..

..


꒦ꀤꏳ꓄ꂦꋪ

"هیونگ، الان نشستیم روی زمین، دستهاش رو باز کنی راحت میتونه فرار کنه"


جین دستش رو به سمت نقاب جونگکوک برد و همون موقع لب زد


"اگه هم بخواد فرار کنه،یعنی ما پنج نفر ادم نمیتونیم جلوش رو بگیریم؟!"


نقاب رو از روی صورت پسرک برداشت و به قصد باز کردن دستهاش، اون رو کمی به طرف ووشیک که سمت چپ جونگ کوک نشسته بود، متمایل کرد


"ووشیک، میخوام دستهاش رو باز کنم، گارد بگیر... یونگی، جیمین با شما هم هستم."


دستهای جونگکوک که پشت سرش بسته شده بودن رو باز کرد و اون رو به حالت قبلش برگردوند. هنوز نبض پسر رو چک نکرده بود که در هلیکوپتر باز شد و هوسوک جلوی در ظاهر شد.


"رسیدیم... اوه خدای من..‌"


به محض باز کردن در با ووشیک و جیمین و یونگی روبه رو شد که اسلحه هاشون رو به طرف پسری که بیهوش بود گرفته بودن


"چی شده؟! چه بلایی سرش اومده؟"


جین که سعی داشت از زنده بودن جونگکوک مطمئن بشه، دستش رو روی نبضش گذاشت و سعی داشت بفهمه میزنه یا نه


"خودمم دقیق نمیدونم، کمک کنید ببریمش پیش نامجون"


جیمین همچنان گاردش رو حفظ کرده بود و یونگی و ووشیک و هوسوک، جونگکوک رو به طرف مقر میبردن.


الان بهترین موقعیت بود‌. نمیدونست دقیقا کجاست و اگه فرار کنه سر از کجا درمیاره... ولی بهتر از این بود که با اون چند نفر و اون مردی که نزدیک بود جونش رو ازش بگیره، یه جا باشه.

دست هاش توی دست های مردی بود که خلبان هلیکوپتر بود و پاهاش رو اون دو مردی که پیشش نشسته بودن، گرفته بودن.

پسری که از بقیه ریز جثه تر بود هنوزم لوله اسلحه اش رو به طرفش گرفته بود و مردی که سعی داشت نبضش رو چک کنه داشت جلوتر از بقیه میرفت.


این بهترین موقعیت بود پس زود دست بکار شد. توی یه حرکت ناگهانی، ضربه ایی به گلو هوسوک که بازوهاش توی دست هاش بود و بالا تنه اش رو حمل میکرد زد و باعث شد بیوفته و بقیه رو هم متوقف کنه.

سریع بلند شد و به طرف جیمینی که میخواست بهش شلیک کنه حمله ور شد و قبل از اینکه بخواد کاری کنه اسلحه اش رو ازش گرفت.

یونگی سریع از پشت گرفتش و وو شیک از جلو سعی داشت اسلحه رو ازش بگیره. با بازوش ضربه ایی توی شکم یونگی زد و به طرف ووشیک شلیک کرد.

جیمین که بخاطر حمله یه دفعه ایی جونگکوک هنوز روی زمین افتاده بود،دست ووشیک رو کشید و جلوی گلوله خوردنش رو گرفت.

با پخش شدن صدای شلیک گلوله توی هوا، جین به طرف منبع صدا برگشت و متوجه غوغا پشت سرش شد. سریع به طرف دستگیره ایی که همه درها رو میبست رفت و اون رو پایین کشید.

جونگکوک که متوجه شده بود درهای دارن بسته میشن، سرعتش رو بیشتر کرد و با ترفندی که زیاد توی بوکس ازش استفاده میکرد، بلاخره تونست از شر یونگی خلاص بشه و به طرف آخرین دری که در حال بسته شدن بود، دوئید.

بلاخره موفق شد و تونست قبل از بسته شدن از در بگذره. نفسی که توی سینه حبس کرده بود رو بیرون داد و بلند شد که از اونجا دور بشه. هنوز قدم از قدم برنداشته بود که با قرار گرفتن لوله تفنگ روی کمرش متوقف شد و پخش شدن صدای اون مرد، باعث شد قلبش برای ترشح بیش از حد آدرنالین، تند تند بزنه.

چطوری تونست انقدر سریع خودش رو به اینجا برسونه؟!


"عا...جئون. مثل اینکه فقط با بستن قلاده میتونم پیش خودم نگه ات دارم...


وبعد همه جا تاریک شد...

Report Page