🐿 ,

🐿 ,

@lettersofSquirrel


نامه هاش رو جمع کرد و زیر بالشش قایم کرد، عینکش رو روی کتاباش گذاشت و از پنجره بیرون رو نگاه کرد

هوا ابری بود، دو روز تمام بارون باریده بود

چرا همیشه جمعه ها بارون می اومد؟

نه سوال اصلیش این بود که چرا وقتی جمعه عصر ها دلش برای مینهو تنگ میشد بغض آسمون هم با اون میترکید

تک تک حرفاشون باهم، تک تک لحظه هایی که باهم گذرونده بودن از جلوی چشماش مثل یه فیلم رد میشد و نمیتونست متوقفش کنه، زمان نمی ایستاد تا این فیلم به آخرش نرسه

چی میشد...چی میشد اگر هیچوقت اون‌ حرفا رو بهش نمیزد؟

" اون روز بعد از ظهر،سیاره میم آتیش گرفت. نتونستم اونجا نگهت دارم، مجبور شدم همونجوری که خواب بودی سوار ماشین زمان بفرستمت به دنیای خودت، دنیای تنهاییت، که سالم بمونی تا روزی که باز برگردم کنارت

منم اونجا آتیش گرفتم و سوختم، مردم، تموم شدم. سنجاب برفیت از آتیش بیزاره، آلبومای لانام توی آتیش سوخت، هیونگ...دمم هم سوخت:)

وقتی بیدار شدم نه تو رو داشتم، نه خودمو، نه سیاره مون رو، نه ۲۳۷ رو

هیچی نداشتم، له شدم، تنها شدم

اما الان بهترم، انقدری که رو پاهام وایسم، انقدری که لنگ بزنم ولی راه برم

راه برم و دنبالت بگردم تا پیدات کنم

هیونگ من پیدات میکنم و برت میگردونم

سیاره مون رو باهم میسازیم "

به دستش که پر زخم بود نگاه کرد، بی دلیل لبخند زد، هوا اونقدری سرد بود که نخواد از زیر پتوی گرم بیمارستان تکون بخوره اما با هیونگ قرار داشت، توی محوطه منتظرش بود حتما

از جاش بلند شد، سرمش رو توی دستش گرفت و برای بار اخر به بالشش نگاه کرد، انگار که میترسید کسی بفهمه نامه هاش کجان

گوشه کاغذ آبی کمرنگی بیرون بود، خم شد 

" خب...چه جوری یه نامه رو شروع میکنن...؟ سلام.

حالت خوبه هیونگ؟ امیدوارم که خوب باشی، اگر هم نیستی مجبوری بخاطر من خوب باشی، زوره.... "

نامه اولش بود، زیر بالش سرش داد و سمت در اتاق رفت. با باز کردن در به خودش لرزید و سعی کرد سرما رو نادیده بگیره

" هی تو سنجاب برفی ای، سرما روت تاثیر نداره "

با خودش حرف می زد، خیلی وقت بود با خودش حرف میزد 

همه اون حرفایی که قبلا به مینهو هیونگ می زد رو الان به خودش میگفت، به مینهو هیونگ توی سرش

بعضی وقتام جای مینهو هیونگ با خودش حرف میزد، مثل الان که میخواست لرزش زانو هاش که حالا خیلی لاغر شده بودن رو نبینه

خودشو به محوطه بیمارستان رسوند

- هی تو

+ هیونگ

- سردت میشه برگرد تو

سمت مینهو رفت، دستشو با دست آزادش گرفت 

+ چرا باید برم وقتی تو اینجایی؟

مینهو اخم کرد

- دقیقا بخاطر همین باید بری، چون من اینجائم

+ نمیرم، میخوای زور بگی؟

- میخوای زور بگم؟ اصلا هرکاری دلت میخواد بکن

جیسونگ دستش رو ول کرد و لبهاش رو روی هم فشرد

+ میدونستی این از هر زور گفتنی بدتره؟ اینکه کسی که دوست داری رو به حال خودش رها کنی؟ حتی اگر کار بدی بکنه و بخواد ازت فاصله بگیره؟ تو نباید این کارو بکنی

- تو راه دیگه ای برام گذاشتی سونگی؟

یک قدم عقب تر رفت، چه اهمیتی داشت که هوا کم کم رو به تاریک شدن می رفت

+ نه نذاشتم

مینهو ابرو بالا انداخت

- پس چه انتظاری ازم داری؟

+ انتظاری که از دلیل نفس کشیدنم دارم، بودن، بودن، بودن

گوشه لباس رنگ و رو پریده ی بیمارستانش رو توی مشت بی جونش مچاله کرد

- من همیشه کنارتم سنجاب کوچولو، دیگه ازم چی میخوای

خندید 

+ راست میگی؟ نه راست نمیگی چون من دارم با هوا حرف میزنم 

- نه، با خودت داری حرف میزنی

+ آره، تو توی خیالم منو تنها نمیذاری، پیشم می مونی، همینم خیلی خوبه

- تقصیر خودته سونگی

+ آره اگر تقصیر من نبود که الان این شکلی نشده بودم هیونگ

- مجبورم برت گردونم به دنیای خودت، به دنیای پر غم و غصه تو، همونجایی که همیشه هستی، اتاق ۲۳۷ طبقه سوم، بوی الکل بیمارستان، پرستار بی حوصله، نامه هات...حرفی نداری؟ وقتشه برم

+ چرا هنوز یه خواسته دارم

صدای رعد و برق تو کل محوطه پیچید، جلو رفت و آروم دستش رو توی دست مینهو گذاشت و زمزمه کرد 

+ Viens m'embrasser

چشماش رو بست، نمیدونست این اشکای خودشه یا بارون؟ این لبای خود مینهوئه یا توهم مینهو؟ اینجا تنهاست یا اون کنارشه؟ هرچی بود حس خوبی داشت

نمیخواست تموم بشه ، نمیخواست برگرده ، همونجا میخواست بمونه تا بمیره

چون راه برگشتی نذاشته بود

همونجا خوشبخت بود، همونجا کنار خیال هیونگش

توی بارون

توی سرما

مثل سنجابی که ربیت شی رو گم کرده و حالا راه برگشتن به لونه ش توی طوفان خراب شده

" آره بیشتر میخوام

بازم من رو ببوس "

خودش رو نگه نداشت و گذاشت صدای هق هقش بلند بشه، اونم باید میشنید

چشماش رو باز کرد

جز خودش هیچکس اونجا نبود

Report Page