...

...


تأملی فلسفی درباره «مرگ» و مفهوم آن

مرگ «دیوار» است یا «دروازه»

به مرگ بیندیشیم تا دریابیم هنوز زنده ایم

 پروفسور جف میسون

ترجمه سیدامین موسوی‌زاده



جف میسون

پروفسور جف میسون ( Jeff Mason. متولد 1945)، در دانشگاه ایالتی کالیفرنیا، فولرتون، فلسفه تدریس می‌کند. دغدغه او «فلسفه و هنر زندگی» است. او این قطعه را در سال 2011، شش ماه پیش از تشخیص مبتلا بودنش به سرطان ریه نگاشته است.

٭ ٭ ٭

فیلسوفان و غیرفیلسوفان در سطحی برابر نسبت به مرگ ایستاده‌اند. هیچ کارشناسی برای «مرگ» وجود ندارد. برای همین است که ما چیزی درباره آن نمی‌دانیم. حتی کسانی که درباره فرآیند مردن مطالعه می‌کنند چیزی بیش از ما در این باره نمی‌دانند. ما همه در اندیشیدن به مرگ برابریم و آغاز و انجام این اندیشه از «موضع جهل» است. مرگ و مفهوم آن برای ما هنوز هم کاملاً «تهی» است. هیچ تصویری از آن در ذهن ما نیست. برای زیستن، به درکی از مفهوم مرگ نیازمندیم، در حالی که مرگ به خودی خود برای هیچ چیز کاربرد ندارد. همه ما می‌توانیم درباره مرگ سخن بگوییم، چه مرگ امری واقعی باشد یا نباشد. اگر مرگ «واقعی باشد»، بنابراین انتهای زندگی شخص، یک «پایان ساده» است و اگر مرگ، «واقعی نباشد»، بنابراین انتهای زندگی مادی شخص، «دروازه‌ای» به زندگی دیگر است. با نداشتن محتوا، ما باید از مرگ به گونه‌ای «استعاری» صحبت کنیم. برای کسانی که می‌اندیشند مرگ واقعیت دارد، مرگ یک «دیوار» صرف است و برای کسانی که فکر می‌کنند واقعیت ندارد، مرگ «دروازه‌ای» به زندگی دیگر است. اجازه دهید که استعاره مرگ به عنوان «دیوار» را کمی بیشتر بشکافم. کسانی که اینچنین مرگ را می‌بینند بر این باورند که هر کدام از ما، رو به این دیوار ‌زاده شده است. از لحظه تولد به بعد هر گامی که ما به جلو برداشته‌ایم به سوی آن بوده است، فارغ از اینکه در چه مسیری حرکت می‌کنیم، چرا که هیچ مسیر دیگری جز آن وجود ندارد. مثل یک خانه آینه‌ای سرگرم‌کننده، دیوار مرگ ترس‌های زندگی ما و تصاویر کج و معوج‌شده ما را به خودمان نشان می‌دهد. همه آن چیزی که ما هنگام نگریستن در مرگ می‌بینیم بازتاب زندگی شخصی خود ماست. مرگ، پایان آینده است. با این حال، تا زمانی که زنده‌ایم، به سوی آن آینده ممکن، خواهیم زیست.

نتیجه اجتناب‌ناپذیر این دیدگاه آن است که اگر مرگ واقعی باشد، نه من و نه شما شخصاً آن را نخواهیم چشید. آگاهی ما پیش از انتهای زندگی متوقف خواهد شد. مهم نیست که چقدر به آن نزدیک شده‌ایم، مرگ در حضور ما عقب می‌کشد. ما در واقع تنها برای دیگران می‌میریم. مرگ همیشه از دیدگاه زندگی توصیف می‌شود. همان گونه که لودویگ ویتگنشتاین می‌نویسد: «مرگ تجربه‌ای درون زندگی نیست.» مفهوم مرگ بر خلاف دیگر مفاهیم است. معمولاً ما یک شیء داریم و یک مفهوم از آن شیء. برای نمونه ما یک اسب داریم و یک مفهوم از اسب. با این حال، مفهوم مرگ به هیچ رو و مطلقاً شیئی ندارد. اندیشیدن درباره چشم‌انداز مرگ خود یک تعمق همیشگی بر جهالت ماست. هیچ روشی برای شناختن بهتر مرگ وجود ندارد، چرا که مرگ اصلاً شناخت‌پذیر نیست.

یکی از مشکلات ما در گفت‌وگو از این موضوع، ترسی غریزی از مرگ است. ما تمایل داریم در پندار و کردارمان از مرگ بپرهیزیم. با این حال، اگر بتوانیم ترس خود را برای لحظاتی فراموش کنیم، با وضوح بیشتری می‌توانیم ببینیم که در واقع جذابیت این مفهوم از نظرگاهی «نامتعلق» و «بیرونی» ناشی می‌شود.

«زایش» و «مرگ» دو سر زندگی ماست. زیستن به سوی مرگ در طول زمان، به زندگی فرد چارچوب و راستایی می‌دهد که در آن تغییراتی که زندگی به ارمغان می‌آورد، فهم می‌شود. پیر و جوان بسیار متفاوت به جهان می‌نگرند. جوان به جلو می‌نگرد و پیر به گذشته. آنچه برای ما مهم است تغییراتی است که ما را پیرتر می‌کند. دورنمای مرگ این تغییرات را هشدار می‌دهد. جوانان دریافتی عقلانی دارند مبنی بر اینکه مرگ به سوی همه ما می‌آید، با این حال میرایی آنان برایشان واقعی نمی‌شود. اما برای پیران، درک تدریجی میرایی آغاز می‌شود. دو اندیشه مشهور فلسفی درباره مرگ، یکی از افلاطون و دیگری از اسپینوزا، من را برای مدتی طولانی گیج کرده بود. نخست؛ فیلسوفی که دلبستگی حیاتی به مرگ دارد و همواره در آن تأمل می‌کند، و دومی؛ انسان خردمندی که به هیچ چیز مانند مرگ این اندازه کم نمی‌پردازد. شاید حقیقت، جایی در میانه این دو باشد. نادیده گرفتن مرگ ما را با حسی کاذب نسبت به ثبات زندگی بر جا می‌گذارد و شاید ما را برانگیزاند تا خودمان را در لحظات روزانه زندگی گم کنیم و از سوی دیگر وسواس فکری در مورد مرگ می‌تواند به دور کردن ما از زندگی بینجامد. در حقیقت کنار آمدن با مرگ یک شخص مستلزم تأمل بر اهمیت مرگ در زندگی شخص و اندیشیدن درباره ارزش‌های بزرگتری است که به زندگی معنا می‌دهد. در خاتمه باید بگویم بسیار مناسب است که درباره مرگ بیندیشیم تنها برای اینکه او ما را از «زیستنی غوطه‌ور در زندگی» رها می‌کند و درمی‌یابیم که «هنوز زنده‌ایم».


Report Page