..
ا/ت:جیناااااا
جین:هوم؟جانم
ا/ت:ساعت چنده؟
جین: 11:11
ا/ت:شتتت
جین:چی شدد؟؟
ا/ت:ساعت جفتهه
جین:خب..؟
ا/ت:میگن اگه ساعت جفت باشه و همش ساعتای جفت و ببینی یعنی کنار فرشته ها زندگی میکنن
جین پوزخند عمیقی زد:شاید!
ا/ت:من میرم غذا رو اماده کنم تو ام بیا
ا/ت از اتاق به بیرون رفت
جین وقتی از رفتن ا/ت مطمعن شد سرش و بالا گرفت و به پنجره نگاه کرد:فرشته..؟اگه بفهمی کنار یه لوسیفر زندگی میکنی...ری اکشنت چی میتونه باشه
ا/ت با دهنه باز پشت جین وایساده بود
چون وقتی میخواست صداش کنه همه چیو شنیده بود..
ا/ت:چ..چی؟؟؟
جین یهو سمتش برگشت:از کی اینجایی؟؟
ا/ت:تو...شیطانی؟؟؟؟
جین که سعی میکرد نشون نده:شیطان؟چرت و پرت نگو ا/ت
ا/ت جلوی جین وایساد و تو تیله های مشکی جین نگاه کرد:راستش و بگو!
جین میدونست که اگه ا/ت بفهمه دیگه نمیتونن باهم باشن!
چون این یه قانون بود که اگر شیطان یا فرشته ای با ادمیزاد ها در ارتباط میبود...واسه همیشه...باید از دنیای انسان ها میرفت
جین:خیالاتی شدی ا/ت...
ا/ت سرش و پایین انداخت:ترسیدم
جین:شیطان وجود نداره..حالام بیا بریم غذا بخوریم که خیلی گشنمه...