...
سینما در جایگاه فلسفه
ترجمهی بخشی از مدخل فلسفهی سینما از دایرهالمعارف استنفورد
نوشتهی توماس وارتنبرگ
ترجمه از سیدامین موسویزاده و احد هاشملو
از زمانی که افلاتون در کتاب جمهوری شاعر را از آرمانشهر بیرون انداخت، دشمنی با هنر در فلسفه همهگیر شده است. این تا حد زیادی، به این خاطر است که فلسفه و شکلهای هنری مختلف در ارایهی منابع معرفت و باور رقیب یکدیگر بودهاند. فیلسوفان، نگران از حفظ انحصار ادعاهای خود دربارهی حقیقت، هنر را وانمودی کممایه برای عناوین به دست دهندهی حقیقت میدانند.
فیلسوفان فیلم، عموما با این دیدگاه مخالف هستند و فیلم را در جایگاه منبع معرفت و حتا در ذات خود الهامبخشی بالقوه برای فلسفه قلمداد میکنند. این دیدگاه را استنلی کاول قویا بیان کرده است که خود جرقهی رشد این رشته بود. برای کاول فلسفه ذاتا دربارهی شکاکیت و روشهای مختلف غلبه بر آن است. او در بسیاری از کتابها و مقالات خود آورده است که فیلم در این دغدغه با فلسفه شریک است و حتا میتواند از خود بینشهایی فلسفی ارایه دهد.
تا همین اواخر این اندیشه که فیلم میتواند استعدادهای فلسفی داشته باشد، پیروان کمی داشت. این گاه به این خاطر است که تبیین کاول از شکاکیت به عنوان یک گزینهی زنده برای فلسفهی معاصر بر خوانشی بسیار شگرف از تاریخ فلسفهی نوین مبتنی است و در نتیجه پیوند او از فیلم به شکاکیت به خوبی قوام نمییابد. با این حال، تفسیرهای کاول از مواجههی فیلمهای خاص با شکاکیت عمدتا الهامبخش و تاثیرگذار بر بسیاری از فیلسوفان و فیلمپژوهان در جدی گرفتن فیلم بود.
به هر رو اکنون مباحثاتی مداوم و پویا در بارهی ظرفیت فلسفی فیلم وجود دارد. بر خلاف دیدگاههایی مانند کاول، شماری از فیلسوفان میگویند که فیلم حداکثر میتواند داستانی تربیتی یا آموزشی در بارهی فلسفه باشد. دیگرانی نیز ادعا کردهاند که برای فلسفهورزی فیلم، محدودیتهای واضحی وجود دارد. این هر دو دیدگاه، به ویژگی روایتگر فیلم داستانی به عنوان عامل عدم شایستگی آن در داشتن اصالت در فلسفهبودن یا فلسفهورزی تلقی کردهاند.
مخالفان این دیدگاه، به راههای مختلفی که فیلم میتواند فلسفه بورزد اشاره کردهاند. بهترین روش آزمایش ذهنی است. این آزمایشها فیلمنامهیی خیالی هستند که در آن از خوانندگان درخواست میشود تصور کنند در چنین و چنان مواردی چه خواهد شد. کسانی که گمان میکنند فلسفه عملا میتواند فلسفهورزی کند نشان دادهاند که فیلمهای داستانی میتوانند در جایگاه آزمایشهای ذهنی فلسفی عمل کنند و از این رو واجد فلسفه باشند. آنان فیلمهای بسیاری را واجد فلسفه دانستهاند؛ از جمله برادران واچوفسکی با ماتریکس (1999)، فیلمی که بیش از هر فیلم دیگری مورد بحث فلسفی قرار گرفته، یادآوری (2000، کریستوفر نولان)، و درخشش ابدی ذهن پاک (2004، میشل گوندری).
همچنین فیلسوفان به یک رشته فیلمسازی پیشتاز که به فیلمهای ساختاری مشهورند روی آوردهاند. این فیلمها با کمینهگرایی (مینیمالیسم) در هنرهای دیگر قابل قیاساند و از این رو این مساله را پیش میآورد که آیا آنان تجاربی واقعی برای نشان دادن معیارهای لازم برای فیلم بودنِ فیلم هستند یا نه. فیلمهایی مانند کورسو (فیلم کوتاه، 1995، پائولا فروئل) و سرعت آرام (فیلم کوتاه، 1970، ارنی گر) نمونهیی از این دست هستند. اگر این دیدگاه پذیرفته شود، میتوان چنین تلقی کرد که این فیلمها با شناسایی چنین ویژگیهای لازم و مفروضی، در فلسفه مشارکت داشتهاند. هر چند این دیدگاه توسط نوئل کارول به کار بسته شده، بر اساس زمینهیی مشابه توسط کسانی که عادت به انکار استعداد فلسفی فیلم داستانی داشتهاند نیز نقد شده است، که مطابق آن فیلم در واقع نمیتواند کار سخت فلسفی انجام دهد.
فارغ از هر موضعی که شخص در مورد امکان «فلسفهی سینمایی» بگیرد، روشن است که فیلسوفان، پیوند فلسفی فیلم را به رسمیت شناخته شده است. حتا کسانی که توانایی واقعی فیلم را در فلسفهورزی رد میکنند، باید اذعان کنند که فیلم دسترسی مخاطبان را به مسایل و موضوعات فلسفی را فراهم میآورد. در واقع موفقیت مجموعه کتابهای «فلسفه و فلان فیلم» نشان میدهد که فیلم موجب توجه مخاطبان گستردهیی به موضوعات فلسفی است. این بیشک میتواند رشدی سالم برای خود فلسفه باشد.