🔞❄️🔞❄️🔞

🔞❄️🔞❄️🔞

🔞❄️🔞❄️

🔞❄️🔞

🔞❄️

🔞


#پارت_۲۷


که یهو در رو باز شد....

صدای فرید به گوشم رسید...


_نازگل


برگشتم به سمتش...دوتا از آدمای اون مرد که فهمیده بودم اسمش بهرامه فرید رو محکم گرفته بودن..

با گریه بهش نگاه کردم که بهرام گفت:


_میبینی فرید اینم سزای آدمی که با بهرام در میوفته...

اینجور که فهمیدم یه علاقه ای بین جفتتون هست...

حالا ببین من چجوری جندتو جر میدم.


و ضربه محکمی به ک..ونم زد و مجبورم کرد برگردم.

فرید داد و بیداد میکرد به آدماش گفت در دهنش رو بگیرن...

سوراخ ک..ونم رو تفی کرد و بدون هیچ ملایمتی مردونگی بزرگش رو واردم کرد...


از درد جیغی کشیدم...اینبار از لحاظ روحی هم داشتم زجر میکشیدم

جلوی مردی که تا چند دقیقه پیش باهاش قرار ازدواج‌گذاشته بودم داشتم س..کس میکردم


مردونگیش رو داخلم عقب و جلو میکرد و هرچند ثانیه ضربه محکمی روی ک‌..ونم میزد.


بعد از چند دقیقه خودشو کشید بیرون و مجبورم کرد که برگردم نگاهم به فریدی که دست پا میزد افتاد...

انقدر گریه کرده بودم که تار میدیدمش.


بهرام اومد بالاسرم و مردونگیش رو وارد دهنم کرد...عقی زدم اما اهمیت نداد...


_میبینی فربد....


و خم شد و ضربه ای روی ک...صم زد.


_جووون عجب ک..ص تپلی هم داره...


با گذاشته شدن دهنش روی نازم لرز بدی به تنم وارد شد...

ماهرانه بهشتمو میخورد....و منم مجبور بودم براش بخورم..


زبونشو دورانی دور نازم چرخوند و مِک میزد..


بعد از چند دیقه بلند شد و سیلی به سینه هام زد...


_بسههههه ..


کشیده ای توی گوشم زد که به معنای واقعی خفه شدم...فقط اشک میریختم.


اومد روم و مردونگیش رو بین سینه های بزرگم گذاشت و شروع کرد به تل..مبه زدن...که آهی کشید و برای بار دوم ارضا شد و تمام آبشو ریخت داخل دهنم و مجبورم کرد که بخورمش...


بیحال روم افتاد و سرش رو توی گردنم فرو برد و...


#رقاص_من❄️



Report Page