...
فلسفه و آشکارایی
گفتوگوی کوتاه استفان لاو با نیگل واربورتون*
ترجمه: سیدامین موسویزاده
* Nigel Warburton. زادهی 1962. شهرت او بیشتر برای عمومیسازی فلسفه است. او دکترای خود را از کمبریج گرفته و همچنین در زیباشناسی و اخلاق کاربردی نیز صاحبنظر است. او مدتی مدرس دانشگاه ناتینگهام بود و از سال 1994 به دانشگاه آزاد (OpenUniversity) بریتانیا پیوسته است. این گفتوگو در «اندیشه: فلسفهی همهچیز» درج شده است.
لاو: شما در بالای سایت خود، فیلسوف مجازی، این جمله را از جان سرل نقل کردهاید که «اگر نتوانی مطلبی را به روشنی بگویی خودت هم آن را نفهمیدهیی.» این آشکارایی که میگویید چیست و چرا در فلسفه مهم است؟
واربرتون: آشکارایی بیان کردن خود به شیوهیی است که مخاطب بتواند آن چه را که میگویید دنبال کند. آشکارایی در مقابل گنگبودگی است. گنگبودگی دست کم بخشی از مخاطبان را نسبت به منظور شما در ابهام رها میکند. من نقلقول سرل را خیلی دوست دارم. همین طور جملهی رابرت هِینلین که میگوید «گنگگویی سرپوشی برای ناتوانی است.» البته بدیهی است که در برخی از گونههای نوشتاری، گنگبودگی تا این اندازه مهم نیست. شاید برخی نویسندگان دوست داشته باشند به گونههای مختلف و حتا ضد و نقیض تفسیر شوند. اما فلسفه نباید این چنین باشد.
آشکارایی در فلسفه مهم است از آن جا که زندگی کوتاه است. دلیل دیگر این است که بسیاری از افراد سبکمایه، به این خاطر جذبِ فلسفه میشوند که گمان میکنند از راه تظاهر به باهوش بودن قدرتی را به دست خواهند آورد. به طور سنتی، پنهان شدن در پشتِ گنگگویی، یکی از راههایی ست که چنین افرادی مخاطبان خود را فریب میدهند. فلسفه با بحث به پیش میرود. اگر نتوانید به راحتی دریابید که چه کسی چه چیزی گفته است، به احتمال خیلی زیاد این چهرهی جمعی فلسفه از میان میرود و همچنین برای فهم منظور یک فیلسوف از یک مسالهی بغرنج، باید زمان زیادی با اظهارات مبهم او کلنجار رفت. هر آن چیزی که از آغاز فلسفه تا کنون مطرح شده این پرسش مهم است که آیا گفتهی یک فیلسوف درست یا ارزشمند بوده است یا خیر. فلسفه با بحث و گفتوگو به پیش میرود، اما اگر شما واقعا ندانید که شخصی میخواهد چه بگوید چهگونه میخواهید گفتوگو کنید؟
لاو: اگر من با کسی رویارو شوم که گنگ سخن میگوید، آیا قاطعانه میتوانم بگویم که او خودش مطلب را درنیافته است؟
واربرتون: خیر. شاید فقط او نویسنده یا گویندهی خوبی نباشد. اما از سوی دیگر ابهام هم نمیتواند دلیل خوبی برای این باشد که کسی چیزی را دریافته است. تجربهی شخصی من این بوده که من اندیشههای فلسفی را خیلی بهتر از زمانی که میکوشم آنها را برای دیگری توضیح دهم درک میکنم. تدریس به دانشجویان زیرک، ترجیحا دانشجویانی که از طرح پرسشهای دشوار، یا ساده، نمیهراسند یکی از بهترین راههای دریافت مستقیم دربارهی یک اندیشه است.
لاو: آیا نبودن آشکارایی در نوشتهیی از یک فیلسوف میتواند به خاطر این حقیقت باشد که ما مطلبی ژرف رودرروییم؟ همان گونه که هر چه بیشتر به ژرفا برویم، ناگزیر تیرگیها بیشتر میشوند.
واربرتون: تاریخ فلسفه پر است از نمونههای خوب آشکارایی در موضوعاتی ژرف. گمان کنم نوشتههای دیوید هیوم نمونهی خوبی باشد. در دوران ما نیز توماس ناگل و دانیل دینت نشان دادهاند که میشود با آشکارایی در بارهی مسایل دشوار فلسفهی ذهن نوشت. جاناتان گلاور و پیتر سینگر نیز همین کار در حوزهی اخلاق انجام دادهاند. گاهی فیلسوفان باید به روشنی سخن بگویند که «ما در این مورد ابهام داریم.» شاید آنها ارتباط غیرمستقیم را به بیان مستقیم ترجیح دهند، اما این مستلزم ابهام زبانی و معنایی نخواهد بود.