°°°

°°°

ژنرال-

– یه مَرده عکاس بود..

یروز اتفاقی از یه دختری که توی خیابون نصفه نیمه میرقصید و میدویید و میچرخید عکس گرفت.

انگار عاشق اون عکس تار و موهای پخش شده روی خنده‌ی دختره شده بود.

یک‌شب با اصرار دوستش رفتن تا اجرای رقص باله "دریاچه‌ی قو" رو ببینن و ازش عکاسی کنن..

پسر دوباره دیدش.. دختر بالرین رو.‌‌.. دوباره ازش عکس گرفت... محوش شده بود؛ همه ی اجرا رو تا وقتی کل سالن خالی شد اونجا موند و بعد با دختره حرف زد. 

خلاصه ... دختر بالرین و پسر عکاس وارد رابطه شدن!

پسره معتادش بود، طوری روانیش بود که حتی گاهی دختره رو میترسوند..خودشو هم میترسوند، مریضِ عشقِ اون دختر شده بود ... این دختره بالرین رو ترسوند پس به پسر عکاس گفت باید رابطشونو تموم کنن... پسره لبخند زد... اینجوری به دید دختر ترسناک تر بود!

پسره بهش گفت لاقل یبار دیگه براش دریاچه ی قو رو اجرا کنه پس دختر بهترین لباساشو پوشید، گریش گرفته بود ولی رقصید، رقصید.. رقصید...

پسر محوش شده بود و فقط لبخند میزد.. دوباره از دخترِ رو به روش موقع چرخیدن عکس گرفت.

به دختر گفت عاشقشه و لبخند زد. دختر هم با گریه بهش لبخند کوچیکی زد.. اون خوشگل شده بود!

و دقیقا همون لحظه... پسر عکاس بهش شلیک کرد.. دقیقا وسط پیشونیش بهش شلیک کرد و درحالی که جنازش رو بغل گرفته بود باهاش رقصید، ساعت ها با جنازه‌ی معشوقش رقصید...

و بعد اون هیچ وقت نخندید، میخواست آخرین لبخندش و به دختر هدیه داده باشه.

پسر عکاس دیوونه شد ..

دیوونه ای که همش تکرار میکرد "اون فرشته برای من و این دنیا زیادی پاک بود"


+ دختر بالرین توی زندگی بعدیش دوباره پسر عکاسو میبینه؟


– دختر بالرین توی زندگی بعدیش فرشته میشه، چون کسی با همه‌ی وجود توی زندگی قبلیش پرستیدتش.

– و پسر بالرین... فکر کنم توی زندگی های بعدیش به عنوان یه دیوونه بدنیا بیاد، شاید هم تصمیم بگیره هیچ‌وقت دوباره اینجا برنگرده..

Report Page