...

...


دیدگاهی فلسفی درباره‌ی خانوده

گفت‌وگو با برندا آلموند، فیلسوف جامعه و اخلاق

ترجمه: سیدامین موسوی‌زاده

برندا آلموند/ Brenda Almond

برندا آلموند استاد بازنشسته‌ی دانشگاه هال لندن در فلسفه‌ی اخلاق و اجتماع است. او هم‌اکنون معاون رئیس انجمن فلسفه کاربردی، و نیز عضو کمیته اجرایی و شورای موسسه سلطنتی فلسفه و جامعه‌ی اروپایی تحقیقات اخلاقی است. کتاب‌های او عبارتند از: فروپاشی خانواده، اخلاق سیاحت: داستان یک مسافر، دلواپسی‌های اخلاقی، و پرسش‌های فلسفی.

موضوع اصلی کارهای اخیر شما اهمیت خانواده در جوامع است. شما خانواده را در عبارات فلسفی و اخلاقی چه‌گونه تعریف می‌کنید؟

من مدافع فهم زیست‌شناختی از خانواده هستم که بنا بر آن انسان‌ها با دیگران شریک‌اند و از مرد، زن، و فرزندان مشترک‌شان تشکیل شده. این معنا با ساخت اجتماعی خانواده به عنوان گروهی که مصنوعا توسط بشر ایجاد شده است تفاوت دارد. تا همین اواخر شما به یک مذکر و یک مونث برای ایجاد فرزند نیاز داشتید. اما اکنون ما می‌توانیم گروه‌های خانوادگی علمی یا اجتماعی را ایجاد کنیم بدون این که روابط ژنتیکی داشته باشند. البته من کاملا می‌پذیرم که به هر حال برای مردم مقدور نیست که همیشه در یک گروه زیست‌شناختی زندگی کنند و مدعی نیستم که نباید برخی استثنائات را، برای مثال برای خانواده‌یی که کودکی را فرزندی پذیرفته است، خانواده نامید.

شما عموما رویکردی غیرسودگرایانه را به اخلاق اتخاذ می‌کنید. هنگام اندیشیدن درباره‌ی خانواده شما چگونه این رویکرد را به کار می‌گیرید؟

سودگرایان تمایل به تفکر در چهارچوب استدلال‌های هزینه-فایده دارند. آنان دوست دارند بپرسند که چه چیز برای انسان بدون واسطه بهترین است. موضع من اما بیش‌تر کانتی است و دیدگاهی گسترده‌تر را برمی‌گزینم. برای نمونه از آن جا که من به ازدواج را عمدتا به عنوان مقدماتی برای زایش و پیدایش فرزندان می‌نگرم، گمان می‌کنم که نسبت به یک سودگرای متعارف، شما باید دید بسیار گسترده‌تری از منافع داشته باشید. شما نباید تنها به خواسته‌های زوج بالغ یا فرد مجرد نگاه کنید. نیازهای کودکی که ممکن است نتیجه‌ی این پیوند باشد نیز مهم است. پس شما باید آن را در زمینه‌یی گسترده‌تر از جامعه‌ی فی‌نفسه قرار دهید، آن گونه که در اغلب کشورهای غربی آن را پیرامون مفهوم زیست‌شناختی خانواده می‌گذارند. نه تنها فرهنگ و ادبیات و هنر بلکه طرح‌بندی خانه‌ها و روستاها و شهرها نیز بر فهم گروه خانواده به عنوان والدین و فرزندان‌شان استوار است.

شما در 1387/2008 کتابی در باره‌ی جدایی در خانواده نوشتید که در آن از آثار فروپاشی این واحد هسته‌یی بر جامعه صحبت کردید. ممکن است برخی از این مسایل اجتماعی را که بر اثر این فروپاشی رخ می‌دهد ذکر کنید؟

وقتی که فرزندی در کار باشد، فروپاشی خانواده اغلب به معنی اختلال کامل در وضعیت اجتماعی او است: تغییر مدرسه، تغییر خانه، خواهر و برادر تازه‌ی احتمالی برای سازگاری با روابط جدید پدر یا مادر. این وضعیت می‌تواند بسیار آسیب‌زا باشد. البته می‌دانم که انسان‌هایی هم هستند که در این وضعیت با مدیریت بسیار خوب خود و فرزندان‌شان را در وضعیتی رضایت‌بخش قرار داده‌اند. اما من گمان می‌کنم هیچ کس نمی‌تواند در این گونه مواقع شرایطی را از کار دربیاورد که روابط کامل با هر دو والدین ایجاد می‌کند. برای نمونه من واقعا نسبت به سرپرستی مشترک پس از جدایی تردید دارم. تفاوت است میان کودکی که در یک خانه زندگی می‌کند و شب‌ها در تخت‌اش می‌خوابد و کودکی که بارها و بارها آماده می‌شود و میان دو خانه در رفت و آمد است.

این یک جنبه‌ی عملی از آثار طلاق بر کودکان است. اما جنبه‌ی اخلاقی کلیدی در باره‌ی ملاحظاتی است که در تصمیم برای جداشدن یا جدانشدن وجود دارد. گمان می‌کنم این همان جایی است که موضع نسبتا کانتی من درباره‌ی خانواده و ازدواج بروز می‌کند، یعنی مفهوم زیربنایی از پیمان و فهم پیمان به عنوان چیزی که شخص دیگر بر آن تکیه دارد.

شما پیوندهای زیست‌شناختی و ژنتیکی میان افراد را به عنوان یکی از مهم‌ترین وجوه واحد خانوده توصیف می‌کنید. آیا می‌توانید استدلال پشت این دیدگاه را بیش‌تر برای ما بشکافید؟

بسیاری از آن وجهی عملی دارد، چرا که دلایل شناختن روابط ژنتیکی شما می‌تواند به سادگی از جنبه‌های بهداشتی باشد. برای مثال باور اشتباه به این که شما یک شرایط ژنتیکی مخرب را به ارث برده‌اید و یا در سوی دیگر این باور که شما از مخاطرات ژنتیکی که واقعا استعداد آن را دارید، دور هستید، می‌تواند پی‌آمدهایی جدی و بلندمدت داشته باشد. به نظر من حذف دسترسی یک فرد از ریشه‌های ژنتیکی‌‌اش یک جنایت است. هم‌چنین من درباره‌ی رشد فزاینده‌ی انتقال‌های پزشکی زایژه‌ها (گامت‌ها: یاخته‌های جنسی) نگران هستم؛ راهی که بسیاری از مردم اهمیت آن را فراموش کرده‌اند و فکر می‌کنند این تنها موضوعی در مورد حرکت مواد خام است. اما چیزهایی در باره‌ی رابطه‌ی ژنتیکی وجود دارد که آن را ویژه می‌کند، دست کم شباهتی واقعی میان والدین و کودکان‌شان وجود دارد.

فناوری‌های نوین باروری، کدام مسایل فلسفی و اخلاقی را پدید آروده است؟

خب اجازه بدهید مثالی بزنم. من به تازگی با گروهی عمدتا از وکلای خانواده کار کردم که گزارشی مفصل برای مرکزی در لندن با محوریت عدالت اجتماعی به نام «همه‌ی امور خانواده» فراهم کردند. من با بخشی در مورد باروری پزشکی همکاری داشتم که در آن ما می‌خواستیم به مشکلات گواهی تولد در مورد بچه‌هایی که با تولید مثل با لقاح مصنوعی به دنیا می‌آمدند بپردازیم. کودکان زاده‌شده حق دارند که به اسنادی که به آن‌ها می‌گوید چه کسانی والدین ژنتیکی آنان هستند دسترسی داشته باشند، اما این امکان برای همه‌ی کودکانی که با یاخته‌های جنسی اهدایی زاده‌ می‌شوند وجود ندارد. دیدگاه من این است که زمانی که حقایق بدیهی و دارای اهمیتی کلیدی برای اشخاص عمدا توسط اولیای امور پنهان شده باشد، آن‌ها از یک حق اساسی خود محروم شده‌اند: حق بازشناسی هویت و ریشه‌ی خود. آن گزارش با هدف تاثرگذاری بر سیاست تنظیم شد اما در سال 1387/2008 «قانون رویان‌شناسی و بارورسازی انسانی» در بریتانیا عجولانه تصویب شد. من گمان می‌کنم بسیاری از نمایندگان مجلس متوجه نیستند که پیشنهادنامه‌ی لایحه‌ی مذکور متضمن تغییرات بنیادی در معنای خانواده و پدربودن و مادربودن است.

البته هر چند برای جنبه‌های گسترده‌تر فلسفی پذیرفتم که ملاحضات سودگرایانه نقش دارند، اما این طور نیست که بر دیگر سنت‌های فلسفی پیشی گرفته باشند. باید بگویم که فارغ از ملاحظات کانتی که اشاره کردم، این بحث به مفهوم ارستویی شکوفایی مرتبط است. این اندیشه که شکوفایی ممکن است به وجود بستگی داشته باشد می‌تواند به طور کلی به نگرش و تامل در زندگی شما بینجامد. شاید مهم‌ترین چیز برای ملاحظه این باشد که شکوفایی‌های انسان‌ها در نوع معینی از واحد زیست‌شناختی در بهترین شکل است؛ واحدی که در آن مفهومی از خویشتن و هویت شخصی خود، انسان‌هایی را با یک پیوند میان آینده‌ و گذشته به دست می‌دهد. آنان دیگر خود را به عنوان اتم‌هایی در جهانی از افراد نخواهند دید، بلکه خود را به عنوان بخشی از الگویی وسیع‌تر از جامعه و به عنوان پیوندی در توالی نسل‌ها خواهند یافت. 


Report Page