📜

📜

Vkarea channel

چقدر گذشته بود؟ یک ساعت ، نیم ساعت؟

هنوز بوی خون زیر بینیش بود و بدجوری بی اشتهاش میکرد.

کام عمیقی از سیگار گرفت و به دیواره ی وان تکیه زد. سردیش تیغه ی کمرش رو لرزوند.

به جسد دختری فکر کرد که تو تخت طبقه ی بالا جا گذاشته بود.

دندون هاشو روهم فشرد و دود سیگارو بیرون داد؛ فقط یه گلوله کوکی؟! اون دختره ی عوضی سزاوار بیشتر ازینا بود.

صدای تیک ساعت مچیش به گوشش رسید، درسته الان وقتش بود که پسر بزرگتر از سرکار برسه، کفش هاشو دم در عوض کنه و همسر عوضیشو صدا کنه.

کوک روزمرگیه تهیونگ رو از بر بود. صدای قدم های نرم، تا وسط خونه کشیده شدند. چند لحظه متوقف شدند، احتمالا هنوز داشت صداش میزد.

فکش منقبض شد. سیگارو بین لباش گذاشت و دوباره نفسشو حبس کرد. تهیونگ احتمالا با جسد همسرش مواجه شده بود، چون بعد از چند لحظه سکوت صدای شکستن چیزی از بالا به گوش رسید و بعد دوباره سکوت و ناگهان قدم های تند و بلند سمت در خونه و رد شدن پله ها.

کسی خودش رو به در ورودی کوبید و لازم نبود کوک حدس بزنه کی داره همچین کاریو میکنه. چون بلافاصله صدای بم و لرزونی تمام خونشو پر کرد.

_تو ...آشغال عوضی میکشمت! خودم میکشمت!

صدای در اتاقش به گوش خورد و بعد دوباره صدای لرزون تهیونگ

_کجا رفتی جئون جونگکوک؟

لبش رو با نوک زبونش خیس کرد و با ارامش و تن صدای یک نواخت جواب داد

_اینجام ته.

دود سیگارشو بیرون داد؛ در حمام با خشونت به عقب هل داده شد، تهیونگ میلرزید.

چشمهاش لبریز از اشک شده بود، موهای فر و کیوتش بهم ریخته بود نفس نفس میزد و تلاش میکرد جلوی کوک هق هقشو کنترل کنه.

سیگارو بین انگشتاش گرفت و بهش خیره شد، معشوقش چه زمانی انقدر ازش دور شده بود که ازدواج کرده بود و صاحب یه زندگیه مستقل شده بود؟

پس چرا حالا که از نزدیک نگاهش میکرد باز هم همون پسر بچه ی نیازمند به کمک رو تشخیص میداد که چشمهاش پر از حرف بود؟

_چطور ...چطور تونستی بکشیش ....

اون ...هم..همسرم ..بو...بود

به سختی جملشو کامل کرد و ناخوداگاه به هق هق افتاد و شونه هاش لرزید

کوک عصبی نگاش کرد، سیگارشو تو مشتش مچاله کرد و بی توجه به خاکستری که کف دستشو سوزوند غرید

_جوری براش اشک میریزی که انگار واقعا دوسش داشتی!

بینیشو بالا کشید ، چند قدم تند سمت وان برداشت نمیدونست قصدش چیه و چرا داره اینکارا رو میکنه ، اون خسته بود افسرده بود

پدر و مادرش ، کار کسل کنندش ، ازدواج اجباریش برای فراموش کردن عشق احمقانش به اون پسر ....

عشق احمقانه؟ پسری ک تو وان نشسته بود و با چشمای خون گرفته نگاش میکرد همسرش رو کشته بود دستش مشت شد و بالا رفت تا با شدت رو گونه ی استخوونیه کوک بشینه

همون استخوونی که ته روشو میبوسید و نوازش میکرد . «کی انقد نسبت به عشقت بی رحم شدی کیم تهیونگ؟»

دستش بین دست قدرتمندی اسیر شد و بعد بدنش مثل پر کم وزنی پرت شد تو وان .

بازوهای عضله ایی دور بدنش پیچید و سر کوک از پشت تو گودی گردنش جا گرفت

_نگو اشتباه کردم ته ، نگو نباید اینکارو میکردم

من داشتم میمردم برای دوباره لمس کردن و داشتنت

Report Page