...
دویدن در بنبست
سیدامین موسویزاده
تصرف انسان در طبیعت معمولاً مصیبتساز است. نگاهی به دور و بر خودمان بیندازیم: از فاجعه دریاچه ارومیه و تالاب شادگان تا سوگنامه باتلاق گاوخونی و دریاچه هامون. از ریزگردهای خوزستان و کرمانشاه تا هوای آلوده کلانشهرها. از گذشتن جاده در میان جنگل ابر و توخالی شدن جنگلهای خطه شمال تا مدفون شدن دریاچه گهر در زباله و مرگ تدریجی ژئوپارک قشم. متأسفانه مثال برای ذکرکردن فراوان است، اما آنچه میخواهم پس از ذکر این نکات بگویم، شاید به مذاق دوستداران محیطزیست چندان خوش نیاید. من بنا دارم در پیشگاه دست تصرفکننده و گستاخ انسان، زیرآبِ فلسفههای دوستدار محیطزیست را بزنم!
فلسفههای مدافع محیطزیست باوجود بوق و کرناهای رسانهای و قدرت روزافزون اجتماعی و سیاسی در جهان و ایران، ضعفهای متعددی در مبانی خود دارند و به نظر میرسد این فلسفهها بشدت در استدلالورزی عقیم هستند. با اینکه انواع حزبهای سبز در سراسر دنیا در حال قدرتگرفتن هستند و با اینکه مسائل زیستمحیطی در سالیان اخیر همیشه جزئی مهم در مبارزات و مباحثات انتخاباتی بودهاست، اما به نظر من اگر در بُعد نظری بنا به گفتوگویی واقعی و به دور از هیاهو باشد و یک طبیعتستیز در یک فضای کاملاً منطقی روبهروی یک طبیعتدوست بنشیند، چندان به محکومیت عقلانی طبیعتستیزی مطمئن نیستم!
عموم فلسفههای زیستمحیطی و بومدوستانه، چنین پیشفرضهایی را در خود دارند که انسان با مصنوعاتش در طبیعت دخالت میکند و به دلایل تجربی و اخلاقی و مانند آن، چنین مداخله و تصرفی عقلانی یا اخلاقی نیست. (میپذیرم که این صورتبندی، بسیار ساده شده و بسیاری از مفاهیم در آن نادیده گرفته شدهاست. اما ما عجالتاً با همین «مغالطه پهلوانپنبه» این یادداشت را پیش خواهیم برد. )
اما پرسش این است که محصولِ انسان، همان حیوانِ ناطق سابق، چرا بر خلاف دیگر پدیدههای طبیعی، مصنوعی قلمداد میشود. چرا آنچه مربوط به نوع انسان است، بیرون از دایره طبیعت انگاشته میشود؟ این مصنوع بودن از چه حیثی است؟ آیا ما محصول «خودمان» را به طور اعتباری مصنوعی «مینامیم»؟ یا به طور حقیقی این دستآفریدهها «غیرطبیعی» هستند؟ آشیانه و مصنوع یک پرنده، جزئی از طبیعت و زیباییهای آن است. کلونیسازیهای مورچهها از طبیعت جدا نیست. حتی پدیدههایی مانند زمینلرزه و سیل و آتشفشان نیز، با وجود قدرت تخریب فوقالعادهشان، بلایای «طبیعی» خوانده میشوند. طبیعت حتی اگر خودش را ویران کند طبیعی است. پس با چه نگرش و چه رویکردی میتوان کردارهای انسانی و تأثیرات بشرِ طبیعی را روی طبیعت مصنوعی و خارج از طبیعت دانست؟
همانگونه که کلونیهای حشرات نیز برای بقا و تداوم خود در حد بضاعت و توانایی خود دست به تغییر و تصرف محیط پیرامون خود میزنند، بشر نیز با ساخت شهرها و هر آنچه متعاقب آن رخ میدهد در پی بقای خویش است. گرچه بسیاری از این تغییرات حتی برای خود او نیز مشکلساز شده و حیات و بقای او را نیز به خطر انداخته، اما دلیل موجهی در دست نیست تا بتوانیم این تصرفهای انسانی را غیرطبیعی و خارج از نظم طبیعت بدانیم. انسان جزئی از طبیعت است و لاجرم هر آنچه میکند طبیعی است. دوستداشتن محیط زیست، با هیچ استدلالی نمیتواند به پایستگی طبیعت بینجامد. تغییر جزو لاینفک طبیعت است و انسان نیز مانند دیگر موجودات طبیعی، طبیعتاً برای بقای خود یا هر علت دیگری دست به تغییر پیرامون خود میزند. مصنوع انسان نیز مانند مصنوع پرندگان فینفسه و از حیث طبیعیبودن آسیبی را متوجه طبیعت نمیکند و طبیعت را از طبیعی بودن نمیاندازد؛ بلکه صرفاً طبیعت را تغییر میدهد. حتی اگر همه جنگلها و دریاها به دست انسان از میان برود و موجودات بدون ماسک نتوانند تنفس کنند- فاجعهای که چندان هم دور از دسترس نیست- باز هم طبیعت از میان نرفته است بلکه طبیعت دگرگون شده؛ همچنان که همیشه و همواره دگرگون میشود.
طبیعت به دست کلونیهای بزرگ انسانی تغییر کرده؛ همچنان که کلونیهای ملخ و مورچه هم طبیعت را دستخوش تغییر میکنند. طبیعت دوره انسانی تغییر کرده، همچنان که طبیعت دوره دایناسورها با دوران پس از آن متفاوت بود. طبیعت متأثر است از همه موجوداتی که طبیعت را تشکیل میدهند و انسان هم یکی از آنها است. از این منظر، بشر در تصرف و تسخیر طبیعت مرتکب هیچ کار غیرعقلانی و غیراخلاقی نشدهاست.
اگر آنچه گفتیم روایی داشته باشد و اگر براستی فلسفههای زیست محیطی در استدلالآوری ناکارآمد باشند، برای حفظ محیطزیست در بعد نظری چه باید کرد؟ یک دوستدار محیطزیست برای دفاع از طبیعت در برابر تخریبهای انسانی چه باید کند؟ آیا در صورت سترون بودن فلسفههای بومدوستانه، باید محیطزیست را در برابر جوخههای اعدام بشری رها کرد؟ خیر. ادعای من چنین نیست.
اول کاری که یک طبیعتدوست میتواند انجام دهد، عقلانیسازی مبانی غیرطبیعی بودن اعمال بشری و در نتیجه، گرفتن حق تصرف طبیعت از انسان است. شاید بتوان با تزریق مبانی فکری فایدهگرایانه، از طریق مفاهیمی چون بیشترین خیر برای بیشترین افراد، کمی از غیراستدلالی بودن طبیعتدوستی را کاست، اما به نظر من و با توجه به آنچه اجمالاً گفتم، این رویکرد، رویکردی عقیم است و مسلماً «دویدن در یک بنبست» راه به جایی نخواهد برد.
دومین راه و شاید بهترین راه این است که برای توجیه نظری حفظ وضعیت کنونی محیطزیست، دست به دامان چیزی خارج از فلسفه و اخلاق شویم. در این میدان، فلسفه نمیتواند به مامِ طبیعت هیچ کمکی کند. شاید بهترین دستاویز برای توجیه نظری حفظ محیطزیست را بتوان در جایی یافت که در عصر مدرن امثال «لین وایت» به آن یورش بردند: دین و معنویت.
به نظر میرسد آنچه ما برای حفظ محیطزیست به آن نیاز داریم؛ چیزی از جنس «معنویتِ زیستمحیطی» باشد. انسان غیرطبیعی نیست و تصرفات او در طبیعت نیز غیرطبیعی نیستند. تمام آلودگیهای هستهای و پلاستیکی و نوری و تمام کلونیهای شهری انسان، از جنسِ خود طبیعت هستند؛ اما الزاماً همگی «معنوی» نیستند. طبیعت و انسان همیشه طبیعی هستند اما همواره معنوی نخواهند بود. معنویتگرایی شاید آخرین سرپناه دوستداران محیطزیست باشد.