*-*

*-*

Tired baby

۷ امین جنگ جهانی هم رخ داد اما این جنگ با همه جنگا فرق داشت دو تا حذب به وجود اومده بود 

حذب اِگنین و حذب اوگینین 

حذب اگنین استرالیا و اسیا بودن و حذب اوگنین رو اروپا و امریکا شمالی و جنوبی 

ارتش هر کشور یع بخشی رو به عهده داشت و کره جنوبی باید امنیت هوایی رو تامین میکرد . همه پسرها و دخترهای بالای ۲۵ سال باید به صورت اجباری ۱۷ ماه برای ارتش کار میکردن البته هر وقت هم سن افراد واسه رفتن به ارتش کمتر و مدت زمان خدمت بیشتر بود

بکهیون تازه سه ماه بود که وارد ارتش شده بود اون همیشه یه کلاه کپ سرش بود و سرش پایین بود از اومده بود ارتش خیلی کمتر حرف میزد و تمام عکسایی که میگرفت سیاه و سفید میکرد 

در واقع بکهیون دچار افسردگی شدید شده بود اون فقط زنده بود اصلا زندگی نمیکرد

اما با ورود چان همه چیز تغییر کرد و اون بهتر شد و تمام عکساشم رنگی شدن

چانیول تازه یه روز بود که وارد ارتش شده بود و دقیقا هم اتاقی بکهیون شده بود 

اون از همه چیز میترسید و واقعا این بکهیونو عصبانی میکرد

چان کار های عجیب و غریب انجام می داد و بکهیون واقعا به چان شک داشت که نکنه که جاسوس دشمن باشه اما واسه بکهیون هیچ فرقی نداشت

اما بعد از یه مدت که بیشتر باچان بود متوجه شد که چان

 بیماری اسکیزوفرنی داره و تو هم میزنه و با هموناست که حرف میزنه و جاسوس نیست

یکی از آرزوهای بکهیونی این بود که یک نفر که بیماری اسکیزوفرنی داره رو ببینه

‏بعد از اینکه همه چیو دونست واقعاً نظرش نسبت به چان عوض شد

اون همه جا همراه چان بود توی تمام تمرینای هوایی موقع ناهار همه جا 

بکهیون همیشه یه جمله از کتاب البرکامو میگفت که ترساشون از سقوط و پرواز بریزه و بهشون کلی جرعت میداد

یه روز که چان خیلی ترسیده بود سریع فرار کرد و رفت داخل رختکن بکهیون دنبالش رفت

محکم چانو بغل کرد و گفت چیزی نیست چیزی نیست هیچ اتفاقی نیفتاده من اینجام

وقتی بک به چشمای چان نگاه میکرد یاد بچگی هاش میفتاد که جلوی خونشون یه دریاچه بود و همیشه به اونجا میرفت وقتی موج های کوچیک اب به پاش میخورد خیلی بهش حس خوبی میداد رنگ اون دریاچه سیاه بود و وقتی تو روز نور خورشید بهش میخورد بازتابش مثل این بود که کلی ستاره توی اسمون شب هست ولی تو روز و چشمای چان دقیقا عین همون دریاچه بود

که یهو چانیول محکم لبای بکو بوسید و بهش گفت (مثل همیشه حق با من بود لبات مزه تمشک میدن ) بلند بلند میخندید 

بکهیون اول فکر کرد که شاید بازم توهم زده و اونو یه تن فروش عوضی میبینه سریع کشید عقب و گفت بنظرت من کیم الان 

چانم با کمال اعتماد بنفس گفت تو بیون بکهیون سرباز نیروی هوایی و هم اتاقی و فرشته نجات و همینطور همسر اینده منی 

بکهیونم یهو خندید و گفت خودت خواستی بیبی مراقب باش وقتی نفستو بند اوردم یهو نمیری 

چان یکم خودشو جمع کرد و واسه اولین بار فکر کنم کافی باشه 

من واقعا خستم ‌...

اما بکهیون کم نیاورد محکم تو بغلش نگهش داشت و تو گوشش اروم زمزمه کرد اتفاقا من بیبی های خسته رو بیشتر دوست دارم چون رام ترن هی بیبی تو به طعم لبای منم فکر کرده بودی 

چانم با یه حالت زمختی عجیبی که تو صداش وجود داشت گفت من به همه چی فکر میکنم حالا مونده ...

اونا تمام مدت کنار هم بودن حتی موقع پرواز از توی هواپیما با دستاشون با اون ماسکا ها و دستکشایی که پوشیده بودن واسه هم قلب یک طرفه نشون میدادن و بعد پرواز اونو کامل میکردن 

بکهیون بخاطر سرکشیهاش سه ماه اضافه خدمت گرفته بود و فقط یک ماه مونده تا خدمتشون تموم شه هفته اخر با عقب کشی حذب اوگنین به خاطر کمبود مهمات  اتش بس اعلام شد و اونا مسئول رسیدگی به مرز ها بودن که یهویی کلی هواپیما دشمن وارد اسمون کره شد و تنها کسایی که اونجا بودن چانبک بودن اونا درخواست کمک کردن اما هوا خوب نبود و پیام فرستاده نمیشد 

با همون مقدار کمی که گلوله داشتن تونستن یه تعدادی رو از بین ببرن اما هنوز دوتا هواپیما مونده بود با کلی موشک و گلوله که میتونستن شهر رو به اتیش بکشن و از بین ببرن اما چانبک هیچ چیزی واسه دفاع نداشتن چان به بک نگاه کرد با اینکه ابرا نمیزاشتن هیچی معلوم باشه اما بکهیون دوباره اون تیکه از کتاب کامو رو تکرار کرد و مثل همیشه بلند داد ژد نمیزارم این اتفاق بیوفته چانم تز بی سیم تونست صداشو بشنوه چون فاصلشون کم بود

تصمیم گرفتن که به سمت پایین اوج بگیرن و از زیر به هواپیمای دشمن بزنن و این کارم کردم و کل کره رو نجات دادن و جنگم به پایان رسوندن 

اخرین جمله بکهیون به چان این بود بهت قول میدم اگه هزار بار دیگه هم بدنیا بیام بازم مثل همیشه ساعت ۳:۳۳ صبح به یاد تو اون عهد مون و بلند بخونم و دوباره پیدات میکنم چانم گفت منم همین طور بکهیون با تمام‌ وجود ارزو میکردم که این یه توهم باشه اما نبود با تمام وجود معذرت میخوام و دوست دارم 

اون روز دریا طوفانی بود و حتی لاشه هواپیماهاشونم هرگز پیدا نشد 

بعد ها اونجا یه جزیره کشف شد که به احترام چانبک اسمشو گذاشتن چانبکل به معنی چان و بک و لاو که همیشه ابدی میمونه

اون متنی که همیشه میخوندنو داد میزدن هرگز نمیزاریم اتفاق بیفته:


من مرد پاکدلی را میشناختم که بدگمانی را به خود راه نمیداد. او هواخواه صلح و آزادی مطلق بود و با عشقی یکسان به تمامی نوع بشر و حیوانات مهر میورزید. روحی برگزیده بودُ بله قطعا چنین بود. به هنگام آخرین جنگهای مذهبی اروپاُ گوشه ی خلوتی در یک روستا اختیار کرده و بر درگاه خانه اش نوشته بود:"از هرکجا که باشید به در آیید که خوش آمدید." به گمان شما چه کسی به این دعوت دلپذیر پاسخ گفت؟ شبه نظامیان فاشیستُ که مثل خانه ی خودشان داخل شدند و دل وروده ی اورا بیرون کشیدند."


 


سقوط (آلبرکامو)

Baby خسته

Report Page