...
رو صندلی وسط پارک نشسته بود و به هم سن هاش خیره شده بود
داشتن چیکار میکردن
دستشو بالا اورد و با مشتش چند ضربه اروم به سرش زد
- عا.. اسمش فوتبال بود ؟
فک کنم همین بود
با اخرین کلمه سرفه ای کرد و درد و توی قفسه سینش حس کرد
به برق تو چشمای اونا خیره بود
زمانی که داشتن میدوئیدن و با خنده پهلو دوستشونو نیشگون میگرفتن
یا وقتی رو هم اب میریختن و به عنوان شوخی میپریدن روی کسی که رو چمنا افتاده
خم شد و ارنجاشو روی رون پاش گذاشت
انگشتاشو تو هم قفل کرد و مثه همیشه ، با یه نگاه سرد به رو به روش خیره بود
اروم اهنگ مورد علاقشو زیر لب میخوند و سعی میکرد فکرشو جدا کنه
ازون جای همیشگی
مثه مردابی بود که
با فکر کردن بهش حتی یه ثانیه
خودشو تو مرداب میندازه
بعد اینقدر برای درامدن دست و پا میزنه که فقط فرو میره
گاهی وقتا
خیلی تلاش میکرد
ولی نتیجه اون دست و پا زدنا چیزی نبود جز بیشتر فرو رفتن تو عمق مرداب و غرق شدن تو فکرش
مثه همیشه اونقدر درگیر فکر کردن بود که نمیتونست چیزی و از اطراف حس کنه
انگار یه صداهای محوی بود ولی اهمیت نمیداد
با خوردن توپ تو صورتش
اب گلوشو قورت داد و چشمایی که بخاطر بی خوابی و گریه رگای قرمز داشت و بست
از رو صندلی بلند شد و بعد لبخند کوچیکی به بازیکنا ازونجا دور شد
شاید لبخندی بود که میگفت
شاید چیزی نگفتم ولی از کارتون اذیت شدم
امیدوارم دیگه تکرار نکنید.!