو من تو میتونیم واقعا موفق بشیم و کنار هم به هرچی که میخوایم برسیم"

" این همش نیست و توام میدونی" مینهو دستاشو از بین دستای چان بیرون کشید و به قصد ترک کردن اتاقش، بلند شد.

چان کلافه دستی به موهای مجعدش کشید و با گرفتن دست مینهو، پسرو بین بازوهاش گیر انداخت.

مینهو آهی کشید و هرچند اصلا این مسیری نبود که دلش میخواست ادامه بده، اما بخاطر چان و در کنارش بودن قبول کرد که تو ادیشن کمپانی های سرگرمی برای آیدل شدن، تست بده.

" هیچی نباید مارو از هم جدا کنه چان. باید بهم قول بدی..."


بوسه ای به سرشونه بیرون افتاده از پیراهنش زد : " قول میدم"



اما رویای مشترکی داشتین... ولی نمیدونستن که اون رویا...؟

اون رویا برای چان بودن کنار لی مینهو بود. بودن کنارش و رسیدن به خواسته هاشون، باهم و فقط باهم... اما چیشد که اون شب گند زد به رویایی که توی قلبش داشت؟!


زمان اعلام نتایج کمپانی جی وای پی بود و هردوشون از استرس مدام داخل راهرو کمپانی قدم میزدین. بالاخره استفی که مسئولش بود بیرون اومد و دونه دونه اعلام میکرد که کیا میتونن دوره کارآموزی بگذرونن...


باشنیدن اسمش به عنوان دومین نفر از خوشحال فریادی کشید و مینهو رو روی دستاش بلند کرد و چرخوند.


" چانا‌...دیدی تونستی ..." مینهو دستاشو دور گردنش قفل کرد و برای بوسیدن لباش جلو رفت اما با یادآوری اینکه داخل کمپانی ان، لحظه اخر بیخیال شد و به زدن لبخندی اکتفا کرد.

استف پشت سرهم اسم هارو اعلام میکرد و با گفتن اینکه لیست تموم شده، چان و مینهو از ترس بهم نگاه کردن. اسمی از لی مینهو نبود...

" چان...این یعنی چی؟"


چان لبخند مضطربی زد و به طرف استف رفت و ازش خواست لیست رو دوباره چک‌کنه ولی هیچ اشتباهی صورت نگرفته.

" چان ولی تو که نمیخوای ..."


چان سرشو چسبیده بود و فکر میکرد این دقیقا چه بلایی بود که سرشون اومد. انقدر به خودشون مطمئن بودن که حتی فکر اینجاش رو نمیکردن.

مینهو بی صدا اشک میریخت. و منتطر بود که چان فقط بگه همه چی خوابه و قرار نیست از هم جدا شدن.

" ببین مینهو تو میتونی تو ادیشن بعدی شرکت کنی"


چان با چهره امیدواری زمزمه کرد و ندید مینهو چطوری دلش شکست.

" ما قرارمون این نبود..."

" تو که انتظار نداری من منصرف بشم، من خیلی تلاش کردم مینهو"

" ولی...اینجوری دیگه منو نمی بینی..."

چان شونه های لرزونش رو گرفت : " چشم رو هم بذا..."

مینهو خودشو عقب کشید و ناباور خندید، عقب عقب رفت و فقط یک جمله رو زمزمه کرد : " من رویای تو نبودم..."


*-*-*


فقط یک ثانیه زمان برد... فقط یک ثانیه که بشناستش... چقدر زیباتر شده بود.

نفهمیدم زمان چطوری میگذشت تااینکه کسی جلوی دیدمو گرفت. پسری که قد بلند تری داشت.

مینهو رو بغل کرد اما چشمای مینهو به چانی که هنوز بهش خیره بود، دوخته شده بود.

مینهو خندید و چان از همون فاصله هم می تونست رد اشک رو داخل چشمای عسلی رنگش ببینه. رویایی که باهم داشتن رو تنهایی و حالا انقدر دور از هم قرار بود ادامه بدن.

" موفق باشی..." مینهو طوری لب زد که کاملا بشه از اون فاصله لب خونی کنه و چان بغض چنگ زده به گلوش رو قورت داد:



" من خوشحال نیستم..."

Report Page