🛎

🛎


📝 شاه پیر و خودکامگی پیرامونیان؛ مورد محمدرضا پهلوی


✍ دکتر اسماعیل حسن زاده، دانشیار گروه تاریخ دانشگاه الزهرا


✅ با مطالعه زندگي چند فرمانرواي بزرگ ايران، كه سلطنت شان بيش از سي سال طول كشيده، (مانند شاه تهماسب صفوي، شاه عباس، فتحعليشاه، ناصرالدين شاه، محمدرضاشاه) مي توان دست كم سه مرحله براي ارتباط مستقيم آنها با مردم بازنمايي كرد. 

١)مرحله نوجواني و كم تجربگي سياسي: در اين مرحله ارتباط شاهان توسط ديوانيان و پيرامونيان كنترل مي شد. شاهان نيز غرق در كودكي و عشرت هاي جواني بودند. استبداد پيرامونيان از بازماندگان فرمانرواي پيشين شكل گرفته بود.

٢) جواني و با تجربگي سياسي: در اين دوره فرمانرواها سعي داشتند با مردم مستقيما ارتباط پيدا كنند و كنجكاوي سياسي داشتند و سعي مي كردند همه امور را در اختيار بگيرند. همه شخصيت هاي "شاه نشان" كه در آغاز سطنت نقش ساز بودند، به حاشيه رانده شده يا به نوعي از قدرت دور مي شدند. تمركز قدرت استبداد مطلقه فردي شاهي ايجاد مي كرد. نيروهاي جديد بر سر قدرت مي آمد و ساختارهاي جديد براي مهار قدرت و نظارت بيشتر بر عملكرد پيرامونيان ايجاد مي شد. بيشترين و مهمترين عملكردهاي شاهان مربوط به اين دوره بود.

٣) افزايش سن و كهولت و خستگي: شاهان را در استبداد قدرت غرق كرده و به ظاهر فضاي آرام سياسي و امنيتي ايجاد مي كردند، احساس انجام كارهاي بزرگ، آنها را به مرحله رضايت مندي سياسي مي رساند. در اين دوره پديده اي نوين به نام "استبداد پيرامونيان" از نيروهاي تربيت شده جديد رقم مي خورد. در اين دوره فرمانروايان سرمست از غرور، توسط شخصيت هاي معتمد پيراموني، از اوضاع و احوال خبردار مي شدند. اخبار فيلتر شده و به شدت كنترل شده و خلاصه وار بدست آنها مي رسيد. بخصوص از رسيدن اخباري كه خاطر همايوني را مكدر كند به شدت اجتناب مي شد.


✅ پس از اين مقدمه كوتاه، در اين نوشتار به مرحله سوم حكومت محمدرضا شاه از حدود سال ١٣٤٨به بعد اشاره مي شود. اين نوشته بيشتر مبتني بر سخنراني هاي شاه است؛ تصویرسازی دقیق از فرمانروايان پيشين به دليل نداشتن متن مكتوب از سخنراني هايشان دشوار است. 

✅ از مطالعه سخنراني هاي طولاني و كوتاه شاه مي توان به "استبداد پيرامونيان" نوع دوم رسيد. مقايسه اين سخنراني ها با سخنراني هاي سال هاي ١٣٤٠تا ١٣٤٨ مساله را به خوبي نشان مي دهد. شاه از سال ١٣٤٨بيش از پيش در حلقه پيرامونيان كه اغلب گماشتگان فرح بودند، قرار گرفت. موقعيت فرح به عنوان شهبانوي ايران با بزرگ شدن پسرش رضا محكمتر مي شد. سخنراني هاي مناسبتي با محتواي كلي گويي و اميدبخشي هاي كاذب، جاي واقعيت هاي جامعه را گرفته بود. در اين دوره شاه كمترين اشاره به رويدادهاي واقعي جامعه را دارد؛ حتي وقتي زلزله طبس اتفاق افتاد ايشان از تحمل تاريخي مردم در برابر دشواريها بيشتر سخن گفت تا از نحوه كمك رساني و برگشت به وضع عادي. 

شاه در اين دوره غرق در تمدن بزرگ و ژاپن دوم بود بدون اين كه گراني ناشي از افزايش قيمت نفت و حقوق كارگران و كارمندان سخن بگويد. جالب اين است كه مقايسه سخنراني ها نشان مي دهد شاه در مقطعي از خطاب طبقات اجتماعي خودداري مي كرد و مردم كلي را مورد خطاب قرار مي داد. انگار جامعه از مردم بي طبقه تشكيل شده است. 

✅ بيشترين دغدغه شاه در اين دوره مسايل خارجي و خط و نشان كشيدن به "ديگران"خارجي سپري مي شد. پيروزي در ظفاز عمان، پيروزي بر عراق و انعقاد قرارداد الجزاير، شاه را به ژاندارم منطقه ارتقا داده بود. در واقع شاه و امريكا چنين نقشي تعريف كرده بودند. كاميابي در مناسبات بين المللي، او را از تحولات داخل كشور باز داشت؛ از اين بدتر اينكه برنامه هاي خود را در داخل كشور موفق مي دانست و نيازي به طرح مشكلات مردم به ويژه فقرا و زاغه نشينيان نمي ديد. در واقع او عدالت داخل را، فداي امنيت در بيرون مرزها كرده بود. اما براي حكمراني، برقراري توازن بين امنيت جويي و ماجراجويي بين المللي و عدالت ورزي و آزادي داخلي لازم است. حكومت ها نمي توانند يكي را به بهانه ضرورت ديگري تعطيل كنند.


✅ درچنين وضعيتي "استبداد پيرامونيان" رشد يافته و تمام ساختارهاي جامعه را در هم پيچيده بود. پيرامونيان، شاه را در مسائل داخلي، در بي خبري گذاشته بودند. شاه براي پيشبرد امور به ساختارهاي ايجاد شده بيش از حد اعتماد كرده بود. اما غافل از اين كه ساختارها توسط افرادي كنترل مي شد كه منافع شان به آنها وابسته بود. در اين دوره در ديوانيان كمترين تغيير اتفاق افتاد. افراد بيشتر جابجا مي شدند و شاه از شعار جوانگرايي سال ١٣٤٢ دور شده بود. شعار جوانگرايي او براي آن بود كه شخصيت هاي دهه هاي پيشين را پاكسازي كند و نيروهاي مطيع گرد آورد. او براي اطمينان از اعتماد وزارت خانه ها، حتي به نظامي كردن وزارت خانه اي مثل كشاورزي روي آورده بود.

ساختارهاي كليدي و حياتي سلطنت در دست ميانسالان وفادار و مردان بالاي ٥٠سال بود، و تقريبا در برخي از نهادهاي نظارتي نوعي مادام العمري ايجاد شده بود، اما پست هاي سطوح پايين سياسي جابجا مي شد، تنها در نهادهاي اجتماعي مانند شير و خورشيد و شوراي ده و شهر، خانه اصناف و انصاف رقابت بين معتمدان محلي قدرتمند نهادينه شده بود. مطالعه چند نمونه نشان مي دهد كه تعداد اين افراد در شهرهاي كوچك حدود بيست نفر و شهرهاي بزرگ حدود ١٠٠نفر بيشتر نبود. تعداد معتمدان در تهران اندكي بيشتر بود.

✅ مي توان شاخص هايي براي دور شدن فرمانروا از جامعه و غفلت از مردم در لابلاي سخنراني ها پيدا كرد، مانند كلي گويي هاي آرمانگرايانه بدون توجه به بستر و واقعيات جامعه، كاهش معني دار داده هاي عيني جامعه در سخنراني ها، عدم گزارش وضع جامعه به صورت منظم، تاكيد بر قدرت نظامي و بي توجه به قدرت اجتماعي، ناديدن مصائب و دشواريهاي جامعه و تاكيد بر جشن ها و مراسم مناسبتي، خطاب كلي مردم و دهها شاخص ديگر.

استبداد پيرامونيان در مورد هر فرمانروايي امكان تحقق دارد. به ويژه در حكمراني هايي كه بر اعتماد پيرامونيان و خويشاوندان بيش از ساختارهاي سياسي و امنيتي و اشخاص ديگر تاكيد شود.

✅ استبدادپيرامونيان حلقه اي نفوذناپذير از افراد اغلب فاسد سياسي و اقتصادي يا امنيتي حول يك محور يعني حفظ وضع موجود ايجاد مي كرد؛ اين حلقه پيراموني هرگونه تغيير را با بزرگنمايي در برابر قدرت فرمانروا تعريف كرده و اندك اطلاعات رسيده به شاه را از كانال هاي كنترل شده، وارونه خواني مي كردند. از ده ها نامه سرگشاده و محرمانه كه خطاب به شخص شاه نوشته شده بود، هيچ اثري در سخنراني هاي شاه نيست. متن سخنراني ها چنان تنظيم مي شد كه ردپايي از اين نامه هاي اعتراضي نباشد. به ويژه زماني كه شاه بيمار يا كهولت سن داشته باشد بيشتر نظارت مي شد تا اخباري كه دگرگون كننده احوال او باشد، به دستش نرسد. 

✅ حال سوال اين است كه آيا استبداد مطلقه فردي شاه خطرناك است يا استبداد پيرامونيان؟هرچند پاسخ به اين سوال دشوار است و بدون مطالعه دشوارتر، اما به عنوان يك مدعاي سياسي مي توان گفت استبداد پيرامونيان معطوف به اواخر عمر فرمانروايان خطرناك و مصيبت بارتر از استبداد پيرامونيان دوران كم تجربگي شاه و مطلقه فردي است. در استبداد پيرامونيان دوره كم تجربگي، اميد به اصلاح پذيري شاه وجود دارد. در اولي اميد به تصميم گيري هاي درست و به نفع مردم و خودشاه وجود دارد، اما در استبداد پيرامونيان پسيني جز تاخير انداختن زمان تغييرات و عميق تر كردن دردهاي جامعه و امكان خشونت بار كردن دگرگوني هيچ تصوير روشني ديده نمي شود. پيرامونيان اصلاحات را براندازي وانمود مي كردند. شاه را مصلح بزرگ معرفي مي نمودند. همين كه صحبتي مي كرد چاپلوسان پيراموني آن را در روزنامه ها و ساير رسانه هاي جمعي به عنوان تنها راه نجات ملي تلقي مي كردند. پيرامونيان خود متن سخنراني برايش مي نوشتند بعد رسانه ها را وادار به بزرگنمايي آن مي كردند. تعدادي از پيرامونيان نظامي و سياسي خط مشي و راهبردها را، نجات بخش مي ناميدند. نهادهاي عملي سازي بيانات را به طور آني ايجاد مي كردند؛ بدون اينكه به نظام دانشگاهي و ساير گروههاي مرجع رجوع كنند از آنها ايده اي و نظري بگيرند و یا برنامه اي براي پياده سازي ايده ها طلب كنند. چون نظر براين بود كه تنها شاه مي تواند نظرات بكر ارايه دهد. اما كسي نمي پرسيد كه شاه كه سواد اقتصاد و فرهنگي و تاريخي و... ندارد چگونه از ايشان توقع نظريه پردازي داريد؟ درست است او تجربه سلطنت بيش از سي سال داشت اما بين تجربه و دانش فاصله زيادي بود. استبداد پيرامونيان اجازه نمي داد شاه به عنوان فردی صاحب تجربه تحليل دیده شود، بلكه می خواستند او را آنگونه كه مصلحت هست ببينند و معرفي كنند. 

١٢/ ١/ ١٤٠٠


🆔@Hassanhazrati50

Report Page