🤍✨

🤍✨


؛

لوئیِ عزیز،

اولین باری که هم‌دیگه رو کنار اتاق مدیر دیدیم به یاد داری؟

تو یه دوربین دستت گرفته بودی و از همه‌ی کسایی که تو راهرو میرقصیدند عکس میگرفتی؛بدون اینکه به چشمهای غرق شده‌ی روی خودت توجه کنی.کلیک،کلیک.

طی اون لحظه،من میدونستم،از اعماق قلبم میدونستم که این احساسات با همه ی اونایی که لوهان همیشه راجبشون حرف میزد فرق داره.

یه چیزی راجب خنده های تو بعد از هر شاتی که میگرفتی وجود داشت.و اون گوش‌های کیوتِ دراز،که قبل از هر چشمکت بالا میرفتن.

از اون موقع،تو با قلب بیچاره ی من کاری کردی که هروقت تو از جلوی کلاسمون رد میشدی،یک تپش از دست میداد، و هردوشنبه گرم که توی حیاط پشتی مدرسه بسکتبال بازی میکردی وقتی هوای بیرون ۹۰ درجه بود.

اگه بخوام راجب وقتایی که توی سالن تئاتر چویی وون گیتار میزدی حرف بزنم این نامه تموم نمیشه.

من فقط میخوام که بدونی،تو تمام روح من رو روشن کردی و خنده هات؛خب،خنده هایی که به طرز درخشانی برای همه مسری ان.وقتی تو اطراف منی،قلبمو به طرز ظالمانه ای گرم میکنی که با خودم فکر میکنم باید از خیره نگاه کردن یهت دست بردارم.مخصوصا از چشمای گرمِ سیاهت.

این نامه،تیکه ای بود از همه ی حس‌هایی که توی قلبِ پُرم از عشق تو دریافت کردم.


با عشق،بکهیونی.

۲ مارچ،۲۰۰۸.


@reymefasolla

Report Page