~~

~~

Vkook Planet

_" از اول می‌شمارم اینبار توی حرکتِ سوم سعی کن تعادل داشته باشی "

_" سرتو بالا بگیر باید با تماشاچیا تماس چشمی داشته باشی یادت رفته؟! "

_" لبخندتو حفظ کن بقیه نیومدن یه چوب خشکی که داره باله میرقصه رو بشینن نگاه کنن! "


به نفس نفس افتاده بود و موهای مشکیش از عرق برق میزد. هفته‌ی دیگه شوی مهمی در انتظارش بود و باید صحنه رو به آتیش میکشید! برای همین باید هرجور فاکیی شده تمریناشو عالی انجام میداد. البته اینجور که استاد لی از حرکاتش تعریف میکرد بد نیست بجای عالی بهش بگیم مزخرف؟


با حرص یبار دیگه عصاشو روی زمینِ سرامیکی کوبید و به طرف بالرین خسته‌ی مقابلش رفت.

_" چت شده جونگکوک شی؟ امروز مثل بقیه جلسات اون شادی و ذوقو تو رقصیدنت نمیبینم.. "

دستشو روی زانوهاش قرار میده تا نفساش به حالت نرمال برگرده

+" واقعا متاسفم استاد م-من..--

با لحن جدی وسط حرفای پسر هر چند انگار داشت با بغض به زبون میاورد پرید

_" دیشب تمرین کردی؟ "

با یاد آوری دیشب رنگ صورتش همرنگ گچ دیوار شد

در واقع کسی مانعش شده بود که قید تمرین کردنو بزنه!

+" ن-نه آقا.. "

با دستش پیشونیشو مالش داد و سعی کرد صداش بلندتر نشه

_" گوش کن پسرم. تو برام ارزش داری. هم تو و هم پدرت اون هم خیلی زیاد. هنوزم از پدرت برای نجات دادن همسرم تا عمر دارم ممنونم. تو مثل پسره نداشته‌ی منی جونگکوک! "

تمام صحبتاش با صداقت تمام بود اینو میدونست.. لبخندی از خوش‌قلبیه استادش زد

+" قول میدم دیگه تکرارش نکنم آقای لی؛ هفته‌ی دیگه توی پاریس می‌بینمتون. کاری میکنم بهم افتخار کنید!

خنده‌ی کوچیکی کرد. مطمئنا جونگکوک شیرین ترین شاگردیه که تاحالا داشته!

_" موفق باشی پسر---

صدای زنگ مبایلش مانع ادامه‌ی حرفش شد و با یه معذرت میخوام سمت کت آویزون شده‌اش رفت

_" الو؟ "

_" اوه سلام اوما عجیبه ساعت ۱۰ صبح بهم زنگ--- "

کمی مکث کرد. چی داشت میشنید؟!

_" خ-خدای من.... کدوم بیمارستانه؟؟ "

_" الان خودمو میرسونم مامان، دکتر جئون میدونه باید چجوری از عهده‌اش بر بیاد! "

+" آقای لی چه اتفاقی افتاده؟؟! "

به سمت صدا برگشت و با چشمای نگران جونگکوک روبه‌رو شد

وقت برای توضیح نبود!

_" فقط دعا کن تو تصادف اتفاق جدیی برای جیسو *همسرش* نیوفتاده باشه. "

هین آرومی کشید. امروز انگار واقعا قرار بود روز مضحکی باشه!

+" ح-حالا کاری از من ساخته هست؟ "

در حال پوشیدن کتش بود و مبایلشو چک کرد

_" شارژش داره تموم میشه و الاناس که خواهر زادم برسه. خواهش میکنم وقتی اومد بهش بگو که برگرده خونه تا من بیام تخس بازیم درنیاره میتونی اینکارو برام بکنی؟ "

سرشو چند بار تکون داد

+" بله بله حتما شمام بهتره زود تر حرکت کنید بیمارستانِ بابام این نزدیکیا نیست. "



درحال عوض کردن لباسم بودم. یعنی قرار بود خواهر‌‌زادش چه شکلی باشه؟ اونجوری که گفت تخس حتما باید پسر باشه و ۱۵ یا ۱۶ ساله...

سه سال ازش بزرگ ترم. بدک نیست!


بعد از درآوردن کفشم نگاهی به زخما و کبودای پام کردم

بعد هر جلسه بعضی وقتا اونقدر درد می‌گرفت که شبا با دردش به زور خوابم میبرد!

اما این تصمیم خودم بود که باله بشه زندگیم و باید تمام بدنم بهش عادت کنه!

" دایی زودباش.. ظهر شد!! "

صداش توی کلاس خالی پیچید. این صدای آشنا و بم مال کی بود؟!


کافی بود تا سرشو بلند کنه و از توی آینه پسر مو بلونده اونطرفشو ببینه

از صورتش سه چیز به راحتی میشد تشخیص داد

تعجب تعجب و تعجب!

اخماش توی هم رفت و کاش میشد جلوی قرمز شدن گونه هاشو بگیره!

_" توی لعنتی ... "

با دیدنش پوزخندی زد

دفعه آخری که دزدکی دیده بودتش اون مشغول تمرینش بود و باید حدس میزد استاد خوبی که تعلیمش میده، داییشه!

صدای قدماش نزدیک و نزدیک تر شد

" چطوری بیب؟ "

آرزو میکرد فقط توی زمین آب بشه و دوباره با تهیونگ چشم تو چشم نشه!

تهیونگ گوشه‌ی لپِ نرم و پنبه‌ایه جونگکوکو لمس کرد و در همون حال گفت

" کامان بیبی ما هنوز باهم کلی کار داریم یه هند جاب گرفتن انقد خجالت نداره "

کاش فقط یادش میموند که خواسته‌ی لی رو انجام بده و تهیونگو بفرسته خونش!

اما خب با مکیده شدن و گاز گرفته شدنِ گردنو ترقوه‌اش توسط اون عوضیه جذاب حتی یادش نمیومد امروز صبح چی خورده!


For:Ma soulmate

Report Page