...
«فلسفه غذا» در گفتوگو با پروفسور دوایت فارو (استاد فلسفه دانشگاه سندیهگو)
زیباییشناسی طعم
ترجمه سیدامین موسویزاده
پروفسور دوایت فارو، Dwight Furrow، استاد فلسفه دانشگاه سندیهگو در امریکاست. او در زمینه زیباییشناسی، فلسفه غذا، فلسفه اخلاق و فلسفه سیاسی تخصص دارد و در این حوزهها صاحب آثار و مقالات متعددی است. اما در خارج از فضای آکادمی او را به عنوان متخصص تأییدشده و مشهوری در زمینه «نوشیدنیها» میشناسند که به طور منظم با یک خبرنامه رستوران و غذا همکاری دارد. از نظر او غذا به «فلسفه» نیاز دارد. این گفتوگو را نشریه «سمپوزیوم»، مجله فرهنگی- زیباییشناختی و فکری- تخصصی در حوزه غذا، با او انجام داده است که در ادامه میخوانید:
پروفسور فارو! چه شد که به عنوان یک فیلسوف، به تأمل در مورد «غذا» علاقهمند شدید؟
زمانی که از فضای مدرسه فاصله گرفتم و در قامت یک محقق دانشگاهی در رشته فلسفه مشغول به کار و مطالعه شدم، «ابعاد شخصی فلسفه»، یعنی آن معنا از فلسفه که آن را «روشی برای زندگی» میداند، برایم اهمیت بیشتری یافت. از همین طریق به فهم «چیزهای کوچک» علاقه پیدا کردم که جزئیات زندگی را تشکیل میدهند که البته یکی از آنها «غذا» است.
اگر فلسفه «روش زیستن» باشد پس باید چیزهایی در مورد چگونگی حفظ موجودیت جسمانی ما برای گفتن داشته باشد. کتاب فوقالعاده کارولین کورس مایر، «ساختن حس چشایی» نیز در این میان یک عامل انگیزهبخش مضاعف بود. این کتاب نشان میدهد که غذا میتواند منبعی جدی برای تأمل فلسفی باشد. با این حال، این حوزه فلسفی هنوز کشف نشده باقی مانده است و ما هنوز فاقد یک «زیباییشناسی طعم» هستیم.
شما در نوشتههایتان از «اهمیت تفکر درباره غذا» دفاع میکنید. چرا اندیشیدن به این موضوع مهم است؟
چالش بزرگ زمانه ما برای مقابله با دشواریهای زندگی این است که در پایداری منابع، از جمله منابع غذایی بکوشیم. رویارویی با این چالش به احتمال زیاد مستلزم آن است که ما خواستههایمان را مدیریت کنیم و چگونگی التذاذ خود را با تجدید ساختار رفتارهای درست در مورد مواد غذایی اصلاح کنیم.
«غذا» نوعی نقطه کانونی است که در پرتو آن میتوانیم روشهای دیگر زندگی کردن را ببینیم. فلسفه در آغاز خود در یونان و روم، روشی برای تهذیب نفس و روی آوردن به اعتدال برای رسیدن به زندگی خوب بود. من گمان میکنم ما باید به این مفهوم از فلسفه بازگردیم. اما در کل در حوزه «طعم» کمتر نظریهپردازی شده و مفهومپردازی آن دشوار است. با این وجود این حوزه اکنون برای تأمل فلسفی آماده است.
در مورد غذا همیشه «دغدغههای اخلاقی» وجود دارد. اعتقادات مذهبی و ارزشهای اخلاقی عادتهای غذایی مردم را در فرهنگهای مختلف شکل میدهد. اخلاقگرایان، افراط در لذت نفسانی خوردن و نوشیدن را ناپسند میشمارند؛ خوردن برخی از خوردنیها در جهت فضایل یا رذایل تلقی میشود؛ و امروزه دغدغه اخلاقی تولید غذا و پیامدهایش بر محیطزیست، زیست جانوران، فقر جهانی و مانند آن پدیدار شدهاست. شما فکر میکنید در زمانه ما کدام موضوع در اولویت است؟ فلسفه چگونه میتواند در این میانه به ما کمک کند؟
مشکل اصلی پیش روی ما کاملاً در تاریخ انسانی منحصر بهفرد است. ما بیش از حد تولید میکنیم. سبک زندگی کشورهای پیشرفته، از جمله مصرف مواد غذایی، ناپایدار است و البته این شرمآور است که با وجود این ظرفیت تولید، هنوز هم انسانهایی گرسنه هستند، اما اگر آنان از فقر رهایی یابند مسأله ناپایداری منابع بدتر خواهد شد. بنابراین موضوعات اخلاقی و سیاسی فراتر از مسائلی چون «عدالت توزیعی» است و پرسشهایی را در مورد چگونگی تغذیه سیاره زمین با تولید کمتر یا تولید متفاوت دربر میگیرد.
متأسفانه نظام اقتصاد جهانی بر مبنای نیازی سیریناپذیر برای رشد ثابت، استوار شده است و هنجارهای اخلاقی ما این نظام را با ستایش فضایلی چون «تولید» و «تجمع ثروت» و «اخلاق کار» حمایت میکند. در همین حال، ظهور اجتنابناپذیر ماشینآلات، نیروی کار انسانی را در آینده غیرضروری میکند. برای مقابله با این وضعیت تولید بیش از حد، ما باید اساساً الگوی تولید و مصرف خود و نگرش خود نسبت به رشد را تغییر دهیم. اما برای انجام این کار به هنجارهایی جدید و مفهومی بسیار تغییریافته از «شادی» انسان نیاز داریم. فلسفه دستکم به عنوان یک تصور سنتی میتواند به این امر نظم و نظام بخشد. اگر فیلسوف نتواند، چه کسی میتواند مسئولیت تفکر خلاق در مورد «چگونه زیستن» را برعهده گیرد؟
به نظر من، اولین قدم لازم (و نه البته کافی) این است که به جای «کمیت» به سمت «کیفیت» برویم. از این رو، اصلیترین مسأله اخلاقی در مورد غذا این است که برای شکل دادن به چگونگی فکر و احساس خود، به زیباشناسی و شناختن نیروی «زیباییشناسی غذا» روی آوریم.
چرا از نظر شما غذا دارای «ارزش زیباییشناختی» است؟ یعنی «پخت و پز» به واقع شکلی از «هنر» است؟
من گمان میکنم فیلسوفان تا حد زیادی موافق هستند که خورد و خوراک، دارای ویژگیهای زیباییشناختی هستند. سؤال این است که اهمیت این ویژگیهای زیباییشناختی در کجا است؟ آیا آنها منابعی صرفاً زودگذر، شخصی، سطحی و فاقد اهمیتی بزرگتر هستند؟ یا آنها معانی و اجزایی ضروری را برای زندگی عالی بشری با خود حمل میکنند؟
من گمان میکنم که هر لذت روزمره مانند خوردن و نوشیدن، فوقالعاده برای ما اهمیت دارد. اینها ما را برای مقاوت در برابر روند رو به رشد دیوانسالاری، ارزیابی کمی و عقل ابزاری مهیا میکنند.
برخی اندیشمندان مانند «آدورنو» استدلال کردهاند که تنها هنر میتواند ما را برای مقاومت در برابر این «جهان اداریشده» آماده کند. با اینکه من طرفدار این ادعا هستم، اما شک دارم که یک نگارخانه یا یک تالار سمفونی بتواند پایگاه چنین مقاومتی باشد. این باید در زندگی خصوصی ما ظهور داشته باشد: در خانه؛ جایی که خوداظهاری فردی آزاد است.
بنابراین جهان غذا اهمیتی خاص دارد چرا که کانون اولیه (اگر چه تنها منبع نیست) «زیباییشناسی روزمره» است. اینجا همان جایی است که باید حرکت از کمیت به سمت کیفیت رخ دهد. این همان چیزی است که در جنبشهای غذای منطقهای و آهستهخواری محوریت دارد.
آیا فیلسوفان به طور کافی به بحث «زیباییشناسی غذا» توجه کردهاند؟
خیر. اشارات اندکی در افلاطون، هیوم، نیچه و کانت به خوردنیها وجود دارد اما هیچ بحث مستمری درنگرفته است. نیچه در «اینک انسان» به زندگی فرد انسان اهمیت میدهد اما او به صراحت بیانی در این باره ندارد. با ظهور زنان در فلسفه، اندکی به زیباییشناسی غذا پرداخته شده است اما این هنوز هم یک موضوع جزیی است. در واقع زیباییشناسی فینفسه در فلسفه انگلیسی و امریکایی بیارزش شدهاست چرا که تصور ما از «معناداری» به اشتباه به گزارهها و زبان صدقپذیر محدود شدهاست و مفهوم ما از خِرد در مرزهای «عقل ابزاری» باقی ماندهاست. این نگاه به معناداری بسیاری از قلمروهای حسی و عاطفی از جمله واکنش ما به غذا را حذف میکند. ما تنها باید شروع کنیم تا خودمان را از این اشتباهات رها کنیم.