📜
Vkarea channelقطره های عرقی که روی بدنش سر میخورد رو حس میکرد ، وقت خیلی کمی برای تمرین و رسوندن خودش به اون مسابقه رو داشت .
این روزها همش فشار و درد عصبی تحمل کرده بود ، تمرین های سخت و فشرده ، تایم کوتاه استراحت و بیهوشی چند دقیقه ایی برای گرفتن انرژی و جمع شدنش تو بدن بی جونش برای یک تمرین سخت دیگه .
چند ضربه ی محکم به سطح کیسه روبه روش کوبید ، صدای قدم های آهسته که از پله ها پایین می اومدن باعث شد کیسه رو بغل بگیره تا از حرکت بایسته .
ساعدش رو روی پیشونیش کشید و همونطور که نفس نفس میزد گلوشو صاف کرد
_کی اونجاست؟
این موقع شب کسی به باشگاه طبقه ی اخر نمی اومد ، ینی هیچکس بیدار نبود که بخواد بیاد .
اما کسی که از تاریکیه راهرو خارج شد اصلا طبق انتظارش نبود .
_ته .....
از لای لباش زمزمه کرد و نگاه تشنه و دلتنگش رو روی پسر همسایه اش چرخوند که این روزا اصلا موفق به دیدنش نشده بود .
پیرهن سفید و نازک بدن نماش دستها و شونه های ظریفش رو به نمایش گذاشته بود ، پاهای باریک و رونای پر و خواستنیش از زیر پیرهن با سخاوت بهش چشمک میزدن .
پسرک لبه ی پیرهنش رو تو دستاش گرفت و همونطور که با خجالت لبش رو گاز میگرفت زمزمه کرد
_دلم برات تنگ شده بود جونگکوکی
دستکش دستش رو با عجله باز کرد و دستاشو برای پسرک باز کرد و بدن ظریفش رو بر زد تو بغلش .
لبه ی سکو نشست و بدن پسرک رو روی پاهاش کشید جلو .
لبهاشو روی لبهای نیمه مرطوب و پر پسر کشیده شد ، دستای تهیونگ پشت گردنش نشست و موهاشو به بازی گرفت .
انگشتای قدرتمندش رو باسن پر و خوش فرم پسر چنگ زد و سمت خودش کشیدش ,تا سهم بیشتری از لبای پر و مرطوبش داشته باشه .
صدای زمزمه ی صدای بمش بین نفس نفس زدنهاشون پیچید
_کاش امشب همینجا و همین لحظه متوقف بشه