انسان از بدر تولد تا پایان در حال جدال با مرگ و زندگیست

انسان از بدر تولد تا پایان در حال جدال با مرگ و زندگیست


عملا انسان درحال نابود کردن ویا زنده کردن بعضی خصائصیسیت مرتفع نشده و جامانده در روح خویش است ....

و اما این روزها با خواندن و خبر دار شدن درگذشت مردمان همشهریان و نزدیکانمان روبروئیم.

 احتمالا امسال بیش از هر وقت دیگری این چنین خبر زیادتر شنیدیم.

 آشنا و غریبه. 

نزدیک یا دور.

زنده‌ها تبدیل شده‌اند به موتورهای تسلیت‌گویی و خاطره‌نویسی از سفرکرده ها. 

خبر مرگ که می‌پیچد، قلم‌ها ذهن شروع می‌کنند به نوشتن خاطراتشون

 انگار فقط مرگ است که مردم را تشویق می‌کند دست از خشم، غرور ،کینه ، ایرادگیری، انتقاد و بدگویی بردارند و به خوبی‌ها و خاطرات خوشِ انسانِ رفته از این دیار فکر کنند و از آن بگویند و بنویسند. 

اما دیگر واقعا چه فایده‌ای دارد؟؟؟ !!!

اویی که خبر فوتش دست به دست می‌شود، چشم‌هایش را برای همیشه بسته، وارد دنیای ابدی شده است و جز دعا نیازی به ای کاش گفتنها و افسوس ما ندارد

دیگر هرگز چشمش به این سوگ‌نامه‌ها نخواهد افتاد و هرگز این جمله‌های محبت‌آمیز و دلتنگ‌کننده را نخواهد خواند.

او بر کردار خویش مسیر حقیقت الهی را درپیش گرفته است

و اما ما بازماندگانشان امسال شاید بیش از هر سال دیگری به هجرت،به زندگی خودمان و نزدیکانمان فکر خواهیم کردیم.

امسال بیش از هر وقت دیگری مطمئن شدیم که رفتنمان افسانه‌ نیست و حقیقتیست شاید تلخ... که جدی جدی جان‌ها را مرگ شکار می‌کند و ممکن است نفر بعدی ما باشیم........

 زود،بی‌مقدمه، بدون آن که برای پذیرفتنش آماده باشیم.


قلم‌ها را برداریم، دفتر نا ننوشته ی بعضی نقاط از دوستی و مهربانی انسانیت را لمس کنیم و بنویسیم.

 از خوبی آدم‌هایی بنویسیم که هنوز زنده‌اند و می‌توانند بخوانند و بفهمند که دوست‌شان داریم. 

که بودنشان روح و جان‌ و زندگی‌مان را گرم می‌کند.

 که از آنها یاد گرفتیم، 

از کارها و آثارشان الهام گرفتیم. 

که شوخی‌هایشان ما را به خنده انداخته. 

که دست محکمِ کمک‌شان ما را از چاله‌ها و چاه‌ها بیرون کشیده. 

که شنیدن صدا و دیدن لبخندشان شارژر جان‌مان بوده. 

که حرف‌ها و نوشته‌ها و ساخته‌هایشان باعث شده جهان و متعلقاتش را جوری دیگر ببینیم.

 که امید بوده‌اند در سال‌های ناامیدی، 

خوشی بوده‌اند در روزهای غم،

 انگیزه بوده‌اند در لحظه‌های پوچ و خالی و بی‌حس.

تا زنده‌اند و تا زنده‌ایم بنویسیم.

 بنویسیم دوست‌شان داشتیم، دوست‌شان داریم و خواهیم داشت.

اگر هیج یک از اصول انسانیت حتی برای خود هم به اجرا نگذاریم ما مرده به حساب می اییم

هیچ مرگی زجر آورتر از در حیات زره زره مردن نیست 

و از کجا معلوم که فردا خبر مرگ کدام‌مان دست به دست شود.

لحظاتی هم وجود دارد که از زندگی خسته هستی

 و شاید مرگ را آرزو کنی؟!

آیا واقعا آماده ای؟!

خسته شدن از زندگی واقعا به این معنی نیست که در عمق وجودت میل برای زندگی از بین رفته است،شاید از یک نوع زندگی یا روش خسته شده باشی ولی از خودِ زندگی،خسته نشده ای و اگر مرگ به سراغت بیاید آماده نخواهی بود.

بارها فکر کرده ای که تمام این چیزهای بی معنی را تمام کنی

برای چه ادامه بدهی؟

 ولی اگر ناگهان 

مرگ ظاهر شود؟

آماده نخواهی بود!

مرگ جسم ناگزیر اتفاق خواهدافتاد! 

آمادگی و آرزویی مرگی را طلب کن

 که عادات،الگو رفتارهای مخرب و متضاد با هارمونی حیاتِ پاک،

که خود جزئی از آنی را از میان بردارد.

تا زمانی که زنده هستی، زندگی کن

اگر زندگی را در حد کمال درک کنی

 وحشت مرگ از بین میرود.

اگر کسی در زمان مناسب زندگی نکند

در زمان مناسب هم نمیمیرد !

بلکه به دفعات مرد باشی یا زن ، مرگ تمامَت می‌کند !

انسان باش تا جاودانه زندگی کنی تا مرگ جسم و" بدن" اتفاقی شود خوشایند احوال خویش ....

و اما بدن ....

شریک واقعی زندگی شما کیست ؟!

مادر شما ؟

پدر شما ؟

پسرتان است ؟

همسرتان است ؟

دوستانتان هستند ؟

خیر٬ هیچ کدام نیستند !!

شریک واقعی زندگی شما ٬ بدنتان است.

آن زمانی که بدن شما از حرکت بایستد ٬ و دیگر پاسخگو نباشد٬

هیچ کدام از این افراد نمیتوانند کاری برای شماانجام دهند ! 

شما و بدنتان از ابتدای تولد ٬ تا لحظه مرگ در کنار یکدیگر هستید.

هر آنچه که شما با بدنتان انجام میدهید ٬ مستقیما به شما باز خواهد گشت و یکی از مهمترین مسئولیت های شما در زندگیست !

هر چه بیشتر از آن مراقبت کنید ٬ بدنتان نیز بیشتر از روحتان مراقبت خواهد کرد.

آنچه که میخورید ٬ آنچه در جهت متناسب نگهداشتن آن انجام میدهید ٬ آنچه که در رابطه با استرس هایی که به شما وارد میشود انجام میدهید ٬ هر میزان که استراحت به ان میدهید….

دلایلی هستند که : بدن شما چگونه به شما پاسخ دهد!

بدن شما تنها آدرس دائمی است که شما در آن زندگی میکنید.

بدن شما٬ تمامی سرمایه ٬ دارایی و تعهدات شماست

 که هیچ کس نمیتواند در آن با شما شریک باشد .

 بدن شما مهمترین مسئولیت شما در زندگیست ٬ زیرا تنها شریک واقعی زندگی شماست.

از آن مراقبت کنید.

پول و ثروت می آید و میرود ٬

و حتی دوستان نیز دائمی نیستند ….

به یاد داشته باشید هیچ کس به غیر از خود شما ٬ نمیتواند به بدن شما کمک کند!

اگرچه خون در بدن می ایستد و بعد از یک شبانه روز بعضی از اعضاءِ بدن شروع به تجزیه شدن می کنند ولی تا مدتی بعد از مرگ موی سر و ناخن می رویند !

همانطور که میدانیم احساسات و فکر هم بعد از ایستادن قلب از بین نمی روند یا تا مدتی از باقیمانده ی خونی که در عروق کوچک هست، زندگی مبهمی را دنبال نمی کنند؟

اگر غیر از این بود حس مرگ خودش ترسناک است چه برسد به آنکه حس بکنند که مُرده اند!

انسانها و پیرهایی هستند که با لبخند می میرند، مثل اینکه خواب بخواب می روند و یا پیه سوزی که خاموش می شود.

اما یک نفر متعصب به منیت زندگی و جوان قوی که ناگهان میمیرند و همه ی قوای بدنش تا مدتی بر ضد مرگ می جنگد چه احساساتی خواهند داشت؟

وآن‌ها كه تن به هر ذلتى مى‌دهند تا زنده بمانند، مرده‏‌هاى متحرک خاموش و پلید تاریخ‌اند !

و ببینید آیا كسانى كه سخاوتمندانه به قتلگاه خویش آمده ‌اند و مرگ نفس خویش را انتخاب كرده ‏اند در حالى كه صدها راه میانبر،گریزگاه آبرومندانه براى ماندنشان بود و صدها توجیه شرعى و دینى براى زنده ماندن شان بود بهونه و تأویل نكرده‌اند و خود را میرانده اند، این‌ها زنده هستند ؟

آیا آن‌ها كه براى زنده ماندن‏شان از لذتهای مقطعی این گذرگاه تن به ذلت و پستى، رها كردن گوهر خویش را و تحمل كردن بر هر قیمتی نفس وطمع لذت تن دادند، كدام هنوز زنده ‌اند ؟!

و‍ ای مرگ 

چه لغت بیمناک و شورانگیزی هستی !

از شنیدن آن احساسات جانگدازی به انسان دست می‌دهد

 خنده را از لب می‌زداید شادمانی را از دل می‌برد تیرگی و افسردگی آورده هزار گونه اندیشه های پریشان از جلو چشم می گذراند.

زندگانی از مرگ جدایی ناپذیر است. تا زندگانی نباشد مرگ نخواهد بود و همچنین تا مرگ نباشد زندگانی وجود خارجی نخواهد داشت. از ستاره آسمان تا کوچک ترین ذره روی زمین دیر یا زود می‌میرند.

سنگ‌ها گیاه‌ها جانوران هر کدام پی در پی به دنیا آمده و به سرای نیستی رهسپار می‌شده و در گوشه فراموشی مشتی گرد و غبار می‌گردند.

 زمین لاابالیانه گردش خود را در سپهر بی‌پایان دنبال می‌کند طبیعت روی بازمانده آنها دوباره زندگانی را از سر می‌گیرد.

خورشید پرتو افشانی می‌کند نسیم می‌وزد گلها هوا را خوشبو می‌گردانند پرندگان نغمه سرایی می‌کنند

 همه جنبندگان به جوش و خروش می‌آیند،آسمان لبخند می‌زند زمین می‌پروراند مرگ با داس کهنه خود خرمن زندگانی را درو می‌کنند.مرگ همه هستی را به یک چشم نگریسته و سرنوشت آنها را یکسان می‌کند.

نه توانگر می‌شناسد نه گدا نه پستی نه بلندی و در مغاک تیره آدمیزاد گیاه و جانور را در پهلوی یکدیگر می‌خواباند

 تنها در گورستان است که خونخواران و دژخیمان از بیداد‌ گری خود دست می‌کشند بی‌گناهان شکنجه نمی‌شوند نه ستمگر است نه ستمدیده بزرگ و کوچک در خواب شیرینی غنوده‌اند.

 چه خواب آرام و گوارای که روی بامداد را نمی‌بینند داد و فریاد و آشوب و غوغای زندگانی را نمی‌شنوند.

بهترین پناهی است برای دردها غم‌ها رنج ها و بیدادگری های زندگانی آتش شرربار هوی و هوس خاموش می‌شود همه این جنگ و جدال کشتار‌ها و زندگی ها کشمکش‌ها و خودستانی های آدمیزاد در سینه خاک تاریک و سرما و تنگنای گور فروکش کرده آرام می‌گیرد.

اگر مرگ نبود همه آرزویش را می‌کردند.

 فریاد های ناامیدی به آسمان بلند می‌شد به طبیعت نفرین می‌فرستادند. اگر زندگانی سپری نمی‌شد چقدر تلخ و ترسناک بود؟

هنگامی که آزمایش سخت و دشوار زندگانی چراغ های فریبنده جوانی را خاموش کرده سرچشمه مهربانی خشک شده سردی تاریکی و زشتی گریبان گیر می‌گردد.

 اوست که چاره می‌بخشد اوست که اندام خمیده سیمای پرچین تن رنجور را در خوابگاه آسایش می‌نهد.

ای مرگ! 

تو از غم و اندوه زندگانی کاسته آن را از دوش بر‌می‌داری. 

سیه روز تیره بخت سرگردان را سر و سامان می‌دهی تو نوش داروی ماتم زدگی و ناامیدی می‌باشی، 

دیده سرشک بار را خشک می‌گردانی

تو مانند مادر مهربانی هستی که بچه خود را پس از یک روز توفانی در آغوش کشیده نوازش می‌کند و می‌خواباند 

تو زندگانی تلخ زندگانی درنده نیستی که آدمیان را به سوی گمراهی کشانیده ودر گرداب سهمناک پرتاب می‌کند

 تو هستی که به دون پروری فرومایگی خودپسندی چشم‌‌تنگی و آز آدمیزاد خندیده پرده به روی کارهای ناشایسته او می‌گسترانی.

کیست که شراب شرنگ آگین تو را نچشد؟

انسان چهره تو را ترسناک کرده از تو گریزان است ،فرشته تابناک را اهریمن خشمناک پنداشته!

 چرا از تو بیم و هراس دارد؟

 چرا به تو نارو و بهتان می‌زند؟

 تو پرتو درخشانی اما تاریکیت می‌پندارند

 تو سروش فرخنده شادمانی هستی اما در آستانه تو شیون می‌کشند

 تو فرستاده سوگواری نیستی

 تو درمان دل‌های پژمرده می‌باشی

 تو دریچه امید به روی نا امیدان باز می‌کنی

 تو از کاروان خسته و درمانده زندگانی میهمان نوازی کرده آنها را از رنج راه و خستگی می‌رهانی

 تو سزاوار ستایش هستی تو زندگانی جاودانی داری…

و تو فقط معنای مردن و فنای جسم نیستی ، تنها نفس نکشیدن نیسی، ما انسانها به اشکال مختلف خود را بر تو تحمیل میکنیم ....

مردگان بیشماری هستند که راه میروند ، حرف می‌زنند ، سیگار می‌کشند و خیس از باران انتظار و تنهایی را درک می‌کنند ، شعر و کلام ناپاک میگویند ، می‌گریند ، قرض می‌دهند ، قرض می‌گیرند می‌خندند و گریه می‌کنند ...

و آنها سه گونه میمیرند:

در روح،وجدان و جسم 

مرگ روح یعنی : 

شکستن وقار،عزت نفس خویش و غرور یک انسان به دست دیگری...!


مرگ وجدان :

 یعنی استفاده از انسانها برای مقاصد شخصی بدون هیچ گونه پشیمانی و ترحمی...!


مرگ جسم : 

یعنی ایستادن نفس و تپش قلب...


دردناکترین مرگ ها، مرگ روح است
وحشتناک ترین مرگ ها، مرگ وجدان
و آسان ترین مرگ ها مرگ جسم !  

روزی که به دنیا آمدی و یک نوزاد شدی

نپرسیدی که چگونه نفس بکشم؟ 

چگونه راه بروم؟ 

یا چگونه حرف بزنم؟

هرچیزی یکی بعد از دیگری آمد.

امروز را فقط برای امروز زندگی کن

گذشته تمام شده و رفته است پی کارش و آینده هم هنوز نیامده 

بر سر هر دانه بنوشته عـيـان
كــان بـــــود رزق فــلان بـــن فــلان
 غـم روزی مـــخور بر هــم مـزن اوراق دفـتـر را
كه پــيــش از طفل،ايزد پر كند پستان مادر را
رو توكــل كـن مــــشـــو بـــي پا و دســــت
رزق تـو بـر تـو ز تـو عـاشــق تـر اســــت
بـــر ســــر هـــر لــقـمـه بـنوشته خدا
اين نصيب است بر فلان شه يا گدا

پس چرا حالا نمیتوانی به زندگی اعتماد کنی؟

روزی جوانی از راه رسید

و تو یک انسان جوان شدی

و عشق شروع به برخاستن در تو کرد

و روزی هم میرسد که تو پیر خواهی شد

زندگی شروع به ناپدید شدن میکند

روزی مرگ خواهد آمد 

و این چرخه کامل میشود.

پس چرا تو همیشه سعی در دخالت کردن داری؟

آرام و رها باش

بدترین حالت ماجرا این است که

طاقتمان تمام شود و به روی خودمان نیاوریم و تا زمان مرگ ادامه دهیم و منتظر شویم که کی مرگ در خانه مان را بزند ...

خیلی ها اینطور زندگی می کنند.

دست اندازِ کم طاقتی را رد کرده اند

و افتاده اند توی سرازیری عادت...

این عادت مسری را از سر وا کن

مرگی وجود ندارد تا وقتی در عیب ها و نقص هایمان تفره تقلا میکنیم هر لحظه در حال آزردن روح وجسم خود هستیم و این بدترین نوع مرگ است و همیشه همراه ماست !

مرگی که ما میشناسیم گذر از یک واقعیت به حقیقت دیگر است

مرگ حقیقی در زندگی نکردن است !

و در آخر زندگی حد فاصل بین B و D است

(‌تولد : birth و مرگ : death )

ولی بین B و D یک حرف دیگر یعنی C هم هست !

( انتخاب : choice )

انتخاب‌های ما مهمترین بخش زندگی ماست !

انتخاب همسر

انتخاب دوست

انتخاب مهاجرت 

انتخاب کمک کردن به همنوع

انتخاب شغل و....

درست انتخاب کنیم

آزادی ات را پس بگیر!

از تمام مسموم کنندگانی که شادی و لذت را

در زمین کُشته اند!

از جامعه

از خانواده

از سیاسیون

از مذهبیون و ...

آزادیت را برای زندگی با بخشش ملاطفت وعشق ورزیدن

پس بگیر و سپس بگذر....!

آنگاه کل زندگی ات نیایش خواهد شد

و مرگ برای همیشه ناپدید خواهد شد .....🙏

https://t.me/DarGozarehSafarBeMabdae

🌎درگذارسفربه مبدأ🌍

@DarGozarehSafarBeMabdae

Report Page