...
فرهنگ و فشردگی/ گفتاری در چیستی فرهنگ و اجزای آن (بخش دوم)
سید امین موسوی زاده
چنان که در پارهی نخست این جستار پژوهیدیم، تا پیش از روزگار نوین، مردمان گوناگون در شهود زبانی خود نیازی برای اشاره به مفهومی گستردهیی چون فرهنگ را احساس نمیکردند، هر چند که همهروزه با نمودهای متنوع آن سروکار داشتهاند. فرهنگ مجموعهی کلان و در هم تنیده و فشردهیی از اجزاست و راز تعریفهای بیش از اندازه متنوع و به عبارت دیگر تعریفناپذیری فرهنگ نیز در همین است.
تعریف فرهنگ
بگذارید نگاهی به فرایند تعریف بیندازیم. ذهن چهگونه یک «چیز» را تعریف میکند. ذهن ما نیاز دارد تا برای تعریف، آن چیز و اجزا و احوالاش را از دیگر چیزهاي جهان منتزع کند و سپس آن را به مفاهیمی که از پیش نزد خود میشناسد فروکاهد. اما آیا انتزاع فرهنگ ممکن است؟ آیا ما میتوانیم چیزی در ذهن خود با نام فرهنگ را برآهنجیم؟ به نظر میرسد پاسخ منفی باشد. پیش از این به تعاریف متنوع این واژه نزد اندیشمندان سخن گفتیم. همین مساله به خوبی میرساند که ما نمیتوانیم به خوبی چنین مفهومی را در تصور خود بیاوریم. شهود زبانی پیشنیان نیز همین را ثابت میکند. از این رو شاید بتوان گفت که فرهنگ نه تنها تعریفی ندارد، که به سبب فراخی بیش از حد مفهوم و مصداق خود، حتا معنایی ندارد و چه بسا که لفظی مهمل باشد.
اما به رغم این تعریفناپذیری یا به دیگر سخن، انتزاعناپذیری فرهنگ و عدم تفاهم اندیشمندان بر یک تعریف جامع از آن، گمان میکنم بتوان بر روی واژههایی همچون توده، نمود و تکرار توافق کرد. یعنی هر کجا که تودهیی از مردم نمودی را در طی زمان تکرار کنند، ما با فرهنگ مواجه خواهیم بود. هر چند تاکید میکنم که این سه واژه را به عنوان یک تعریف همهپذیر ارایه نمیکنم، بلکه از آن رو این سه مفهوم را برکشیدهام که کمتر مورد مناقشهی تعریفکنندگان فرهنگ بودهاند؛ با اين حال باید اذعان کرد که در تعریف و ذهنيت هر یک از این سه واژه نیز تفاوتهایی در میان پژوهندگان وجود دارد. بگذاريد اين سه معنا را بيشتر بررسي كنيم:
1. توده: گمان ميكنم همگان اين را پذيرفتهاند كه ما زماني از فرهنگ سخن ميگوييم كه با گروهي از مردمان سروكار داشته باشيم. به عبارت ديگر فرهنگ امري شخصي نيست و آن را نميتوان در كسي مانند حيبنيقظان تا زماني كه در جزيرهاش زندگي ميكند، بازيافت. فرهنگ در ميان گروه مردم معني دارد؛ هر چند اين گروه رفتاري به هم ريخته داشته باشند و نتوان الگوهاي اجتماعي را در آنان بازشناخت. از همين رو گاه حتي فرهنگ را به گروههاي غيرانساني نيز تسري دادهاند كه به نظر بجا مينمايد.
2. نمود: هر چيزي كه از يك توده بروز پيدا كند و به عبارت ديگر هر گونه نمود را كه يك توده، آگاهانه يا ناآگاهانه يك نمود متعلق به اكثريت يك توده را در زمرهي فرهنگ قرار ميدهد. اگر ذهنيتي واحد در همهي افراد يك توده وجود داشته باشد، ما با فرهنگ سروكار نخواهيم داشت. بلكه فرهنگ عينيتي مشابه است كه ولو با ذهنيتهاي متفاوت از افراد يك توده سربزند. آن چه فرهنگ ناميده ميشود، نمودهاي مشترك يك توده است. اگر گروهي از مردم همگي بينديشند كه روحي خبيث وجود دارد با پديدهيي فرهنگي مواجه نيستيم. اما اگر همين گروه براي مبارزه با اين موجود شرير يك آيين مشترك را برگزار كنند يك پديدهي فرهنگي رخ داده است؛ حتا اگر بخشي از اين توده به موجوديت آن روح خبيث اعتقادي نداشته باشند و فقط از سر تفنن با آيين مشاركت كنند.
3. تكرار: ما تنها هنگامي كه نمود را براي يك توده فرهنگ تلقي ميكنيم كه در آن عنصر تكرار را بازيابيم. اين تكرار خود ميتواند تدريجي در طي قرون باشد يا تكراري متكثر در سالهايي كوتاه. دامن اسكاتلندي نمودي است كه ساليان سال در پاي مردان اين سرزمين ديده شده و فرهنگ آنان به شمار ميآيد. هري پاتر اما با وجود اين كه چندان ديرپا نيست، آن اندازه فراوان خوانده ميشود كه جزيي از فرهنگ اين سالهاي تمدن غرب به شمار آيد؛ هر چند كه تكرارهاي متكثر معمولا زود هم از فرهنگ آن توده بيرون ميافتند؛ تب تند و عرق تند. اگر یک تماشاچی انگلیسی در یک بازی بسیار آرام فوتبال ببیند و در انتها جایگاه خود را تمیز کند ما این را به فرهنگ تماشاگران انگلیسی نسبت نمیدهیم. تماشاگر انگلیسی برای ما چهرهیی برافروخته و هیجانزده و آشوبخواه دارد. بر خلاف تماشاگران ژاپنی.
محمدتقي جعفري در فصل نخست كتاب «فرهنگ پيرو و فرهنگ پيشرو» به طور مفصل تعاريف فرهنگ را از ديدگاه مراجع و دانشنامههاي مختلف، از انگليسي و روسي و ايتاليايي و لهستاني و دانماركي، تا هندي و ژاپني و تركي و افريقايي پرداخته است.[1] با بررسي هر يك از اين تعاريف ميتوان اين سه عنصر را در آن بازيافت. همچنين در كتاب تعاريفي كه کریبر و کلاکهِن ذكر و دستهبندي كردهاند نيز اين دو عنصر قابل رصد هستند.[2] ما بازيابي و بازشناسي مفصل اين سه ويژگي را در تعاريف موجود از فرهنگ، به مجالی دیگر و مقالهيي مفصل واگذار ميكنيم.
هر چند در کلیات این سه واژه میتوان برای تعریف و ماهیت فرهنگ به توافق رسید اما در این که مرزهای خود این سه ویژگی در کجاست باز به همان مشکلی خواهیم خورد که در مورد فرهنگ وجود دارد.
ما نمیتوانیم به اجماع برسیم که کدام تودهها میتوانند فرهنگمند باشند. برخی به جای حیوان ناطق انسان را حیوان فرهنگمند تعریف کردهاند؛ یعنی فصل انسان از حیوان را فرهنگ دانستهاند. اما برخی دیگر نیز به وجود فرهنگ و رفتارهای فرهنگی در میان حیوانات، از گلهی میمونها تا انبوهههای مورچگان اشاره کردهاند. حتا عدهیی ممکن است به خود توده نیز اشکال کنند و شخص را نیز دارای فرهنگ بدانند، همچنان که حیبنیقظان نیز در جزیرهاش از نمودهای کلی رفتار انسانی برکنار نماند. هر چند من اصراری بر توده ندارم، چرا که فرهنگ را تعریفناپذیر و حتا بیمعنا میپندارم، اما شاید بتوان این گونه دفاع کرد که انسان منفرد نیز در مقابل همهی حیوانات از فرهنگ کلیت تودهی انسانی برخوردار است. همچنین برخی نیز ویژگیهای قومی و مردمی مشترک را برای یک فرهنگ ضروری دانستهاند و گروهی مثل هیپیها را در سراسر جهان ذیل فرهنگ تعریف نکردهاند.
همچنین، این که نمود در چه چیزهایی میتواند فرهنگ شمرده شود خود جای اختلاف است. چه بخشی از فعالیتهای اجتماعی و گروهی در ذیل نمودهای فرهنگ میگنجند؟ مثلا نوع پوشش برای هر توده یکی از اجزای فرهنگ است. اما آیا خودِ پوشیدن نیز یک فرهنگ است؟ ظاهرا بله. چون تودههایی در جهان هستند که برهنگی را برگزیدهاند. به هر هر چند برخی تمام رفتارهای اجتماعی انسانها را ذیل فرهنگ میآورند، برخی نیز بر روی آگاهانه بودن و پذیرش در فرهنگ تاکید دارند و صرفا نمودهایی را فرهنگ میشمرند که از بستر اندیشه گذشته باشند. در مقابل برخی نیز تمام عادات زبان، زناشویي، پوشاک، فناوری، دانش، نظام مالكيت، ادب، هنر، قانون، دین، آداب، جشنها و هر مظهر دیگر از یک توده و یک قوم را در زمرهی فرهنگ میآورند.
برای تکرار نیز همهپذیری وجود ندارد. برخی تکرار را در منظر میراثی و تاریخی و سنتی میبینند و زمان دراز و تدریج را برای آن لازم میبینند، و در برابر برخی تکرارهای دفعی و آنی را نیز جزو نمودهای فرهنگ میانگارند. یک فرهنگ و یک نمود فرهنگی از نظر گروه دوم نمیتواند در زمانی کوتاه پدید آید هر چند که بسامد تکرارش همهی آحاد یک توده را در برگیرد.
همچنان که میبینیم، دشواریهای ما در تعریف فرهنگ تمامی ندارد، با این حال ما عجالتا و بسیار سادهشده، «نمودهای تکراری در یک توده» را فرهنگ میخوانیم.
پینوشت:
1. جعفري، محمدتقي (1385). فرهنگ پيرو، فرهنگ پيشرو. تهران: موسسهي تدوين و نشر آثار علامه جعفري. صص 126-23
2. A.L. Kroeber and Clyde Kluckhohn (1952). Culture : a critical review of concepts and definitions. with the assist. of Wayne Untereiner ; and appendices by Alfred G. Meyer .Cambridge: Museum. pp 41-80