♡>

♡>

to Eugene;


خب، کلمات چیزی نیستن که بتونن احساساتمو بیان کنن، خصوصا تو همچین روزی؛ ولی اگه لازم باشه ازشون کمک بگیرم میگم که:

اوژنی، نمیدونم دست سرنوشت بوده، خدایی یا خودمون، هرچیزی که هست ازش ممنونم که راه تورو به این جهان کذایی باز کرد و منو تو رو به هم رسوند، گذاشت پاتو به این دنیا بذاری تا دردو از شونه هام کم کنی.

خبر داری حرف زدن تو شاخه استعدادام نیست، ولی به تو برسه میتونم یه کتاب بنویسم؛ از زیبایی هات، از لحظه ای که جاتو تو وجودم پیدا کردی و شدی نیمی از خودم، شدی همون نفسی که نباشه زندگی نیست، همون خنده ای که نباشی خوشیو حس نمیکنم و اون نفس عمیقی که از راحتی خیالمه درنمیاد.

دزیره، جا باشه سالها برات از این کلمات پشت هم ردیف میکنم، ولی هیچ کلمه ای نمیتونه چیزی که منو تو حس میکنیم رو تو خودش جا بده؛

پس خلاصه میکنم، تولدت مبارک دزیره کلاری، ازت برای روشن کردن امروز زندگیم ممنونم.

ily. <<3

Report Page