~♡
Lena[وقتی در شرایط سختشون کنارشونی]
جیسونگ؛
- کاملا ناراحت پیشت میاد.
- وقتی میبینیش متوجهش میشی اما چیزی نمیگی.
- کمی بهش فرصت میدی تنها باشه و بعد از مدتی که پیشش میری متوجه حالت ناراحت و درموندهش میشی
- روی تخت نشسته و به آرومی جلوش میشینی و ازش میپرسی که چیشده.
- چیزی نمیگه و به آرومی چشم هاش پر از اشک میشه پس بلند میشی و بغلش میکنی.
- "مشکلی نیست، من اینجام" بهش میگی و اون بیشتر گریه میکنه.
- وقتی که آروم میشه زمزمه میکنه: "خوشحالم کنارمی."
فلیکس؛
- پشت در اتاق تمرین منتظرش بودی و وقتی در رو باز میکنه بهش با ذوق سلام میدی
- "برات غذا هم خریدمممم." و با خوشحالی بسته غذا رو نشونش میدی.
- "اما الان دو نیمه شبه." و به ساعتش اشاره میکنه.
- "درسته و تو تمام مدت مشغول سخت تمرین کردن بودی، برای همین برات غذا آوردم چون نمیخوام گرسنه باشی."
- غذا هارو روی مبل میذاری. "داشتی با این آهنگ تمرین میکردی، درسته؟ بیا باهم انجامش بدیم." میگی و به سمتش بپر بپر میکنی و که بهت لبخند میزنه.
- "به نطر هیجان زده میای." صدا آهنگ رو بلند میکنه و بهت میگه: "حرکات من رو تکرار کن."
- حدود یک ساعت یا بیشتر مشغول رقصیدن میشید و وقتی اشتباه میکنی میخندید.
- بعد از آخرین اشتباه میگه خیلی خسته شده و همچنان در حین خندیدن روی زمین دراز میکشه و تو کنارش میشینی.
"ازت ممنونم." بعد از اینکه نفسش جا میاد زمزمه میکنه.
- " چرا انقدر یهویی؟"
- با لبخند نگاهت میکنه و میگه: "خیلی خوشحالم که دارمت."
سونگمین؛
- میدونستی که این روز ها کلی سرش شلوغه و بخاطرشون خیلی استرس داره.
- نمیدونستی چطور آرومش کنی پس یه نامه در مورد اینکه نگرانشی و دوست داری خوشحال ببینیش براش مینویسی و بدون اینکه بفهمه توی کوله پشتیای که باخودش میبره میزاری.
- "داری چیکار میکنی؟" وقتی که جیسونگ از اعضا ازش میپرسه بهش میگه صبر کنه چون میخواد با دقت همه کلمات نامه رو بخونه.
-"اون حالش خوبه؟" "شاید!" فلیکس از جیسونگ میپرسه چون وقتی میبینن داره به یه کاغد لبخند میزنه تعجب میکنن.
- بهت یه پیام 'دوست دارم' میده.
- با خودش همه جا میبرش چون چیزیه که باعث میشه انرژی بگیره و لبخند بزنه.
جونگین؛
- درست غذا نمیخورد و این خیلی ناراحت و نگرانت میکرد.
- "میخوای باهم آشپزی کنیم؟"
- "البته" و با لبخند سرش رو تکون میده.
- با هم پاستا درست میکنی و بینش چند تا جک رندوم میگی و سعی میکنی بخندونیش و تا حدودی موفق میشی.
- در حینی که غذاش رو میخوره با لبخند بهش خیره میشی.
- "چه منظرهای، پسر خوشگلی که داره غذا میخوره. حتی غذا خوردنت هم خوشگله." بهش میگی که خندش میگیره.
- "کیوت کیوت کیوت" بهش میگی که سرخ میشه.
- "الان کیوت تر هم شدی."
- "میخوای بعد از غذا بریم بیرون؟ میتونیم بستنی هم بخوریم."
- "البته"
- قطعا الان حالش بهتره و توی راه باهم راجع به چیزی که آزارش میداده صحبت میکنید 3>
منتطر نطر های قشنگتون هستم ^^💕: