..

..

Gardenia

دوباره به نامجونِ کلافه نگاهی انداخت و به سختی جلوی خودشو گرفت تا نخنده و دوباره همسر کیوتشو ناراحت نکنه.

همینطور که هوسوک به نام و نام به زمین خیره شده بودند پسرکوچولوشون با قدم های ارومش وارد اتاق شد؛

اب دهنی که از گوشه لبش به سمت چونه‌ش راه افتاده بود رو با پشت استینش پاک کرد و با دیدن نام تو اون حالت لبخند خرگوشی زد،

هوسوک که از طرف راست اتاق به پسرش خیره شده بود برای این همه کیوتیش ضعف کرد.

سوکجون قدم ارومی به سمت بابا نامجونیش برداشت و دستاشو به سمتش دراز کرد و تک کلمه ای که همین چند ساعت پیش تازه به زبون اورده بود رو تکرار کرد:ماما"

نامجون با حرص صورتشو سمت پسر بچه چرخوند و گفت: آاایی بچه نفهم من باباتم و خیرسرم تاپم حداقل به هوسوک بگو مامان.


هوسوک قهقه ای زد و رفت جلوی پاهای نام روی زانو نشست و گفت:دعواش نکن ماما نامجونی پسر کوچولومون تونسته حرف بزنه‌هااا نزن تو ذوقش.

نامجون دهن کجی کرد و ادای همسرشو درآورد: ماما نامجون بهت پیشنهاد میکنه یادت بیاد که چه طوری تو تخت ددی ددی میکنی!.


هوسوک با این حرفش دوباره خندید و دستاشو گذاشت دو طرف صورت نامجون و اونو به سمت خودش کشوند و اروم لباشو گذاشت روی پیشونیش:چرا اخه انقدر کیوتی جونی؟

-کیوت خودتی عوضی،اون یکی بهم میگه مامان تو هم میگی کیوت من یک پسر هات جذابم و یک پدرمهربون و دلسوز نه کیوت تو و مامان اون پس...

-ماما

نامجون همونطور که پیشونیش به پیشونی همسرش تکیه داد بود زیر چشمی نگاهی به پسر لجبازش انداخت و پوفی تو صورت هوسوک کرد.

هوسوک خیلی سریع خودشو عقب کشید و گفت: اییی تف کردی تو صورتم 

نامجون نگاهشو سمت دیگه ای داد و گفت: حقته

هوسوک به طرف پسرشون رفت و اونو کشوند تو بغلش: گوش کن سوکجون من پاپاتم اون (با انگشتش به نام اشاره کرد) اون ددی هاته جذاب و مهربونته،فهمیدی؟ باید اینطوری صداش کنی!

نامجون که متوجه تیکه ای که هوسوک بهش انداخته بود شد نچ کلافه ای کشید.

هوسوک لپای پسرشو تو دستش گرفت: حالا من کیم؟


پسر کوچولو انگشت اشاره شو تو دهنش کرد و با دقت به هوسوک نگاه کرد،

هوسوک و نام هردو به پسر کوچیکشون نگاه میکردند تا جوابشو زودتر از دهن کوچولوش شکار کنند؛

پسر همونطور که انگشتش تو دهنش بود به زحمت گفت:ماما

با این حرفش نامجون بلند زد زیر خنده و هوسوک متعجب به پسرش خیره شد :مطمئنی من مامانم؟ منظورت نامجون نبود؟

پسر بچه همونطور که تو بغل هوسوک نشسته بود از روی شونه بابای خوشگلش به نامجونی که نیشش باز بود نگاهی انداخت و دوباره گفت: ماما."


هوسوک خنده ای کرد و گفت : درسته پسرم زیاد به خودت فشار نیار هردوتامون مامانیم 

فقط من مامان منطقی هستم و بهت فشار نمیارم این مامان نامجونته که به خاطر اولین کلمه‌ت به جای اینکه ذوق زده بشه قهر کرده.!

نامجون به پسرش که تو بغل هوسوک نشسته بود و تند تند مشغول مک زدن انگشتش بود، نگاهی انداخت و اروم به سمتشون حرکت کرد.


پشت هوسوک نشست و دستاشو دور کمرش حلقه کرد و نفسشو تو گردن هوسوک رها کرد

-چه کنیم هوسوک؟! این تقدیره این بچه‌ست! قراره مخش مثل تو عمل کنه

هوسوک خوشحال از توجه همسرش ریز خندید و بچه به بغل خودشو تو اغوش نام جا به جا کرد.

Report Page