...

...

Vkookplanet

بامزه بود.


از نظر تهیونگ پسر بالغی که با چشمهای درشتش هرچیزی که به نظرش جالب میومد رو لمس و توصیف میکرد بامزه بود.


برای تهیونگی که همیشه خجالتی و تودار بود، جونگوکی که گاهی موها یا انگشتهاش رو لمس میکرد بامزه بود و نمیتونست جلوی لبخند کمرنگش رو بگیره.


جونگوک از همون جایی بامزه بود که وقتی بعد از چند ماه به صورت مجازی حرف زدن قرار گذاشتن، به جای دست دادن انگشتش اشاره‌اش رو نوک بینی تهیونگ گذاشت و همونطور که آروم فشارش میداد حرف زد:


"چقدر کوچولو و صافه"


درسته که اونها توی یک اپلیکیشن دوست یابی معمولی که تهیونگ به اصرار خواهرش برای اجتماعی شدنش نصب کرده بود آشنا شده بودن، اما شاید این فقط یک دوستی ساده نباشه؛


حداقل تهیونگ راجب ارتباط سافتشون و طوری که شبهایی که پیش هم میموندم جونگوک بغلش میکرد و تا وقتی بیدار بود زمانش رو با لمس کردن موهای تهیونگ میگذروند، اینطور فکر نمیکرد.



"نرمه تهیونگی"


جونگوک در حالی که لاله‌ی گوش تهیونگ رو لمس میکرد گفت و چشمهای درشتش رو به همون نقطه دوخت.


پسر بزرگتر کمی سرش رو بالا گرفت و به جونگوک که توی کاپشن اورسایزش کوچکتر از همیشه به نظر میرسید نگاه کرد و دوباره لبخند زد.


بدون عجله از جاش بلند شد و گفت:


"میرم خوراکی ها رو بیارم تا فیلم رو شروع کنیم"


"باشه"


جونگوک خیلی کوتاه پاسخ داد و در حالی که دستهاش رو روی پاهاش برمیگردوند با همون چشمهای درشتش رفتن تهیونگ رو تماشا کرد؛


این عجیب نبود، چون جونگوک درست مثل لمس کردن از نگاه کردن هم خجالتی نمیکشید و تهیونگ به اینکه اون پسر با نگاهش کارهاش رو دنبال کنه عادت کرده بود، درست مثل یه پاپی.


خیلی زود تهیونگ ظرفهای حاوی اسنک های مختلف، شکلات و نوشیدنی که از قبل آماده کرده بود رو توی سینی نسبتا بزرگی چید و همراه با اونها به اتاقش برگشت،


اما صحنه ای که موقع برگشتنش دید جونگوکی که ساکت و صاف روی کاناپه نشسته نبود، جونگوک جلوی میزش ایستاده بود و اوه... اون دفتر خاطرات خودش نبود که بین دستهاش ورق زده میشد؟


تهیونگ هیچوقت نفهمید چطوری و کِی سینی رو روی زمین گذاشت و دفتر خاطرات رو از بین دستهای جونگوک قاپید، فقط به یاد داشت که جونگوک با همون چشمهای درشتش پرسید:


"تهیونگی تو میخوای منو ببوسی؟"

Report Page